All posts by روزبه

یک خط برای قدردانی عمیق

به خاطر خامی به خاطر جوانی دستکاری کردیم و مدتی این مجموعه نوشته‌ها از کار افتاده بودن تا این که دوست ناشناخته‌ای خالصانه وقت زیادی گذاشت و این مجموعه رو دوباره راه‌اندازی کرد.

ممنونم رفیق!

نگاه علمی خارج از جعبه‌ای

در سال گذشته شرایطی داشتم که مدتی هیچ کاری نمی‌تونستم انجام بدم: نه کار و نه تحصیل. در اون مدت استفاده‌ای که از وقتم کردم این بود که یک مجموعه از کتاب‌ها و مقالاتی رو خوندم که همیشه آرزو داشتم. مباحثی که کمابیش بنیادی‌تر بود و در ساختار دانشجویی (شاید به عبارت بهتر دانشجوی دکترا) نمی‌گنجه. در حال حاضر دانشجو هستم و هیچ وقتی برای ادامه دادن مطالعاتی از اون دست وجود نداره. استاد راهنما جواب مشخص می‌خواد و معمولا خیلی مشتاق نیست که بنشینم و ساعت‌ها وقت بذارم و کتاب‌هایی بخونم که به طور مستقیم روی نتیجه‌ی کارم تاثیر نمی‌ذارن. حتا برای گرفتن یک درس در این ترم کلی با استاد چونه زدم: من معتقد بودم که این درس یک دید کلی به من می‌ده ولی استاد معتقد بود که این کارا کمابیش قرتی‌بازیه و بهتره بچسبم به تحقیقاتم! (توضیح این که نظر استاد نسبت به گرفتن درس برداشت شخصی‌ام بود!)

چند وقت پیش در یک وبلاگ (یادم نیست چه وبلاگی بود) چنین می‌خوندم: گروهی از کسانی که می‌تونن پیش‌رفت‌های بهتری در زمینه‌ی علمی حاصل کنن کسانی هستن که این امکان رو دارن که خارج از جعبه فکر کنن. کارشون چیز دیگه باشه و به روز از دغدغه بنشینن و به اون شکلی در مورد مسایل فکر کنن که دوست دارن (و نه جوری که در یک نظام آکادمیک ازشون انتظار می‌ره). در ادامه نویسنده چند مثال از دانشمندان موفق آورده بود از جمله یک نفر (که باز هم به یاد نمی‌یارم) که در سن چهل سالگی به دانشگاه کمبریج رفته که لیسانس بگیره (توضیح: بعد از نوشتن این متن اون وبلاگ رو پیدا کردم که در پایین متن معرفی کردم. اون دانشمند هم جرج گرین بوده).

گاهی فکر می‌کنم که شاید بد نباشه به دنبال پرورش گاو و شترمرغ برم و بعد در وقت اضافه بنشینم و اون جوری مطالعه کنم و اون جوری کار کنم و اون جوری فکر کنم که خودم صلاح می‌دونم. روشی که در حال حاضر دارم دنبال می‌کنم این حسن رو داره که احتمالا بعد از مدتی مختصر مدرک دکترایی می‌گیرم و موارد کوچیک و ظریفی به علم جهان اضافه کرده‌ام. اما این اشکال رو هم داره که به شکل ناجوری در یک ساختار قرار می‌گیرم و عملا فقط دنبال کننده‌ی یک جریان هستم که به من دیکته شده. چیزی که تا الان برای من واقعیت داره اینه که تا زمانی که این ساختار رو نشکنم نمی‌تونم تغییراتی بنیادی ایجاد کنم که حاصل فکر من بوده باشه. واقعا حاصل فکر بوده باشه!

پس نوشت: در پی یک خراب‌کاری که اخیرا انجام داده‌ام احتیاج به یک نوع‌دوست هست که من رو در زمینه‌ی PHP و PHP Admin و MySQL راهنمایی کنه. کمک شما قطعا خیلی مهم خواهد بود!

 

پس پس نوشت: بالاخره اون وبلاگ رو پیدا کردم: عصر جدید

خدا

خدا انسان را آفرید و از آن پس با مخلوق خویش عالمی داشت…
یا
انسان خدا را آفرید و از آن پس با خالق خویش روزهایی داشت…

پسته

تا جایی که خبر دارم پسته در سبد غذایی ایرانی‌ها جای قابل توجهی نداره اما قانون نانوشته‌ای هست که اگر کسی قصد مسافرت به خارج از ایران داره حتما باید پسته همراهش باشه.

معما

فرض کنین یک سکه داریم که احتمال اومدن شیر یا خطش برابر نیست (مثلا به احتمال شصت درصد-چهل درصد شیر یا خط می‌یاد). برای این که با استفاده از این سکه بین دو نفر یکی‌شون رو انتخاب کنیم (و بخوایم که انتخاب عادلانه باشه) چه کاری باید بکنیم؟


کمی در مورد جواب فکر کنین…


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


به نظرم باید یک کار کرد: سکه رو دو بار پرتاب می‌کنیم. اگر نتیجه‌ی بار اول با بار دوم فرق داشت (مثلا بار اول شیر و بار دوم خط اومد) یکی از دو نفر رو انتخاب می‌کنیم (فرقی نمی‌کنه که کدوم‌شون باشه به شرط این که قبل از انداختن سکه مساله رو طی کرده باشیم. مثلا اگر شیر-خط اومد نفر اول و اگه خط-شیر اومد نفر دوم). اما اگر هر دو بار یک جور اومد (که به احتمال بیش‌تر اون طرفیه که سکه شانس افتادن بیش‌تری داره) باید کل آزمایش رو از اول تکرار کنیم. این طوری اگر یک نفر رو انتخاب کنیم عادلانه بوده.


اما این روش یک مشکل هم داره: تضمینی در مورد زمان رسیدن به نتیجه (و انتخاب یک نفر) وجود نداره. هرچه‌قدر که سکه تمایل‌اش به یک جهت بیش‌تر باشه احتمال این که مجبور بشیم آزمایش‌ها رو هم تکرار کنیم بیش‌تر می‌شه. در حالت حدی شرایطی رو تصور کنین که سکه همیشه روی یک طرف می‌نشینه. در این حالت هیچ وقت نمی‌شه بین دو نفر یکی‌شون رو به طور تصادفی انتخاب کرد. هر چه قدر احتمال اومدن سکه به نیم نزدیک‌تر باشه سریع‌تر به جواب می‌رسیم و بیش‌ترین حالت‌اش وقتیه که برابر نیم باشه (که در یک آزمایش حتما جواب می‌گیریم با در نظر گرفتن روش معمول سکه انداختن).


اگر موضوع جذب‌تون می‌کنه در مورد مباحثی مثل Information entropy و Information theory بیش‌تر مطالعه کنین.

متن زیر نظرات شخصی نویسنده است

تازگي زوج جواني رو ديدم كه در مقابل بچه‌شون خون‌سرد بودن، سخت نمي‌گرفتن، رفتارهاي ملايم داشتن، و توجه و مراقبت‌شون از بچه كران‌دار بود (نمي‌گم محدود بود، به هر حال مراقبت و توجه رو به بچه داشتن، اما اين مراقبت چنان نبود كه زياده از حد به نظر برسه). اين مورد تنها مورد نبود كه مي‌ديدم و براي چندمين بار در چند وقت گذشته بود كه چنين زوج‌هايي مي‌ديدم. جوون‌هايي كه در برابر بچه‌هاشون (حتا نوزاد) حساسيت كران‌داري داشتن.

در نگاه اول چنين به نظرم مي‌رسه كه اين جماعت نسل جديدي هستن كه در برابر بچه‌ها از خون‌سردي بيش‌تري برخوردارن. احساس مي‌كنم (و البته فقط احساس مي‌كنم وگرنه نه مجموعه اطلاعات كافي دارم و نه استدلال محكم) كه اين نسل بعد از نسل قبلي پديد اومده‌ان. نسل قبلي نسلي بوده كه تحت شرايطي مثل انقلاب و جنگ دست به محافظت زياد از بچه‌ها زدن و حالا نسل بعدي (يعني نسل فعلي كه صاحب بچه شده‌ان) به شكل ديگه‌اي داره عمل مي‌كنه. اين طوري بگم: اگر فرض كنيم كه نسل جديد نسل خون‌سردتري هستن، به نظرم مي‌رسه كه اين رفتار نسل جديد دقيقا به خاطر يك رفتار بيش‌تر محافظه‌كارانه نسل قديم به وجود اومده (مثل سيستمي كه وضعيت فعلي‌اش نتيجه‌ي وضعيت يا وضعيت‌هاي قبلي‌اش هست).

و اما اين كه چرا به نظرم نسل قبلي زيادي محافظه‌كار بوده، من فكر مي‌كنم بعد از انقلاب ايران پدر و مادرها احساس كردن كه لازمه از بچه‌ها مراقبت كنن كه در برابر اين تغيير بزرگ صدمه نبينن. بعد از اون هم جنگ شروع شد و حكم اين بود كه از بچه‌ها مراقبت بيش‌تري صورت بگيره. به اين‌ها اضافه كنين حسي از عذاب وجدان احتمالي رو كه پدر و مادرها در برابر بچه‌ها داشته‌ان: به خاطر پديد اومدن انقلاب، به خاطر وجود يك جنگ طولاني و زندگي در كشوري توسعه نيافته.

اتفاق

فیلم اتفاق happenstance رو دیدم به خاطر آدری تاتو(۱) و صفای درونش! داستان از اتفاق می‌گه و این که تمام اتفاقات ریز و درشتی که رخ می‌دن به همدیگه ربط دارن و روی همدیگه تاثیر می‌ذارن. این طور هم می‌گه که یک تغییر کوچیک در اثر اتفاق باعث تغییرهای بزرگ‌تر در آینده می‌شه (اثر پروانه‌ای) و در مجموع نتیجه می‌گیره که به نوعی تقدیر ما چیده شده و این مجموعه اتفاقات (که شانس ما رو تشکیل می‌دن) باعث تعیین مسیر ما می‌شن.

من خودم به وجود فیدبک منفی در زندگی اعتقاد دارم و این که اتفاقاتی که برای ما می‌افتن (و مقداری جابه‌جایی در مسیر زندگی ایجاد می‌کنن) اثرشون خیلی سریع از بین می‌ره و دوباره زندگی به روال قبلی‌اش بر می‌گرده. تا جایی که می‌دونم اثر پروانه‌ای وقتی رخ می‌ده که فیدبک مثبت وجود داره و یک تغییر (هرچند کوچیک) تقویت می‌شه و باعث ایجاد تغییرات بیش‌تری می‌شه. به نظر من در زندگی واقعی این وضعیت تقویت کنندگی الزاما چندان برقرار نیست و زندگی یک روال ثابت و ساده و پایدار داره.

در عین حال معتقد هستم که در زندگی واقعی در بعضی مقاطع تغییرات کوچیک باعث تغییرات بزرگ‌تری در بعدتر می‌شن اما به نظرم تعداد این شرایط به نسبت خیلی کمه و اون چیزی که روال زندگیه اینه که همه‌ی ما به احتمال خیلی خیلی زیاد در یک مسیر مشخص و ثابت حرکت می‌کنیم.

(۱) بازی‌گر فرانسوی فیلم آملی پولان.