Photo by Safa Daneshvar
Monthly Archives: March 2010
I am wishing for the moon
Romanized Japanese
kimi ga imagoro naite’ru n’janai ka to omotta n’da
hitori dake de naite’ru n’janai ka to omotta n’da
donnani hidoi ichi nichi no owari demo
waratte kaette itta kimi dakara
yonaka ni hitori de naite’ru n’janai ka to omotta n’da
kimi wo kabau yuuki mo nagusame mo
nanihitotsu ukabazu miokutta
onore no nasake ni sainamarete
kimi ni nanika watashit agetakute
nanika nai ka nanika nai ka sagashimawatta n’da
yonaka no yane de neko wa tobu yonde tobu naite tobu
yonaka no yane de neko wa tobu yonde tobu naite tobu
kimi ni okutte agetai kara
otsuki-sama hoshii
yonaka no yane de neko wa tobu yonde tobu naite tobu
kimi ni okutte agetai kara
otsuki-sama hoshii
English Translation
I thought you’d be crying around now
I thought you’d be crying all alone
No matter how bad a day you had,
At the end of it, you always smiled and went home
So I thought you’d be crying alone in the middle of the night
I had no bravery to protect you, nothing to comfort you
I saw you off, unable to think of anything to do
I felt a twinge of conscience,
And I wanted to give you something
I looked all over for something, anything
In the middle of the night, a cat jumps on the roof
The cat calls and jumps, cries and jumps
In the middle of the night, a cat jumps on the roof
The cat calls and jumps, cries and jumps
I’m wishing for the moon
I want to give it you
In the middle of the night, a cat jumps on the roof
The cat calls and jumps, cries and jumps
I’m wishing for the moon
I want to give it you
Texts from wikia
عید شما هم مبارک
البته تبریک عید نوروز به جای خودش، امیدوارم که همگی هم سال خوبی داشته باشین. اما شاید این ایدهی گذاشتن یک عکس نامربوط در فیس بوک و «تگ» کردن دویست نفر نامربوطتر زیر اون عکس، اون قدرها هم ایدهی خوبی نباشه.
پس نوشت : از صبح همین طور برای من ایمیل مییاد که زیر عکسها این یکی خوشگله به اون یکی خوشگله میگه خانومی، چه قدر شیطون شدی؟ بووووووووس!
رعایت کنین سر جدتون.
آنان که دندانهای تمیزی دارند
تغییر دین برای من یک مسالهی خیلی شخصیه. یک چیزی تو مایههای عوض کردن مارک خمیردندون.
اگر در یک مکالمه به جای اسم دین اسم خمیردندون رو جایگزین کنیم، باز هم برای من فرقی نمیکنه: راستش من خمیردندون «داروگر» استفاده نمیکنم. البته قبلا استفاده میکردم، اما الان از خمیردندون «سیگنال» استفاده میکنم. امشب هم اومدم در مورد این تغییر مارک خمیردندونام صحبت کنم و شما رو قانع کنم که تصمیم درستی گرفتم. برای این موضوع با اجازهی همگی حدود یک ساعت وقت آقایون و خانوما رو میگیرم….
توضیح یک: دوستان کوتاه بیاین. یک چیزی میخواین که هر شب دندونهاتون رو بشورین، خب بشورین. دیگه دلیل این همه بحث و جدل و اصرار به قانع کردن دیگری رو نمیفهمم.
توضیح دو: به همین ترتیب، برخورد بعضی آدمها مثل این میمونه که من مدتها بخوام بحث کنم و شما رو قانع کنم که از مارک خمیردندونی استفاده کنین که من استفاده میکنم (و احتمالا شما هم تلاش برعکساش رو داشته باشین).
توضیح سه: در جمع دوستان گروهی هستن که بحثهای منظم بین اسلام و مسیحیت دارن. برای من چیزیه مانند سلسله بحثهایی پیرامون خمیردندانهای «داروگر» و «کرست» و معایب هرکدام.
باز هم از زندگی
اون تصویری که من از زندگی دارم، یک روند جاری هست که اینرسی زیادی هم داره. وضعیتهایی رو که تا حدی نزدیک به خودش هستن جذب میکنه. مثلا موجود بیمار دوباره به زندگی سالم برمیگرده. ماهیت زندگی هم نوسانیه: میره و برمیگرده. تکرار داره. به دور خودش میچرخه. اگر هم ضربهای بهش بزنین، تا حدی قابلیتاش رو داره که جبران کنه و دوباره به مسیر اصلیاش برگرده. یک چیزی شبیه به مسیر پررنگ در شکل زیر*.
حالا من هر کاری میکنم علت یک سری دست و پا زدنها رو نمیفهمم. چند مورد از چالشهایی که اخیرا دیدهام این بودهان که همکار در گروه اصرار داره که نشون بده همه کار رو خودش کرده و دیگران کاری نکردن و برای این کار از هیچ ابزاری دریغ نمیکنه. اون یکی در یکی از شخصیترین حوزههای زندگیاش یک تصمیم گرفته و اصرار داره که به زور دیگران رو هم قانع کنه که تصمیم درستی گرفته. یکی دیگه هنوز هم دغدغهی این رو داره که به دیگران ثابت کنه که از مخالفان فکریاش روشنفکرتر و فهمیدهتره و برای این کار حتا از فحش هم دریغ نمیکنه و خیلی موارد مشابه دیگه.
شاید سن من زیاد شده باشه که اینطور فکر میکنم، اما الان دیگه این هیجانات برام پوچ شدهان. تغییرات زیاد و دست و پا زدنهای زیاد خیلی به نظرم بیمعنی شدهان (به عبارت دیگه علت فرکانسهای زیاد در رفتار، مثل تغییرات زیاد در رفتار آدمها رو درک نمیکنم). به نظرم یک حقیقت جاری و دایمی و ارزشمند مثل زندگی وجود داره و این ملت هنوز دارن چنان در مورد چیزهای دیگه دست و پا میزنن که اصل مطلب، که به نظر من زندگیه، رو فراموش کردهان. شاید اون لذت پنهانی که در کار گروهی هست رو ندیده که اینطور به دنبال اعتبار شخصی میگرده. شاید از لذت داشتن دین و عقیدهی شخصی ولی همچنان با دیگران ارتباط دوستانه داشتن خبر نداره که الان نمیتونه بدون بحث دینی از زندگی حرف بزنه. شاید هنوز نمیدونه که در دیدن موجودات زنده به عنوان یک موجود زنده (و نه چیز دیگه) لذتی هست که روشنفکر بودن یا نبودن دیگه مساله نیست.
پیشنهاد میکنم به بچهها بیشتر دقت کنین. دیشب در میان یک بحث داغ دینی، بچهای حدودا یک ساله در جمع بود که تنها هدفاش این بود که دستاش رو به یک میز بگیره و با سختی زیاد بلند بشه. بعد هم با مشقت دور میز راه میرفت (راه رفتناش تجسم عینی تعادل ناپایدار بود!). هر از گاهی هم اسباببازیاش رو به روی میز میکوبید و بدون هیچ قید و بندی صداهای نامفهوم از خودش در میآورد. برای من این بچه نمادی بود از مسخره کردن بعضی دست و پا زدنهای بزرگترها. نمادی بود از زندگی. این که زندگی همچنان جاریه و بدون این چسبیدنها به دنیا و دست و پا زدنها، همچنان ادامه داره. و خوب به نظرم نیاز به گفتن نیست که اون بحث به جایی نمیرسه ولی اون بچه همچنان راهش رو ادامه میده.
* این تصویر مربوط به نوسانکنندهی van der Pol هست که بعدتر در موردش بیشتر مینویسم.
نکتهی اخلاقی روز، برآمده از تجربهی شخصی
غیرقابلتحملترین انسانها* همونهایی هستن که شایستگی بیشترین ترحم رو دارن. از ما گفتن….
* اون کسانی که دوست دارم با تمام وجود بزنم توی مغزشون.
ایگنوبل ۲۰۰۹ در رشتهی بهداشت همگانی
در یک جلسه شرکت کردم که تعدادی از برندگان جایزهی «ایگ نوبل»* حضور داشتن و در مورد دستآوردهاشون میگفتن. یک نمونهاش هم همین خانم دکتر النا بدنار بود که در مورد تحقیقاش میگفت. ترجیح میدم که چیزی در موردش ننویسم چون ممکنه که این صفحه فی.ل.تر بشه (میتونین در مورد اختراعاش بیشتر بخونین). این رو هم اضافه کنم که به عنوان بخشی از سخنرانیاش، دست به داخل بلوزش کرد، اختراعش رو در آورد و طرز کارش رو نشون داد. نیاز به گفتن نیست که این بخش با کف و سوت حاضران همراه شد و موجی از شادی و سرور جمع رو فرا گرفت!
* جایزهی ایگنوبل نسخهی آمریکایی و مسخرهبازی شدهی جایزهی نوبل هست که هر ساله برندگاناش بعد از اعلام جوایز نوبل معرفی میشن. اولین بار در سال ۱۹۹۱ اعطای این جایزه شروع شد و در اون زمان به تحقیقهایی داده میشد که «یا قابل تکرار نبودن یا نباید تکرار میشدن». مراسم هر سال در دانشگاه هاروارد برگزار میشه و خیلی از برندگان نوبل هم در مراسم شرکت میکنن. لیست کامل برندگان رو میتونین در ویکیپدیا ببینین. موردی که بالا نوشتم مربوط به برندهی سال ۲۰۰۹ در رشتهی بهداشت همگانی بود.
صدای دریا – میوکی ناکاجیما
این موسیقی میوکی ناکاجیما از یک آلبوماش هست که در سال هزار و نهصد و هفتاد و هشت عرضه شده (یعنی سال تولد من). این که یک موسیقی همسن من باشه و من این قدر از شنیدناش لذت ببرم، جای شگفتی داره. یا این که من قدیمی هستم (متناسب با جامعه رشد نکردهام) یا این که این آهنگ خیلی از زماناش جلوتر بوده. این امکان هم وجود داره که این موسیقی از اون موسیقیها باشه که کهنه نمیشن (که من این رو محتملتر میدونم). شعرش رو با سرویس ترجمهی گوگل به فارسی برگردوندم. با این که ترجمهی مسخرهای شده بود، اما تا حدود زیادی حس رو منتقل میکرد. به هر حال کمی صبر میکنم تا سرویس ترجمه بهتر بشه و ترجمهی شعر رو هم بگذارم. فعلا همین رو داشته باشین که شعرش در مورد صدای دریاست.