به عنوان یک فرزندخوانده، همیشه دارم با مشکلات مربوط به رها شدن، مشکلات طرد شدن و مشکلات ارتباط سر و کله میزنم. با یک احساس همیشگی زندگی میکنم که من واقعن به اینجا تعلق ندارم، انگار که اصلن حقی برای بودن روی این سیاره ندارم. این جور به نظر مییاد که بقیه بنا بوده که اینجا باشن، اما من یک اشتباه بودهام. یک احساس ناخودآگاهه که تمام عمرم باهاش زندگی کردهام. این احساس، بدون اطلاع یا اجازهی من، به تمام ارتباطاتم و به همهی موقعیتها نفوذ میکنه.
فرزندخوانده
فرزندخواندهها با احساسات رها شدگی و طرد شدگی آشنایند. برای بعضی فرزندخواندهها، این مسایل به طور دایم حضور دارند و جلوی وارد شدن فرزندخوانده به ارتباطها را میگیرند. برای دیگر فرزندخواندهها، ترس از رها شدن و طرد شدن هیچ وقت دور نیست و میتواند زمان نزدیک شدن به دیگران دخالت کند و اخلال ایجاد کند.
ناخودآگاه میخوام دیگران رو پس بزنم، قبل از این که اونها بتونن من رو پس بزنن. برای این که با از دست دادن، رها شدن و تموم شدن چیزها کنار بیام، مشکل دارم، هرچند که در طی سالها خیلی بهتر شدهام.
فرزندخوانده
بعضی فرزندخواندهها دیگران را پس میزنند، قبل از این که پس زده شوند؛ به این ترتیب خود را در برابر تهدید پس زده شدن و رها شدن محافظت میکنند. از آنجا که هر رابطهای پتانسیل طرد کردن و رها کردن دارد، فرزندخواندهها باید هوشیارانه کوشش کنند تا به خودشان اجازه دهند به دیگران نزدیک شوند و با آنها صمیمی شوند. برای یک فرزندخوانده زمان و اعتماد لازم است تا باور کند که دیگری همچنان در کنارش خواهد بود و او را ترک نخواهد کرد.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.