فرزندخواندگی: رها شدن و طرد شدن

به عنوان یک فرزندخوانده، همیشه دارم با مشکلات مربوط به رها شدن، مشکلات طرد شدن و مشکلات ارتباط سر و کله می‌زنم. با یک احساس همیشگی زندگی می‌کنم که من واقعن به این‌جا تعلق ندارم، انگار که اصلن حقی برای بودن روی این سیاره ندارم. این جور به نظر می‌یاد که بقیه بنا بوده که این‌جا باشن، اما من یک اشتباه بوده‌ام. یک احساس ناخودآگاهه که تمام عمرم باهاش زندگی کرده‌ام. این احساس، بدون اطلاع یا اجازه‌ی من، به تمام ارتباطاتم و به همه‌ی موقعیت‌ها نفوذ می‌کنه.

فرزندخوانده

فرزندخوانده‌ها با احساسات رها شدگی و طرد شدگی آشنایند. برای بعضی فرزندخوانده‌ها، این مسایل به طور دایم حضور دارند و جلوی وارد شدن فرزندخوانده به ارتباط‌ها را می‌گیرند. برای دیگر فرزندخوانده‌ها، ترس از رها شدن و طرد شدن هیچ وقت دور نیست و می‌تواند زمان نزدیک شدن به دیگران دخالت کند و اخلال ایجاد کند.

ناخودآگاه می‌خوام دیگران رو پس بزنم، قبل از این که اون‌ها بتونن من رو پس بزنن. برای این که با از دست دادن، رها شدن و تموم شدن چیزها کنار بیام، مشکل دارم، هرچند که در طی سال‌ها خیلی به‌تر شده‌ام.

فرزندخوانده

بعضی فرزندخوانده‌ها دیگران را پس می‌زنند، قبل از این که پس زده شوند؛ به این ترتیب خود را در برابر تهدید پس زده شدن و رها شدن محافظت می‌کنند. از آن‌جا که هر رابطه‌ای پتانسیل طرد کردن و رها کردن دارد، فرزندخوانده‌ها باید هوشیارانه کوشش کنند تا به خودشان اجازه دهند به دیگران نزدیک شوند و با آن‌ها صمیمی شوند. برای یک فرزندخوانده زمان و اعتماد لازم است تا باور کند که دیگری هم‌چنان در کنارش خواهد بود و او را ترک نخواهد کرد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: احساس ناخواسته بودن

دلم برای فرزندخوانده‌ها می‌سوزه. دلم برای سگ‌هایی که در آغل حیواناتِ رها شده نگهداری می‌شن هم می‌سوزه. ما ناخواسته‌ایم. مهم نیست که چه قدر خانواده‌ی جدید ما بخوان‌مون؛ هم‌چنان اون اطلاعات آزاردهنده وجود داره که یک جایی، یک نفر، به یک دلیلی، ما رو نخواسته.

فرزندخوانده

خیلی از فرزندخوانده‌ها از حس ناخواسته بودن صحبت می‌کنند. دشوار نیست که ببینیم منشا این حس از کجا است، چرا که فرزندخوانده‌ها تجربه‌ی واقعی رها شدن را داشته‌اند. این حس فارغ از عشق و توجهی است که خانواده‌ی واقعی فرزندخوانده برایش فراهم می‌کنند. هم‌چنین این حس فارغ از عشق و علاقه‌ای است که پدر و مادر زیستی ممکن است نسبت به کودک‌شان داشته بوده‌اند. احساس ناخواسته بودن، احساسی در لایه‌های زیرین است که در مراحل مختلف زندگی فرزندخوانده گاه پدیدار می‌شود و گاه ناپدید. ممکن است وقتی پدیدار شود که فرزندخوانده متوجه می‌شود که انتخاب شده بودن، در عین حال به معنی طرد شده بودن است یا وقتی پدیدار شود که فرزندخوانده به ترک شدن از طرف دیگری فکر می‌کند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: پی بردن به موضوع در مراحل بعدتر زندگی

وقتی بیست و چهار سالم بود، داشتم با خاله‌ام در مورد مشکلات خانوادگی که با شوهرم داشتم صحبت می‌کردم. خاله‌ام گفت مادرم دو سال قبل از این که من به دنیا بیام، عمل هیسترکتومی (برداشتن رحم) داشته. مدتی طول کشید تا این خبر برام جا بیفته. بالاخره درک کردم که خاله‌ام داشت به من می‌گفت که به فرزندی گرفته شده‌ام. به مدت یک سال دچار فراموشی شدم. حتا نمی‌تونستم تاریخ تولدم رو به یاد بیارم بدون این که از روی گواهی‌نامه‌ی رانندگی‌ام تاریخ تولدم رو ببینم. نمی‌تونستم باور کنم که مادرم هیچ وقت این موضوع رو به من نگفته بوده.

فرزندخوانده

چه چیزی آزاردهنده‌تر از این است که در مراحل بعدتر زندگی پی‌ببرید که حقایق پایه‌ای درباره‌ی وجودتان اشتباه‌اند؟ وقتی به انسان‌ها حقایقی که در مورد این که چه کسی هستند و از کجا آمده‌اند گفته نشود، احساس شوک، فریب خوردگی، دروغ شنیدن و عصبانیت می‌کنند. گفتن حقیقت در مورد فرزندخواندگی به کودک، اجازه می‌دهد اطلاعات یک‌دست، یک‌پارچه و پذیرفته شوند و به صورت هنجار درآیند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: کودکان می‌توانند بی‌رحم باشند

یک بار بود که فرزندخوانده بودن بیش‌ترین آسیب رو به من زد. وقتی بود که من و یکی از دوستام مشاجره داشتیم و اون دختر برگشت و به من گفت «دست کم من می‌دونم مادر واقعی‌ام کیه!» از این که این جمله رو گفت عذرخواهی کرد و گفت که واقعن منظوری نداشته، اما باز هم برای من دردناک بود که فرزندخوانده بودن من رو علیه خودم استفاده کرده بود.

فرزندخوانده

هنوز در مدرسه‌های امروزه پیش‌فرض‌ها و همین‌طور طعنه‌ها از طرف دیگر کودکان رایج است. بعضی فرزندخوانده‌ها به خوبی به یاد می‌آورند که در مدرسه به خاطر فرزندخوانده بودن مورد اذیت و آزار قرار گرفته‌اند. گاهی کسانی که به فرزندی گرفته نشده‌اند به فرزندخوانده‌ها می‌گویند که آن‌ها هم در کودکی حس می‌کرده‌اند که به فرزندگی گرفته شده‌اند. نیت از این گفته این است که فرزندخوانده احساس به‌تری نسبت به فرزندخوانده بودن بکند؛ تفاوت این‌جاست که برای فرزندخوانده‌ها، فرزندخواندگی یک واقعیت است.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: خبر داشتن

همیشه می‌دونستم که به فرزندی گرفته شده‌ام. حدس می‌زنم پدر و مادرم وقتی چهار یا پنج ساله بوده‌ام به من گفته باشن. فکر کنم اون زمان چندان در مورد این موضوع فکر نمی‌کردم. یه چیزی بود که بخشی از زندگی‌ام بود.

فرزندخوانده

سخت‌ترین چیز برای من این بود که به پسرم بگم که به فرزندی گرفته شده. نمی‌خواستم در این مورد حس بدی داشته باشه. فکر می‌کردم این گفتگو رو وقتی تقریبن پنج سالش باشه، با آداب و رسوم و به تفصیل انجام خواهیم داد. راستش یک روز که توی ماشین بودیم، موضوع پیش کشیده شد و ما هم در این مورد صحبت کردیم. فکر کنم برای من سخت‌تر بود تا اون!

پدر/مادر

به بیش‌تر فرزندخوانده‌ها، قبل از این که به سن ده سالگی برسند، درباره‌ی فرزندخواندگی‌شان گفته می‌شود. این موضوع یکی از حوزه‌هایی است که پدر و مادرها بیش‌تر از همه از آن می‌ترسند، این که چه گونه به بچه بگویند و چه چیزی بگویند. شاید پدر و مادرها اطمینان خاطر بیش‌تری داشته باشند اگر بدانند که فرزندخوانده‌ها تا حدی خبر دارند که به فرزندی گرفته شده‌اند – بالاخره فرزندخوانده‌ها خودشان در این اتفاق حضور داشته‌اند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: تطبیق با محیط جدید

مادرم گفت که بعد از این که من رو به فرزندی گرفتن، به مدت چند ماه مریض بوده‌ام. نمی‌تونستن بفهمن مشکل چیه.

فرزندخوانده

مهم است که پدر و مادرها بدانند که بچه‌ای که از پدر و مادر زیستی‌اش جدا شده، تحت تاثیر قرار می‌گیرد، فارغ از این که دلیل جدایی چه بوده. واکنش‌ها ممکن است شکل‌های متنوعی داشته باشند و ممکن است در زمان تغییر کنند. کودکی که به تازگی به محیطی ناشناخته با آدم‌های ناشناخته وارد شده، به زمان نیاز دارد تا به موقعیت جدید عادت کند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: جدایی مادر و کودک

خبر نداشتم که چه قدر در بیمارستان ناراحت خواهم بود. به نظر می‌رسید که فرزندخواندگی به‌ترین انتخاب ممکنه. اما وقتی دخترم رو دیدم، نمی‌تونستم جلوی گریه‌ام رو بگیرم. فکر کنم واقعیت وقتی خودش رو نشون داد که فهمیدم دخترم یک انسان واقعیه و قرار هم نبود که من بزرگش کنم.

پدر/مادر زیستی

مقداری روان‌درمانی انجام داده‌ام و تا تولدم به عقب برگشتم. برام خیلی دردناک بود. همین‌طور گریه می‌کردم و مادرم رو می‌خواستم، اما مادرم نبود. واقعن احساس تنهایی و ترس داشتم.

فرزندخوانده

جدا کردن فرزند و مادر در زمان تولد، چیزی نیست که از طرف مادر یا کودک فراموش شود. کودک می‌تواند با استفاده از حواس پنج‌گانه‌اش مادرش را از بین دیگر مادران تشخیص دهد؛ حواسی که در رحم رشد داده و به کار انداخته. مادرها می‌توانند گریه‌ی فرزندشان را از بین دیگر کودکان تشخیص دهند و حتا می‌توانند تنها با فکر کردن به فرزندشان، شیر ترشح کنند.

دکتر یک چیزی به من داد که شیر درست‌کردن‌ام متوقف بشه، اما نمی‌تونست عشقم رو نسبت به دختری که دیگه هیچ‌وقت نخواهم دید پاک کنه.

مادر زیستی

واقع‌بینانه نیست اگر فکر کنیم تجربه‌هایی که مادر و فرزندش داشته‌اند و طبیعی هم هستند، به خاطر فرزندخواندگی از بین می‌روند. فرض این که فرزندخواندگی این رفتارها و عواطف طبیعی را متوقف می‌کند، انتظارهای غیرواقعی بر دوش همه‌ی اعضای مثلث فرزندخواندگی می‌گذارد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: اعتماد

متولد شده بودم و رها شده بودم. همگی در یک روز.

فرزندخوانده

جای تعجب نیست که من منزوی شدم. حتا همین الان، به اندازه‌ی کافی به کسی اعتماد ندارم که بتونم بهش نزدیک بشم. غم‌انگیزه.

فرزندخوانده

به طور معمول فرزندخوانده‌ها درست بعد از تولد یا پس از مدت کوتاهی بعد از آن از مادر زیستی‌شان جدا می‌شوند. این زمان مرحله‌ای از رشد است که بچه‌ها یاد می‌گیرند اعتماد کنند. وقتی نوزاد از تنها مادری که به مدت نه ماه می‌شناخته جدا می‌شود، بنا نهادن پایه‌های اعتماد برایش دشوارتر است. برای بعضی فرزندخوانده‌ها، دشواری در داشتن رابطه در سال‌های بعدی زندگی ادامه می‌یابد. ترس از طرد شدن و نبود اعتماد، بر این که چه گونه با دیگران ارتباط برقرار کنند تاثیر می‌گذارد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.