فرزندخواندگی: بچه‌ی چه کسی؟

وقتی سر پسرم باردار بودم، مساله رو این جوری حل کرده بودم که به عنوان «بچه‌ام» بهش فکر نکنم و عوض‌اش به عنوان «بچه‌هه» یا «جنینه» در نظر می‌گرفتم‌اش. به خودم می‌گفتم که به زودی پیش پدر و مادرش می‌ره؛ واقعن من مادرش نبودم. به جرات می‌گم که احتمالن پدر و مادری که به فرزندی گرفتنش هم چنین وضعیت‌ای داشته‌اند. خیلی به‌تر بود اگر می‌تونستیم فکر کنیم که هر چهارتای ما پدر و مادر واقعی‌اش هستیم.

مادر زیستی

این که بدانید باردار بچه‌ای هستید که یک نفر دیگر بزرگ‌اش می‌کند، می‌تواند خیلی سخت باشد. خیلی از پدر و مادرهای زیستی و پدر و مادرها فکر و نگرش‌شان را به تناسب تغییر می‌دهند تا بتوانند تمام این جنبه‌های فرزندخواندگی را بپذیرند.

در دورانی که باردار بودم، می‌دونستم که اون پسر قرار نیست بچه‌ی من باشه – من تنها داشتم برای کسی حمل‌اش می‌کردم که قرار بود بچه‌ی اون‌ها باشه. در مورد سندروم دست‌های خالی (empty-arms syndrome) شنیده‌ام – این که خانم‌ها نسبت به بچه‌ای که از دست داده‌اند عطش دارن. من اون سندروم رو نداشتم. باور داشتم که به خوبی ازش نگه‌داری می‌شه، همون‌طور که واقعن هم شد.

مادر زیستی

برای بعضی پدر و مادرهای زیستی، آشنایی با پدر و مادر آینده، قوت‌قلب می‌بخشد. بعضی پدر و مادرهای زیستی اعتماد می‌کنند که پدر و مادر آینده هرکسی که باشد، به خوبی از بچه نگه‌داری می‌کنند. داشتن این نگاه که بچه را برای دیگران حمل می‌کنند، به پدر و مادر زیستی کمک می‌کند از نظر عاطفی کمی از شرایط فاصله بگیرند.

از وقتی کریستین رو در سن دو سالگی به فرزندی گرفتیم، آماده بودیم و پذیرفته بودیم که قبل از ما پدر و مادری داشته.

پدر/مادر

گاهی وقتی بچه‌ای با سن بالاتر به فرزندی گرفته می‌شود، واضح‌تر است که پدر و مادر زیستی بخشی از زندگی بچه بوده‌اند. فارغ از سن فرزندخوانده در زمان فرزندخواندگی، نقش و جایگاهی برای همه‌ی پدرارن و مادران هست.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.