که از جهان ره و رسم سفر براندازم؟

وقتی کسی از جایی می‌ره، دوستان‌اش و خانواده‌اش رو ترک می‌کنه، در نگاه اول شاید غم‌انگیز به نظر برسه. اما در یک نگاه دیگه، شاید خیلی هم خوشحال‌کننده باشه. یکی از برداشت‌هایی که می‌شه ازش داشت اینه که هنوز اون فرد و اون مجموعه زنده است. هنوز اون مهاجر قدری روح داره که به هر دلیلی هم که باشه جاش رو عوض کنه. هنوز اون قدر زندگی جاری هست که یک نفر از اعضاش خوشی و راحتی لحظه‌ایش رو بگذاره و به جای دیگه بره.

فقط برای جدا شدن گریه نکنین. گاهی هم برای وقتی گریه کنین که هیچ کس از هیچ کس جدا نمی‌شه. گاهی برای وقتی گریه کنین که هیچ کس از هیچ جا کنده نمی‌شه. گاهی برای زندگی‌هایی گریه کنین که راکد موندن. زندگی‌هایی که زنده نیستن و خیلی وقته که مرده‌ان.

تاثیری که از مرگ یک فروشنده گرفتم

کسانی هستن که روی اعصاب هستن. تقریبا هیچ کاری رو درست انجام نمی‌دن. همیشه تاخیر دارن. وانمود می‌کنن که همیشه مشغول هستن و هیچ وقت وقت ندارن و به خاطر همین هم بوده که وظایف‌شون رو انجام نداده‌ان. اما از ظاهر و وضعیت‌شون به نظر نمی‌رسه که اون قدری هم گرفتار باشن. فقط وانمود می‌کنن. اغلب (اگر نه همیشه) شکست می‌خورن اما سعی می‌کنن خودشون رو موفق نشون بدن. اغلب (اگر نه هیچ وقت) کاری رو به پایان نمی‌رسونن. مشکلات‌شون رو به گردن دیگران می‌اندازن. مقصر ناکامی‌هاشون همه کس و همه جا و همه چیز هستن به جز خودشون.

عرض زیادی نداشتم. فقط خواستم بگم با این آدم‌ها مدارا کنین. شاید در نگاه اول به نظر برسه این آدم‌ها تنبل هستن یا رفتارهای بچه‌گانه دارن یا از روی لج‌بازی حاضر به همکاری نیستن. اما شاید این‌ها این طوری ساخته شده‌ان. شاید روزی روزگاری ژنی چیزی کشف شد که مشخص شد این آدم‌ها دست خودشون نبوده.

من خودم معتقد به اثر محیط هستم. به نظرم هر انسانی قابلیت‌اش رو داره که به هر جا که می‌خواد برسه و تنها لازمه که خودش کار بکنه و زحمت بکشه. همین طور هر انسانی مسوول مستقیم کارهای خودشه. همیشه هم از دیدن آدم‌های ذکرشده حرص می‌خورده‌ام و متناسبا صدمه هم می‌دیده‌ام. اما از دیشب شروع کردم به شک کردن. شاید این آدم‌ها آفریده شده‌ان که زجر بکشن. نیاز به گفتن نیست که چند برابر اون‌چه که خودشون زجر می‌کشن، دیگران رو زجر می‌دن. اما به هر حال شاید این‌ها این‌طوری ساخته شده‌ان. شاید دست خودشون نیست که این طوری باشن. شاید دل‌شون می‌خواد مثل بقیه باشن و تلاش هم می‌کنن اما توان‌اش رو ندارن که تغییری بدن. مشخصه که دست و پا زدن‌شون بیش‌تر و بیش‌تر اون‌ها رو فرو می‌بره و فرو رفتن بیش‌ترشون باعث می‌شه غرورشون بیش‌تر بشکنه و در نتیجه تندتر بشن و به همین ترتیب مسلسل.

دیشب فرصتی دست داد که نمایش‌نامه‌ی «مرگ یک فروشنده» از آرتور میلر رو بخونیم. داستان خیلی قشنگ یک نمونه از این افراد رو نشون داد که چه طور زجر می‌کشن و چه طور دیگران رو زجر می‌دن. با این آدم‌ها مدارا کنین. شاید اختیار به دست خودشون نیست که خوشبخت نباشن….

خرج دختر استاد روی دست ما

چند وقت پیش برای آزمایشگاه یک «آی پد» خریدم. از دیشب دست دختر شیش ساله‌ی استاد بوده و باهاش بازی می‌کرده. امروز متوجه شدیم که در یکی از بازی‌ها می‌تونسته خرید و فروش بکنه و این هم نامردی نکرده و خوب خرید کرده. این رو امروز متوجه شدم که دیدم دویست دلار واقعی از کارت اعتباری من خرج کرده.

حیف که باباش این ترم به من حقوق می‌ده. وگرنه دهن‌اش رو سرویس می‌کردم.

پس‌نوشت: استاد توضیح داد که خرجش برای چی بوده. ظاهرا یک بازی هست که دونه می‌کارن و بعد تمشک سبز می‌شه. به طور عادی طول می‌کشه تا تمشک رشد بکنه؛ اما اگه کود بخرن و به پاش بریزن، سریع تمشک در می‌یاد. این هم گویا حوصله نداشته صبر کنه، رفته از حساب من دویست دلار کود خریده ریخته پای تمشک‌هاش.

نفرت از کجا می‌رسه؟

اگر فکر می‌کنین کسی به شما احتیاج داره، خیلی مواظب باشین. با کوچک‌ترین رفتار شما، محیط مساعدترین حالت برای ایجاد نفرت خواهد بود.

پس نوشت: منظور اصلی از نوشته، استادی بود که قراره برام توصیه‌نامه بنویسه. بعد از یک ماه، نتیجه این شد که با هزار منت، دیروز یکی‌اش رو نوشت. تنها چیزی که از ظاهر من می‌بینه لبخند و احترامه. از درون خبر نداره که چه طور نفرت داره دقیقه به دقیقه بیش‌تر می‌شه.

توصیه‌نامه

آیا برای گرفتن توصیه‌نامه (recommendation letter) با مشکل مواجه بوده‌این؟ مثلا آیا استاد خیلی خیلی لطف داشته و خجالت می‌کشیدین بهش دردسر بدین؟ آیا استاد زیادی ناز می‌کرده و منت می‌گذاشته و در نتیجه کار رو سخت می‌کرده؟ آیا استاد بیش از اندازه کند بوده و روند بررسی مدارک رو با مشکل مواجه می‌کرده؟ فکر می‌کنم همه کمابیش تجربه‌های مشابه‌ای داشته بوده باشن.

دلم می‌خواست سیستم‌ای وجود می‌داشت که می‌تونستم یک بار توصیه‌نامه از استاد رو بگیرم و اون‌جا ذخیره کنم (در واقع خود استاد بره و اون‌جا یک نامهٔ محرمانه برای من بگذاره) و بعد از اون هر بار که لازم می‌شد، خودم از اون‌جا توصیه‌نامه رو برای جاهای مختلف می‌فرستادم (بدون اینکه الزاما خودم متن رو ببینم). این جوری دست خودم بود که امور رو مدیریت کنم و بعد دیگه با مسایل و مشکلات داخلی استاد‌ها درگیر نمی‌شدم. در این مورد پیشنهادی دارین؟ راهی به نظرتون می‌رسه که بشه پایه‌اش رو بنیان گذاشت، بلکه چنین سیستم‌ای به راه افتاد و دانشگاه‌ها و موسسات و شرکت‌ها همه از این سیستم یک‌سان استفاده کنن؟

مشغول به فرستادن مدارک برای دانشگاه‌ها هستم. سه نفر رو با هماهنگی قبلی‌شون به عنوان معرف معرفی کرده‌ام.

– نفر سوم: یکی از استادهای دانشگاه هیوستون. وقتی که در هیوستون بودم و مشغولیت‌ای نداشتم، به صورت داوطلبانه با این خانم تحقیق کردم. از اون موقع تا به حال چند بار شده که از ایشون توصیه‌نامه خواسته‌ام و ایشون هم همیشه با روی باز پذیرفته، متن خیلی خوبی نوشته، خیلی سریع فرستاده و در پایان هم برام آرزوی موفقیت کرده.

– نفر اول: استادی که در یک سال گذشته استاد راهنمای تحقیق‌ام بوده. چند ماه پیش حاضر نشد برای یک موقعیت کاری-تحقیقی برام توصیه‌نامه بنویسه با این عنوان که ترجیح می‌ده که اول دفاع بکنم تا دید بهتری در مورد توانایی‌های من پیدا کنه و بعد بنویسه. برای این سری، از دو ماه قبل در این مورد باهاش صحبت کردم و اعلام کرد که توصیه‌نامهٔ خوبی می‌نویسی. به فلان نقاط قوت‌ام اشاره می‌کنه و در عین حال به به‌مان نقاط ضعف‌ام که احتیاج به کار بیش‌تر دارن اشاره خواهد کرد. حدود یک ماه پیش اولین درخواست و بعد درخواست‌های بعدی براش فرستاده شدن. هیچ خبری نشد. هفتهٔ پیش ایمیل زدم و گفتم اگه ممکنه این مساله رو عنایتی بفرمایین، اوضاع خرابه. به زودی بررسی مدارک رو شروع می‌کنن و مدارک من هنوز ناقص هستن. فوری ایمیل زد و گفت همین الان شروع می‌کنم. فقط می‌شه یک قالب کوتاه برام بفرستی؟ ما هم دو تا قالب فرستادیم و برای تسهیل امور، یک لیست از نکات مثبت‌ام به همراه سی‌وی. یک روز بعد ایمیل زده می‌گه روزبه، لطفا یک فایل ورد بفرست که پیشینهٔ تو رو داشته باشه. من هم یک فایل ورد فرستادم. دیگه خبری نشد. برای اینکه یادی هم از ما کرده باشه، دو روز پیش سال نو رو تبریک گفتم. باز هم خبری نشد. بالاخره یک ایمیل زدم و گفتم اگه وقتت محدوده، لطفا با این ترتیب و اولویت توصیه‌نامه‌ها رو بنویس (دانشگاه‌ها رو به ترتیب دیر شدن مرتب کردم). ایمیل زده و می‌گه لطفا برام بگو کار تحقیق‌ات چه طور جلو می‌ره! جواب دادم خوبه، فلان کار و به‌مان کار رو انجام دادم. اما من هم‌چنان منتظر هستم که خبری از توصیه‌نامه‌ام برسه. دیشب رو که در تمام طول خواب داشتم براش ایمیل می‌زدم و رفتار غیرحرفه‌ای رو بهش گوش‌زد می‌کردم. امروز صبح ایمیل زده و می‌گه که همه رو فرستادم! (و راست هم می‌گفت)

– نفر دوم: استادی که به مدت یک سال باهاش کار کردم و بعد به خاطر نگرفتن تنیورش و احتمال اینکه دانشگاه رو ترک کنه، همکاری رو (عملا) متوقف کردیم. ایشون حدود پنج ماه پیش برای من یک توصیه‌نامه نوشته بود و متن‌اش آماده بود. باز هم از یکی دو ماه قبل یادآوری کردم. به همین ترتیب، از یک ماه پیش که درخواست‌ها رو فرستادم، هیچ خبری نشد. هفتهٔ پیش که یادآوری کردم، گفت ببخشید که دیر شده. قصد داشتم همین هفته روش کار بکنم. هفته تموم شد و خبری نشد. آخر هفته شد. سال نو رو تبریک گفتم. خبری نشد. هفتهٔ جدید شروع شد (که نگرانی من خیلی زیاد‌تر شد که نکنه مدارک‌ام به خاطر ناقص بودن بررسی نشن). امروز دیدم که توی فیس‌بوک وضعیت‌اش رو این نوشته: «اعتراف: شما نمی‌توانید وجود جهنم را منکر شوید. چون شما همین الان هم در جهنم زندگی می‌کنید. جهنم جایی است که در آن عشق وجود ندارد…» (و چند خط دیگه به همین ترتیب). از دانشگاه‌ها پرسیدم که توصیه‌نامه‌های من تا کی وقت دارن که برسن. جواب دادن که خیلی وقته که از مهلت گذشته و حداکثر باید تا سه چهار روز دیگه برسن تا مدارک‌ات کامل محسوب بشه. یک ایمیل زدم و گفتم استاد عزیز، نوکرتم، قربون شکلت برم، می‌دونم سرت شلوغه (هیچ وقت سرش شلوغ نیست، فقط خوشش می‌یاد که سرش شلوغ به نظر برسه)، اگه می‌خوای من بیام توی یک کافه یا یک رستوران، با هم بشینیم روی این توصیه‌نامه‌ها کار کنیم و با هم بفرستیم بره. هر جایی که بگی می‌یام و هر کاری که بگی می‌کنم. فقط لطف کن و بزرگ‌واری بکن و بگو من چه کاری می‌تونم بکنم که این کار کمی زود‌تر انجام بشه. فعلا که جوابی نرسیده و من هر سه دقیقه یک بار دارم ایمیل چک می‌کنم.

پس‌نوشت: سگ توی این زندگی.