فرزندخواندگی: دوگانگی‌ها

همیشه می‌دونسته‌ام که به فرزندی گرفته شده‌ام – حتی قبل از این که بدونم که فرزندخواندگی چیه. پدر و مادرم به من توضیح می‌دادن که مادر زیستی‌ام نمی‌تونسته به خاطر سنش و وضعیت ازدواجش و غیره، زندگی‌ای رو که می‌خواسته، برای من فراهم کنه و تصمیم گرفته من رو برای فرزندخواندگی بگذاره. همیشه با این موضوع راحت بوده‌ام، هرچند که یادم می‌یاد تا وقتی دبیرستان رو تموم نکردم، خیلی خجالت می‌کشیدم در مورد وضعیت فرزندخواندگی‌ام به دوستام چیزی بگم.

فرزندخوانده

چه طور پسرم باور می‌کنه که من رهاش کردم چون دوستش داشتم؟

پدر/مادر زیستی

نمی‌تونم زندگی بدون جِیمی رو در ذهنم تصور کنم، با این وجود هنوز هم وقتی یک خانم باردار می‌بینم می‌تونم گریه کنم.

پدر/مادر

فرزندخواندگی سرشار از دوگانگی‌هاست. فرزندخوانده‌ها انتخاب شده‌اند در حالی که طرد هم شده‌اند. پدران و مادران زیستی فرزندان‌شان را می‌گذارند و می‌روند چون دوست‌شان دارند. پدران و مادران معتقدند فرزندخواندگی رخ‌داد مثبتی است، در حالی که برای امکانِ داشتن فرزند زیستی سوگ‌واری می‌کنند. احساسات، عواطف و مسایل در فرزندخواندگی همیشه حضور دارند و دایم خود را نشان می‌دهند. حل و فصل دوگانگی‌های فرزندخواندگی ناممکن است. به‌ترین هدفی که می‌توان برای برخورد با این دوگانگی‌ها در نظر گرفت، این است که وجودشان را بپذیریم و آن‌ها را در زندگی وارد کنیم.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: جابه‌جایی ترتیب تولد

خواهرم، تنها بچه‌ی خونه.

فرزندخوانده

الان از پسرم به عنوان دومین بچه‌ی اولم صحبت می‌کنم. اولین بچه‌ای بود که بزرگ کردم، اما دومین بچه‌ای بود که به دنیا آوردم.

مادر زیستی

زندگی همیشه آن طور که به نظر می‌رسد نیست و این موضوع به خصوص در مورد فرزندخواندگی درست است. بسته به میزان پنهان‌کاری درباره‌ی فرزندخواندگی، ترتیب تولد یک نفر ممکن است در زمان کوتاه و به میزان قابل توجهی تغییر کند. دریافتن روابط خانوادگی به خصوص در فرزندخواندگی می‌تواند چالش برانگیز باشد.

من کوچک‌ترین بچه‌ی خانواده‌ی فرزندخوانده‌ام هستم اما بزرگ‌ترین بچه‌ی خانواده‌ی زیستی‌ام هستم.

فرزندخوانده

واقعا عجیب بود که ناگهان یک برادر بزرگ‌تر داشته باشم. فکر کنم همیشه از این که بزرگ‌ترین بچه‌ی خانواده بوده باشم راضی بوده‌ام. احساس می‌کنم یک جورهایی جایگاهم رو از دست داده‌ام.

برادر زیستی فرزندخوانده

ترتیب تولد برای یک فرزندخوانده یا فرزند پدر و مادر زیستی می‌تواند در یک لحظه عوض شود. این تغییر می‌تواند هیجان‌انگیز باشد، نگران‌کننده باشد یا شخص را از جایگاهش کنار بزند. افراد به نقشی که در خانواده دارند خو می‌گیرند – ته تغاری، بزرگ‌ترین، بچه وسطی. ممکن است زمان لازم باشد تا افراد با اعضای جدید یا جایگاه‌های جدید در خانواده راحت شوند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

از کافی‌شاپ

در یکی از کافی‌شاپ نشینی‌هام، بعد از پایان ترانه، مشتری به خواننده گفت «این همون آهنگیه که آهنگ‌ساز قبل از مرگش ساخت؟» خواننده هم بدون معطلی جواب داد «امیدوارم!»

فرزندخواندگی: نیاز به مقصر دانستن

از دست پدر و مادرش عصبانی‌ام که می‌ترسیدن و هیچ وقت نمی‌خواستن کاری با من داشته باشن، برای این که اون دختر رو علیه من کردن. مطمئنم که نفوذشون روش خیلی قویه.

پدر/مادر زیستی

مردم معمولا وقتی درمانده‌اند یا کنترلی ندارند و ترسیده‌اند، دیگران را مقصر می‌دانند. سرزنش کردن دیگران بخش مهمی از گذراندن احساساتی است که در فرزندخواندگی سر بر می‌آورند. مقصر دانستن ممکن است روشی برای کنار آمدن با خشم باشد که خود بخشی از روند سوگ‌واری است. گاه دیگر اعضای مثلث فرزندخواندگی هدف سرزنش‌اند تا زمانی که شخص بتواند مسوولیت احساسات خودش را بپذیرد.

سال‌های زیادی از دست پدر و مادرم عصبانی بودم. به خاطر همه چیز مقصر می‌دونستم‌شون و به خصوص به خاطر این که درد من رو نمی‌فهمیدن. الان می‌بینم که اون‌ها بیش‌ترین چیزی که از دست‌شون بر می‌اومده رو انجام داده‌ان. وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم که نیاز داشتم که اون‌ها رو سرزنش کنم چرا که عصبانی بودن از دست اون‌ها من رو از صدمه‌ی عمیقی محافظت می‌کرد که به خاطر رها شدن از طرف مادر زیستی‌ام خورده بودم.

فرزندخوانده

ساختار فرزندخواندگی فضای مساعدی برای مقصر دانستن دیگران می‌سازد. پایان نیافتن سرزنش دیگران منجر به خشم حل نشده می‌شود که جمع می‌شود و شخص را منزوی می‌کند. مهم است که از وضعیت مقصر دانستن گذر کنیم و به وضعیت درک و احساس مسوولیت برسیم. لازمه‌ی پذیرش مسوولیت، شجاعت، آگاهی و توانایی تحمل احساسات ناخوشایند است.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

پنش تومنی پنجاه و نه

بچه‌ها می‌گفتن که در پنج تومنی‌های ضرب شده در سال پنجاه و نه، پشت سکه، اون‌جا که نقشه‌ی ایرانه، زیر دریای خزرش، طلا داره. می‌گفتن اول انقلاب دولت نمی‌دونسته طلاها رو کجا بذاره و برای همین همه رو توی پنج تومنی‌های پنجاه و نه کار گذاشته. اگر کسی از این سکه‌ها داشت، مایه‌ی فخر و مباهات بود. ما هم که به یکی از این پنج تومنی‌ها، یا به قول اون موقع پنش تومنی پنجاه و نه، نگاه کرده بودیم، طلا رو زیر دریای خزر، شمال کوه‌های البرز دیده بودیم. آرزوم این بود که به یکی از این‌ها دست پیدا کنم.

یکی از بچه‌ها گفته بود که پنج تومنی پنجاه و نه داره و حاضره به قیمت پونزده تومن به من بفروشه. همه هم می‌گفتن که در میدونی به اسم گاراژ، هرکدوم از این پنج تومنی‌ها رو به قیمت دویست تومن می‌خرن. من پول‌هام رو جمع کردم و یک پنج تومنی پنجاه و نه به قیمت پونزده تومن ازش خریدم. به آرزوم رسیده بودم.

به پنج تومنی‌ام به چشم دیگه‌ای نگاه می‌کردم. همیشه و همه جا همراهم بود. به شکل محدود به بچه‌ها نشونش می‌دادم. دلم نمی‌اومد به قیمت دویست تومن بفروشمش.

در عمل، پنج تومنی پنجاه و نه هیچ خاصیتی به جز پنج تومن بودنش نداشت. نه به میدون گاراژ رفتم که پنج تومنی پنجاه و نه رو به قیمت دویست تومن بفروشم و نه کسی حاضر بود توی مدرسه از من بخره. خود فروشنده پیشنهاد داد که پنج تومنی رو به قیمت نه تومن از خودم بخره. من هم دستم به جایی بند نبود. حاضر شدم به همون قیمت نه تومن بفروشمش و رها بشم.

تا سال‌ها هر بار که پنج تومنی به دستم می‌رسید، اولین کاری که می‌کردم این بود که سال ضربش رو نگاه کنم. از اون زمان به بعد هیچ وقت پنج تومنی پنجاه و نه ندیدم.