فرزندخواندگی: ساختن خانواده‌ها، جداکردن خانواده‌ها

هیچ وقت فکر نکردم که این فرزندخواندگی چه طور خانواده‌ی زیستی رو تیکه‌تیکه کرده. فکر می‌کردم ما بچه‌ای که می‌خواستیم رو به دست آوردیم و از اون طرف هم به کسی که شرایط سختی داشته کمکی کرده‌ایم.

پدر/مادر

برای این که یک خانواده‌ی فرزندخوانده تشکیل شود، یک خانواده‌ی زیستی باید از هم جدا شوند. این یکی از قانون‌های فرزندخواندگی است که هم منطقی است و هم جنبه‌ی عاطفی دارد. هیچ راه فراری از این واقعیت نیست و نمی‌توان آن را دور زد. حتی در فرزندخواندگی‌هایی هم که یک خانواده‌ی خویشاوند کودک را به فرزندی می‌گیرد، خانواده‌ی زیستی مختل می‌شود و فرزندخوانده هم جا به جا می‌شود.

نمی‌خوام تنها به عنوان فرزندخوانده شناخته بشم که فقط زحمت‌های پدر و مادرم رو برجسته کنم و خانواده‌ی زیستی‌ام رو انکار کنم. هر دو خانواده بخشی از من‌اند و همیشه هم خواهند بود.

فرزندخوانده

تنها راه قرار دادن هر دو خانواده در تصویر فرزندخواندگی و همین‌طور ارج نهادن به آنان این است که بپذیریم که هر دو خانواده وجود دارند و قبول کنیم که وجود هر دو برای ساختار فرزندخواندگی ضروری است. هر خانواده چیزی را به فرزندخواندگی اضافه می‌کند که دیگری نمی‌توانست فراهم کند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: تاثیر مادام‌العمر

تسکین بزرگی بود وقتی چیزی رو شنیدم که مدت‌های زیاد بود در قلبم حس می‌کردم.

فرزندخوانده

همیشه فکر می‌کنم تمام مسایل مربوط به فرزندخواندگی رو حل کرده‌ام، اما همون موقعه که بنگ! یک مشکل دیگه از راه سر می‌رسه و پی می‌برم که هم‌چنان کار بیش‌تری باقی مونده.

فرزندخوانده

فرزندخواندگی بیش از یک رخ‌داد ساده است که با امضا کردن یک سری مدرک تمام شده باشد. فرزندخواندگی برای هر سه راس مثلث اثرهای مادام‌العمر دارد.

دلم می‌خواست حرف مددکار و مادرم رو باور کنم که می‌گفتن روزیفراموش می‌کنم که بچه‌ام رو برای فرزندخواندگی گذاشته‌ام. هیچ وقت فکرش از ذهنم بیرون نرفته و بعید نمی‌دونم که هیچ وقت هم نره.

پدر/مادر زیستی

با این که فرزندخواندگی از نظر قانونی محدود به زمان است، جنبه‌های عاطفی آن برای تمام زندگی همراه با اعضای مثلث باقی می‌ماند. گاه یک پرسش ساده یا یک مطلب روزنامه، احساسات و افکار مربوط به فرزندخواندگی را دوباره به راه می‌اندازند.

آدم فکر می‌کنه تا به الان دیگه نباید چیزی روی من تاثیر داشته باشه. داشتم برای یک نوزاد خرید می‌کردم، متوجه شدم چه قدر غم دارم که خودم هیچ وقت بچه‌ای به دنیا نیاورده‌ام.

مادر

اگر ناممکن هم نباشد، دشوار است که یک نفر خود را از اثرات مادام‌العمر فرزندخواندگی به دور نگه دارد. آگاه بودن از مشکلات عاطفی فرزندخواندگی و با آغوش باز پذیرفتن‌شان، به افراد کمک می‌کند روی احساسات‌شان کار کنند، بیان‌شان کنند و به به‌ترین شکلی که در توان دارند حل و فصل کنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: فرزندخواندگی علنی در برابر غیرعلنی

[فرزندخواندگی علنی به وقتی اشاره دارد که خانواده‌های زیستی و فرزندخوانده به سطحی از اطلاعات درباره‌ی یکدیگر دست‌رسی دارند و حتی ممکن است با هم ارتباط هم داشته باشند. در مقابل، در فرزندخواندگی بسته اطلاعات پدرمادر زیستی مهر و موم شده یا در دست‌رس نیست – مترجم]

به عنوان یک فرزندخوانده از فرزندخواندگی غیرعلنی، غبطه می‌خورم به وفور اطلاعاتی که بچه‌های فرزندخواندگی علنی در اختیار دارن. در فرزندخواندگی علنی پدرمادرهای زیستی تشویق می‌شن که به بچه‌هاشون نامه بنویسن و پدرمادرها هم قبول می‌کنن که عکس بچه رو برای موسسه بفرستن که اون‌ها به دست پدرمادر زیستی برسونن. خیلی دلم می‌خواست که من هم سی و چهار سال پیش می‌تونستم با خانواده‌ی زیستی اطلاعات رد و بدل کنم. شاید در اون صورت زندگی‌ام جور دیگه‌ای می‌شد. شاید هم نه. هیچ وقت نخواهم فهمید.

فرزندخوانده

فرزندخواندگی‌های سنتی و غیرعلنی در گذشته با این پیش‌زمینه بودند که بین خانواده‌های زیستی و فرزندخوانده ارتباطی نباشد. واسطه‌هایی چون مددکاران، وکیل‌ها یا دکترها نقش راه‌های ارتباطی بین دو خانواده را ایفا می‌کردند. انتظار می‌رفت که هیچ ارتباط مستقیمی رخ ندهد، چه قبل از نهایی شدن فرزندخواندگی و چه بعد از آن.

فرزندخواندگی غیرعلنی رویدادیه که آدم رو زخمی می‌کنه. به نظرم می‌رسه فرزندخواندگی علنی گزینه‌ی به‌تری باشه. این تصور که یک بچه رو می‌شه از خانواده‌ی زیستی‌اش جدا کرد و به خانواده‌ی جدید پیوند زد بدون این که هیچ ارتباطی بین‌شون بمونه، چندان واقع‌گرایانه نیست. اجازه‌ی دست‌رسی به پیشینه و مدارک، تنها برای دلایل پزشکی نیست؛ به خاطر دلایل عاطفی و روحی هم که شده، لازمه که این ارتباط بعد از فرزندخواندگی هم حفظ بشه.

پدر/مادر زیستی

فرزندخواندگی علنی گزینه‌ی به نسبت جدیدی در این زمینه است. ابتدا روشی منحصر به فرد و مترقی در فرزندخواندگی بود، اما اکنون چنان عادی شده که بیش‌تر به هنجار شبیه شده.

می‌خواستم بدونم بچه‌ام در نهایت کجا می‌ره. می‌خواستم مطمئن بشم که می‌تونه زندگی‌ای داشته باشه به‌تر از اونی که من می‌تونستم بهش بدم. انتخاب کردن پدر و مادر براش سخت بود اما حس خوبی دارم که می‌دونم چه کسانی‌اند و می‌تونیم ارتباط‌مون رو حفظ کنیم.

پدر/مادر زیستی

اولش نمی‌خواستم فرزندخواندگی علنی داشته باشیم. می‌خواستم من تنها مادر باشم. زمان‌های سختی داشته‌ایم، اما خیلی زمان‌های شاد هم داشته‌ایم. گاهی فکر می‌کنم ما یک بچه و یک مادر رو به سرپرستی گرفته‌ایم. ارتباط، کلیدی‌ترین بخش قضیه است. اگر ما همه بتونیم این پسر بچه رو عاشقانه دوست داشته باشیم، در اون صورت در پدر و مادر بودن موفق بوده‌ایم.

مادر

روند فرزندخواندگی علنی که در حال حاضر دنبال می‌شود، عمدتا چنین است که پدر و مادر زیستی در تصمیم‌گیری دخیل‌اند؛ این که پدر و مادر آینده برای بچه‌شان چه کسانی باشند، در سال‌های آینده ارتباط داشته باشند یا خیر و این که میزان ارتباط در چه حد باشد.

اول فکر می‌کردیم که می‌خوایم یک فرزندخواندگی علنی داشته باشیم، مادر زیستی سالی یک بار کادوی تولد بفرسته و ما هم سالی یک بار براش عکس بفرستیم. اول‌ها خیلی به ما زنگ می‌زد، گریه می‌کرد و می‌خواست بدونه حال جیسون چه طوره. برای ما واقعا مشکل بود، در نتیجه مجبور شدیم در مورد قرار اولیه‌مون درباره‌ی تماس‌ها سخت و محکم باشیم. حالا، بعد از چهار سال، اوضاع آروم‌تر شده. ما براش عکس‌های جیسون رو می‌فرستیم، اون هم هر سال‌روز تولد برای جیسون نامه می‌نویسه.

پدر/مادر

در مورد این که فرزندخواندگی علنی تا چه اندازه علنی باشد، تعریف‌ها و قراردادهای مختلفی وجود دارد. گاه فرزندخواندگی علنی تنها به این معناست که پدر و مادر زیستی پدر و مادر بچه را انتخاب می‌کنند. گاه هم به این معناست که ارتباط بین خانواده‌ی زیستی و خانواده‌ی فرزندخوانده در تمام مدت عمرشان برقرار است.

به نظر عجیب و غریب می‌رسید که قراردادی امضا کنیم که مشخص بکنه که قراره چند وقت یک بار با پدر و مادر زیستی ارتباط داشته باشیم. از اون‌جایی که پدر زیستی هم می‌خواست ارتباط داشته باشه، باید جداگانه با پدر زیستی و با مادر زیستی مذاکره می‌کردیم. مقداری تلاش لازم داشت تا همه رو راضی کنیم. هم‌چنین مقداری طول کشید تا با این موضوع راحت بشیم که این آدم‌ها همیشه در زندگی ما خواهند بود.

پدر/مادر

گاه انتظارهای اولیه‌ای که در یک فرزندخواندگی علنی وجود دارد، تغییر می‌کنند؛ چه به صورت خودکار و چه با توافق‌های بعدی. ایده‌ی خوبی است که سه عضو مثلث شماره‌های شناسایی یکدیگر را داشته باشند تا در صورت نیاز بتوانند همدیگر را پیدا کنند [در متن اصلی social security numbers گفته شده بود – مترجم]. در ضمن یک توافق نوشته شده که به وسیله‌ی پدر و مادر زیستی و پدر و مادر امضا شده، انتظاراتی که از ارتباط می‌رود را روشن می‌کند.

مادر زیستی دخترمون خیلی مشتاقه که ارتباط داشته باشه و تماس‌هاش رو حفظ کرده. مادر زیستی پسرمون گذاشت و رفت، پیداش نشد و ما هم نمی‌دونیم الان کجاست. سخته برای پسرمون توضیح بدیم که چرا مادر زیستی‌اش تا به حال براش هیچ نامه‌ای ننوشته.

پدر/مادر

شاید چالشی‌ترین روی فرزندخواندگی علنی ارتباطی است که ادامه دارد. احساسات یک روی واقعی فرزندخواندگی‌اند و بر ارتباط هم تاثیر می‌گذارند. درد فرزندخواندگی می‌تواند چنان بزرگ باشد که گاه یکی از سه راس مثلث نیاز پیدا کند که استراحت کند و مدتی از ارتباطات دوری کند، چه با توضیح و چه بدون توضیح درباره‌ی غیبتش. گاه باید درباره‌ی پیش‌فرض‌ها، ترس‌ها و ناراحتی‌ها دوباره گفتگو کرد تا انتظارات و احساسات روشن‌تر شوند.

کسی که براش پذیرش فرزندخواندگی علنی از همه ساده‌تره، خود فرزندخوانده است. فکر می‌کنم که بیش‌ترین کشمکش با فرزندخواندگی علنی رو پدر مادر و پدر مادر زیستی دارن.

متخصص فرزندخواندگی

شاید مهم‌ترین اصلی که باید هنگام تصمیم‌گیری در مورد فرزندخواندگی علنی یا غیرعلنی در نظر داشته باشیم، این است که فرزندخواندگی برای بچه است. گاهی لازم است بزرگ‌سالانی که درگیر در روند فرزندخواندگی هستند، احساسات شخصی‌شان را کنار بگذارند و ببینند به‌ترین انتخاب برای خود فرزندخوانده چیست.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: پرونده‌های مهر و موم شده

ساده نیست وقتی که حتی شروع هم با فریب باشه. گواهی تولد خودم هم در مورد این که من کی هستم دروغ می‌گه. حالا بیا و در مورد مسایل مربوط به هویت صحبت کن!

فرزندخوانده

برای فرزندخواندگی، اصل گواهی تولد فرزندخوانده به دستور قانون مهر و موم می‌شود و یک گواهی تولد جای‌گزین صادر می‌شود [دست کم در آمریکا]. اصل گواهی تولد فرزندخوانده شامل نام و اطلاعات بیش‌تری از مادر زیستی است و ممکن است اطلاعاتی درباره‌ی پدر هم داشته باشد. ممکن است در اصل گواهی تولد، نامی برای فرزندخوانده از طرف پدرمادر نوشته شده باشد و ممکن است نام خانوادگی یکی از والدین زیستی را هم داشته باشد. اگر نام نداشته باشد، با عنوان «کودک (نام‌خانوادگی پدر یا مادر زیستی)» (مثل baby somelastname) شناخته می‌شود.

زندگی‌ام با یک دروغ شروع شد. هنوز هم حقیقت رو بهم نمی‌گن.

فرزندخوانده

گواهی تولد جای‌گزین، به جای گواهی تولد اولیه صادر می‌شود و دارای نام و اطلاعات پدر و مادر است، چنان که گویی پدر و مادر، پدر و مادر زیستی کودک بوده‌اند. اصل گواهی تولد به وسیله‌ی دادگاه مهر و موم می‌شود و به جز با دستور دادگاه، امکان باز شدن آن وجود ندارد.

بیش‌تر به یک جور جنایت شبیهه که هرکس که بخواد می‌تونه به دادگاه بره و از دفتردار اصل گواهی تولدش رو درخواست کنه، اما من نمی‌تونم. حقوق من کجاست؟

فرزندخوانده

تنها آمریکایی‌هایی که به اصل گواهی تولدشان دست‌رسی ندارند، فرزندخوانده‌ها هستند. اگر یک فرزندخوانده اصل گواهی تولدش را درخواست کند، به او خواهند گفت که این درخواست خارج از حدود است و در عوض یک رونوشت از گواهی تولد اصلاح شده دریافت خواهد کرد.

چه طور دادگاه‌ها می‌تونن خودشون رو مرکز عدالتی بدونن که به دنبال حقیقت می‌گرده، وقتی حتی حاضر نیستن گواهی تولد من رو به خودم بدن؟

فرزندخوانده

در اصل، هدف از مهر و موم کردن مدارک این بود که از همه‌ی افراد درگیر در روند فرزندخواندگی محافظت شود. تصور بر این بود که فرزندخوانده‌ای که از رابطه‌ای خارج از ازدواج به دنیا آمده، از پیامدهای اجتماعی آن در امان نخواهد بود. چنین احساس می‌شد که مادران زیستی نیاز داشتند که حریم‌شان درباره‌ی واقعیت بارداری حفظ شود. گواهی‌های تولد جایگزین هم به پدر و مادرها فرصت می‌داد که چنان به نظر برسند که خودشان بچه‌های‌شان را به دنیا آورده‌اند و به این ترتیب آن‌ها را از انگ ناباروری و فرزندخواندگی محافظت کنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: شکل‌گیری گروه‌های پشتیبانی

زمان زیادی طول کشید تا در اولین جلسه شرکت کردم. در مورد گروه از یکی از دوستانم شنیده بودم و عضو گروه شده بودم، بدون این که حتی در یک جلسه شرکت کنم. دریافت کردن اولین خبرنامه کلی فشار و بار احساسی داشت. با دیدن عکس‌های تجدید دیدارها، بارها و بارها گریه کردم. هم شگفت‌انگیز بود و هم دردناک.

فرزندخوانده

یادم میاد که آگهی جلسه رو در روزنامه دیدم. باورم نمی‌شد که بعضی‌ها جمع می‌شن که دقیقا در مورد موضوع‌هایی صحبت کنن که همیشه به ما می‌گفتن که در موردشون صحبت نکنین! چندین ماه طول کشید تا جرات پیدا کنم که برای اولین بار در یکی از جلسه‌ها شرکت کنم؛ وقتی شرکت کردم، از این که در کنار کسانی بودم که وضعیت من رو درک می‌کردن، احساس رهایی بهم دست داد. از بیست و پنج سال پیش که فرزندخواندگی اتفاق افتاده بود، با هیچ کسی در مورد ترک کردن بچه‌ام صحبت نکرده بودم.

پدر/مادر زیستی

از زمانی که سه راس مثلث فرزندخواندگی آزادانه‌تر و بازتر در مورد احساسات و نیازهای‌شان صحبت کردند، گروه‌های پشتیبانی (support groups) شکل گرفتند. گروه‌های پشتیبانی به افراد امکان دادند در مورد نگرانی‌ها، احساسات و مسایل مشترک مورد علاقه با دیگران صحبت کنند. گروه‌های پشتیبانی فرزندخواندگی را تغییر داده‌اند، به این ترتیب که به سه راس مثلث صدای جمعی قوی‌تری داده‌اند. گروه‌های پشتیبانی‌ای برای هریک از سه عضو مثلث فرزندخواندگی وجود دارند، ضمن این که گروه‌هایی هم هستند که درشان به روی همه‌ی اعضای مثلث باز است.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: وقتی مشکل‌ها سر برآوردند

چیز زیادی نمی‌خواستم؛ فقط می‌خواستم کسی رو ببینم که شبیه به من باشه.

فرزندخوانده

مردم به من می‌گفتن که بچه‌ام رو فراموش می‌کنم و زندگی‌ام چنان ادامه پیدا می‌کنه انگار که هیچ وقت باردار نبوده‌ام. دیگران رو نمی‌دونم، اما من هیچ وقت نتونستم بچه‌ام رو فراموش کنم و زندگی من هیچ وقت اونی نشد که قبل از بارداری بود.

مادر زیستی

هیچ کس به ما نگفت که فرزندخوانده‌ها گاهی موقع جدایی دچار مشکل می‌شن. فکر می‌کردم هیچ وقت از دردسر روز اول مهدکودک رها نخواهیم شد!

پدر/مادر

برای خیلی از اعضای مثلث فرزندخواندگی مشکل‌هایی پیش آمد. مسایلی سربرآوردند که هیچ کس قبلا درباره‌ی آن‌های سخنی نگفته بود. پدرمادرهای زیستی دریافتند که برای «فراموش» کردن این که بچه‌ای داشته‌اند، مشکل دارند. فرزندخوانده‌ها اطلاعات بیش‌تر درباره‌ی خانواده‌های زیستی خود می‌خواستند. پدرمادرها هم برای بزرگ کردن بچه‌های‌شان دشواری‌هایی تجربه کردند که هیچ کس در مورد این دشواری‌ها به آن‌ها هشداری نداده بود.

به تدریج اعضای مثلث فرزندخواندگی درباره‌ی احساسات و نیازهای‌شان آزادانه‌تر گفتگو کردند. گروه‌های پشبیبانی شکل گرفتند و جایی فراهم کردند که فرزندخوانده‌ها، پدرمادرهای زیستی و پدرمادرها می‌توانستند احساسات خود را بروز بدهند و بر آن‌ها مهر تایید بزنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: راه‌حلی برای همه‌ی مشکلات

در ظاهر به نظر می‌رسه یک موقعیت برد-برد برای همه است.

متخصص فرزندخواندگی

نمی‌دونستم چه کار کنم. دوست پسرم ترکم کرده بود، پدر و مادرم طردم کرده بودن و خودم شغلی نداشتم. چه طور می‌تونستم یک بچه رو بزرگ کنم؟

مادر زیستی

یک نفر باید من رو بزرگ می‌کرد.

فرزندخوانده

تنها چیزی که در این دنیا می‌خواستیم یک بچه بود.

پدرمادر

ابتدا فرزندخواندگی به عنوان راه‌حلی در نظر گرفته می‌شد که جواب مشکل‌های همه را می‌داد. مشکل‌ها عبارت بودند از: ۱) مادر زیستی باردار بود و در آن زمان توانایی نگه‌داری از یک بچه را نداشت ۲) یک بچه به خانه و پدر و مادر نیاز داشت ۳) پدر و مادر نابارور یک بچه می‌خواستند تا بزرگ کنند. به نظر می‌رسید فرزندخواندگی راه‌حل عملی‌ای بود برای همه‌ی طرف‌های درگیر در ماجرا.

الان می‌فهمم که ما باید بیش از این‌ها در مورد فرزندخواندگی صحبت می‌کردیم. هیچ‌کس به ما نگفته بود که می‌تونه به یک مساله تبدیل بشه.

پدر/مادر

پیوسته به من می‌گفتن که من نمی‌تونم یک بچه رو بزرگ کنم. می‌گفتن که یک بچه به پدر و مادر احتیاج داره و یک نفر کافی نیست. می‌گفتن که من زندگی‌ام رو ادامه خواهم داد و این قضیه رو فراموش می‌کنم. من هم باور کردم.

مادر زیستی

پدر و مادرم می‌گفتن که من انتخاب شده‌ام، که مادر زیستی‌ام تصمیم به فرزندخواندگی گرفت چرا که به‌ترین انتخاب برای من بود.

فرزندخوانده

در گذشته تنها تمرکز پروسه‌ی فرزندخواندگی بر این بود که کودکان و پدر و مادرها به هم برسند. به طور معمول نه آموزشی در کار بود و نه اطلاعاتی به پدر و مادرها داده می‌شد. تنها مشاوره‌ای که پدرمادرهای زیستی دریافت می‌کردند از طرف مددکارانی بود که در موسسه‌ی فرزندخواندگی کار می‌کردند و وظیفه‌شان این بود که برای مشتریان‌شان، یعنی پدر و مادر آینده، بچه پیدا کنند.

در گذشته فرزندخوانده به پدر و مادرش واگذار می‌شد، فرزندخواندگی به رسمیت شناخته می‌شد و خانواده‌ی زیستی و خانواده‌ی فرزندخوانده هرکدام به راه خود می‌رفتند. به پدرمادرها گفته می‌شد که بچه‌های فرزندخوانده را چنان بزرگ کنند گویی که بچه‌ی زیستی خودشان است.  به پدرمادرهای زیستی گفته می‌شد که از این موضوع بگذرند و آن را فراموش کنند. به فرزندخوانده‌ها هم گفته می‌شد وقتی فرزندخوانده هستند یعنی این که «برگزیده» و «استثنایی» اند.بعد از آن شاید هیچ‌گاه صحبتی از فرزندخواندگی نمی‌شد، شاید هم می‌شد؛ چه در خانواده‌ی فرزندخوانده و چه در خانواده‌ی زیستی.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: تغییرات در زمان

مطمئنا فرزندخواندگی اون چیزی نیست که قبلا بود. خیلی تغییر کرده!

وکیل فرزندخواندگی

اگر منطقی باشم، قبول دارم که مادر زیستی‌ام نمی‌تونست من رو نگه داره. اون موقع سال ۱۹۵۸ بود و مادران مجرد در اون زمان بچه‌هاشون رو نگه نمی‌داشتن. به من می‌گه که پدر و مادرش به هیچ عنوان حاضر نبودن کمکش کنن و خودش هم شغلی نداشته. اما راستش رو بگم، هنوز هم برام آزاردهنده است؛ این که من رو رد کرد. می‌دونم که منصفانه نیست، اما دائم به این فکر می‌کنم که بالاخره می‌تونست یک کاری بکنه که هر جوری شده من رو نگه داره.

فرزندخوانده

بارها و بارها با خودم مرور می‌کنم. یعنی راهی بود که بچه‌ام رو نگه دارم؟ می‌دونم که جواب منفیه، اما هم‌چنان خودم رو مقصر می‌دونم و سرزنش می‌کنم. با خودم می‌گم چه طور ممکنه کسی بچه‌اش رو هدیه بده بره؟ خیلی احساس گناه می‌کنم. اما باید دایم به خودم یادآوری کنم که اون زمان هیچ انتخاب دیگه‌ای نداشتم. من حتی از پس مخارج خودم بر نمی‌اومدم، چه برسه به یک بچه! دلم می‌خواست اوضاع غیر از این بود. هنوز هم تا به امروز دارم با نتایج اون تصمیم مشکل زندگی می‌کنم.

پدر/مادر زیستی

الان دیگه فرزندخواندگی با گذشته فرق کرده. وقتی سی سال پیش دیوید رو به فرزندی گرفتیم، ترسی از مادر زیستی نداشتیم و نگران هم نبودیم که دیوید چه طور آدمی از آب در میاد. دکتر زنانم در مورد دختری گفته بود که بارداره و به دنبال خونه‌ای برای بچه‌اش می‌گرده. دکترم می‌دونست که بچه می‌خوام، اما نمی‌تونم بچه‌دار بشم. در نتیجه همه چیز جور شد.

مادر

در سال‌های گذشته فرزندخواندگی خیلی تغییر کرده. بیش‌تر کسانی که به دنبال فرزندخواندگی‌اند به دنبال نوزادان‌اند، با این که هزاران بچه هستند که به خانه نیاز دارند. در گذشته تعداد بچه‌هایی که به خانه نیاز داشتند بیش‌تر از تعداد کسانی بود که می‌خواستند بچه‌ای را به فرزندی بگیرند. حال وضعیت برعکس شده؛ تعداد متقاضیان فرزندخواندگی بیش‌تر از تعداد بچه‌هاست. این تغییر چند دلیل داشته: پیش‌گیری از بارداری و امکان سقط جنین تعداد بارداری‌های ناخواسته را کاهش داده. در ضمن اکنون مادران مجرد می‌توانند تصمیم بگیرند که آیا بچه‌شان را نگه دارند یا خیر، بدون این که نگران فشارهای اجتماع باشند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: درک درد

خیلی خیلی خوشحالم شدم وقتی دخترم به من خبر داد که بارداره. مشتاقانه منتظرم که من هم مادربزرگ بشم. اما اخیرا زیاد گریه می‌کنم و خودم هم نمی‌دونم چرا. فکر کنم ناراحتی‌ام از اینه که هیچ وقت بچه‌ای به دنیا نیاوردم و هیچ وقت نمی‌تونم با دخترم چنین تجربه‌ی مشترکی داشته باشم.

مادر

درک درد به این معناست که هر احساسی در هر موقع بروز کرد، آن را بپذیریم. بسیار مهم است که جایی برای ابراز احساسات داشته باشیم که بدانیم هیچ قضاوتی در پی نخواهیم داشت. احساسات، درست و نادرست ندارند؛ احساسات احساساتند و وجود دارند. کسی که بخشی از فرزندخواندگی است، خواه ناخواه با احساساتی درگیر خواهد بود که به نظر دشوار می‌رسند، چه تجربه کردن‌شان و چه درک کردن‌شان.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: درد

سخت بتونم احساسات واقعی‌ام رو توصیف کنم. تنها این رو می‌دونم که همیشه هست: این دردی که همیشه حاضره، گاهی راکده و گاهی هم چنان تیز و برنده است که غیرقابل تحمل می‌شه.

فرزندخوانده

درد یکی از بخش‌های واقعی فرزندخواندگی است. درد ناشی از فرزندخواندگی چیزی است که معمولا نادیده گرفته می‌شود، چه از طرف سه راس مثلث فرزندخواندگی (پدرمادر، فرزندخوانده و پدرمادر زیستی) و چه از طرف دیگران. به طور معمول انتظار این است که فرزندخواندگی یک رخ‌داد شاد باشد که نیازهای همه‌ی افراد درگیر در آن برآورده می‌شوند و همه‌چیز به به‌ترین شکل ممکن ختم به خیر می‌شود. هرچه‌قدر هم که فرزندخواندگی رخ‌داد مبارکی باشد، هم‌چنان احساسات دردناکی هم با خود به همراه دارد. درد می‌تواند به شکل‌های متنوعی ظاهر شود؛ از حس غمگین بودن گرفته تا تنهایی، عصبانیت، سرخوردگی یا حتی تمایل به خودکشی. بعضی فرزندخوانده‌ها احساس می‌کنند نیاز عمیقی دارند که جایگاهی داشته باشند و خود را متعلق بدانند. بعضی پدرمادرهای زیستی حس گناه و شرم‌ساری دارند. بعضی پدرمادرها هم نسبت به فرزندخوانده‌هایشان احساس سرخوردگی و سردرگمی دارند و دوست دارند بدانند بچه‌های زیستی‌شان چه طور می‌بودند.

گاهی در چنان دردی هستم که دیگه نمی‌دونم چه کار کنم. فقط می‌خوام فراموش کنم که چنین اتفاقی افتاده. دلم می‌خواد به زندگی‌ام برگردم و تا این اندازه غمگین و افسرده نباشم.

پدر/مادر زیستی

از وقتی وجود درد فرزندخواندگی مورد تصدیق قرار می‌گیرد و پذیرفته می‌شود، می‌تواند به‌تر فهمیده شود و از آن به بعد دوران التیام یافتن آغاز شود. شما نمی‌توانید چیزی را التیام دهید وقتی حتی وجودش را تصدیق نمی‌کنید. تصدیق وجود درد می‌تواند به سادگی این باشد که به خود اجازه دهید غمگین باشید و خود را به خاطر احساسات‌تان سرزنش نکنید. بعضی‌ها می‌توانند از گروه‌های پشتیبانی و دیگر فرزندخوانده‌ها، پدرمادرهای زیستی و پدرمادرها کمک بگیرند و به این ترتیب دردهای خود را تصدیق کنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.