خواهرم،
کودکی یعنی این که مرتب تذکر بشنوی. دست به هر کاری که بزنی، تضمین شده است که یک نکته یا تذکر یا تبصره به دنبالش خواهد بود. یادآوریهای اطرافیانت همیشه یک سبک نیست. بسته به این که چه کسی باهات صحبت میکنه، چیزهای مختلفی میشنوی. گویا به مرور زمان، تعداد تذکرهایی که میشنوی کمتر میشن؛ تموم نمیشن، فقط کمتر میشن. باز هم بستگی داره که کی با کی صحبت کنه، چون دیدهام که بعضی از بزرگترها به بعضی دیگه از بزرگترها خیلی بیشتر تذکر میدن.
عجیب نیست که وقتی چیزی میبینم، بهش دست یا زبون بزنم. همهی همکارهام هم همین کار رو میکنن. این مساله برای خیلی از بزرگترها حل نشده است. تعجب میکنم که اینها چه طور میتونن بدون دست زدن یا زبون زدن به چیزهای اطرافشون، درکی از دنیا پیدا کنن. یعنی تنها با نگاه کردن ساده میشه فهمید دنیا دست کیه؟ (البته با این فرض که بزرگترها درک درست و حسابیای از دنیاشون داشته باشن، وگرنه که جای تعجب نیست)
بسته به این که کی کنارم باشه و چی جلوم باشه، تذکری که در مورد دست یا زبون زدن به چیزها میشنوم فرق میکنه. بزرگترهای بزرگترها (بله، بزرگترها هم بین خودشون مرتبه دارن) در مورد تقریبن همه چیز میگن «دست نزن، دستت کثیف میشه» یا «زبون نزن، کثیفه». بابا از این که به در و دیوار و زمین و زمان بگن کثیف، حرص میخوره. تا حدی هم قابل درکه؛ کمی بعید به نظر میرسه که دنیا تا این اندازه کثیف باشه. شاید هم هست. نمیدونم.
بابا از شکلگیری وسواس در من میترسه، تا جایی که این موضوع براش به نوعی وسواس تبدیل شده. به نظر میرسه خودش در کودکی مشکلات مشابهی داشته که حالا میخواد برای من پیش نیاد.
وقتی بقیه به همه چیز میگن کثیف، بابا چیزی نمیگه؛ کمی به خودش میپیچه. سبک حرص خوردناش این جوریه. سعی میکنه موقعیت رو عوض کنه و بدون این که صحبت از کثیف بودن ادامه پیدا کنه، موضوع عوض بشه. بابا با دست زدن یا زبون زدن من به در و دیوار مشکل چندانی نداره. البته به نظر میرسه در مورد بعضی چیزهای خاص چندان خوشحال نمیشه که دست یا زبون بزنم. به جای این که بگه «کثیفه»، استدلالهای عجیب و غریب مییاره. مثلن میگه «هامون! اگه به ویترین مغازه زبون بزنی، شیشهاش کثیف میشه. بعدن براشون سخته که تمیزش کنن»