فلانی باید برقصه… باید، باید

شاید حدود هشت نه سال داشتم که در یک جمع خانوادگی بودیم. دبنا بازی می‌کردیم که فکر می‌کنم معادل بازی بینگو باشه. زد و من برنده شدم. حالا همه اصرار اصرار و زور و زورکشی که روزبه باید برقصه.

یادمه که این قدر تحت فشار بودم که زدم زیر گریه. بعد از اون بود که جمع عقب کشیدن و از درخواست رقص کوتاه اومدن.

اما اون صحنه رو هنوز خوب به یاد دارم، این که کجای پذیرایی میزبان نشسته بودم، پدرم کجا نشسته بود (البته خودش هم جزو بازی بود) که وقتی گریه‌ام گرفت پیشش رفتم.

هنوز هم برام مساله است که اون جمع هدف‌شون چی بود؟ از رقصیدن یک بچه چه سودی می‌بردن که این قدر اصرار کردن که بچه رو به گریه انداختن؟ انتظار هم دارم که با دیدن گریه‌ی من، خنده‌شون گرفته باشه. الان که خودم بچه‌دار شده‌ام، برام بیش‌تر از قبل سوال شده: چرا باید یک گروه آدم به شکل متحد و با اصرار و زور و فشار از یک بچه بخوان که علی‌رغم میل‌اش برقصه؟