فرزندخواندگی: اختلال استرسی پس از ضایعه روانی (Post Traumatic Stress Disorder)

وقتی در موردش فکر می‌کنم، نمی‌تونم تصور کنم که به من چه طور گذشته وقتی که از مادر زیستی‌ام جدا شده‌ام. اون تنها کسی بود که می‌شناخته‌ام.

فرزندخوانده

اختلال استرسی پس از ضایعه روانی (PTSD) وضعیتی است که اغلب کسانی را تحت تاثیر قرار می‌دهد که آسیبی تجربه کرده‌اند که خارج از محدوده‌ی توانایی طبیعی افراد برای تحمل فرض می‌شود، مانند تجاوز، آتش‌سوزی، زمین‌لرزه و طوفان.

جدایی کودک از مادرش هم آسیبی است که خارج از محدوده‌ی طبیعی تجربه‌های انسان است.

جای تعجب نیست که همیشه نزدیک تولدم دل‌تنگ می‌شم. اون روز بود که دنیام عوض شد.

فرزندخوانده

پدر و مادرم همیشه سعی می‌کردن برای تولدم جشن بزرگی بگیرن و مهمونی بزرگی به راه بندازن. واقعن سعی می‌کردم توی حس و حال مهمونی باشم، اما ساده نبود. یه غمی وجود داشت که هیچ کاری‌اش نمی‌تونستم بکنم.

فرزندخوانده

علایم PTSD ممکن است شامل موردهایی باشند مثل تلاش برای دوری از موقعیت‌هایی که یادآور سانحه‌اند، داشتن بازگشت‌هایی به گذشته و واکنش‌هایی به سال‌گردها. می‌توان گفت سال‌روز تولد فرزندخوانده، سال‌روز حادثه‌ای است که صدمه به همراه داشته. بعضی فرزندخوانده‌ها حول و حوش تولدشان احساس غم و اندوه دارند و یا تولدها برای‌شان یادآور زمانی است که مساله‌ای ساختند یا دچار دردسر شدند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: خیرگی/بی‌حسی

بیش‌تر مواقع احساس می‌کنم که در زندگی‌ام در یک نوع خیرگی حرکت می‌کنم. یه جورایی مثل مه می‌مونه. از این حالت خوشم می‌یاد.

فرزندخوانده

گروهی از فرزندخوانده‌ها چنین توصیف می‌کنند که گویی در نوعی خیرگی و بی‌حسی‌اند. می‌توان این بی‌حسی را نوعی دفاع در برابر واقعیت‌ها و احساسات دشوار دانست. برای خیلی از فرزندخوانده‌ها تجربه‌ی تمام واقعیت به صورت یک‌جا درهم‌شکننده است. در عوض، زندگی در یک وضعیت مبهم و گنگ، آرامش‌بخش است و احساس محفوظ بودن می‌دهد. وضوح و روشنی برای خیلی افراد چالش‌برانگیز است. برای فرزندخوانده‌ها، بعضی حس‌ها ممکن است بیش از اندازه شدید باشند چنان که شخص نتواند با آن‌ها روبه‌رو شود.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: ترس‌ها

معتقدم که زمینی که روش راه می‌رم تنها بخش محکمیه که در زندگی دارم، که البته همین هم باعث می‌شه زمین‌لرزه‌ها ترس‌ناک‌تر به نظر برسن.

فرزندخوانده

خداحافظی‌ها هنوز هم برای من سختن. می‌دونم به نظر منطقی نمی‌یاد، اما هروقت که شوهرم به سفر می‌ره، نگران می‌شم که دیگه برنمی‌گرده – که اتفاقی براش خواهد افتاد.

فرزندخوانده

نامعمول نیست که فرزندخوانده‌ها ترس‌هایی داشته باشند که شدیدتر از کسانی است که فرزندخوانده نیستند. در کودکی، فرزندخوانده‌ها ممکن است دشواری‌های بیش‌تری هنگام جدایی داشته باشند، مثل خوابیدن یا اولین روز مدرسه. گاه فرزندخوانده‌های بزرگ‌سال منتظر بدترین چیزها در موقعیت‌های گوناگون‌اند، شاید با این تصور که اگر رخ‌دادی بد روی دهد، خود را آماده کرده باشند. اما واقعیت فرزندخوانده این است که چیزهای ترسناک، مثل جدایی اولیه از مادر زیستی، واقعن رخ می‌دهند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

سال رفته‌ی دو هزار و پونزده و سال جدید دو هزار و شونزده

دوست نوشته بود که در پایان سال، چه خورشیدی چه میلادی، مروری داشته باشین بر اون‌چه که گذشت. من هم گشتم و سعی کردم چیزی پیدا کنم، اما فقط همین‌ها رو پیدا کردم:

  • کمی اضافه وزن ناخواسته
  • هیچ‌گونه پیش‌رفتی در فرزندخواندگی
  • مقدار زیادی بیماری

همین؟ بله همین. سال چندان هیجان‌انگیزی نبوده؛ البته قرار هم نبوده که همیشه هیجان‌انگیز باشه. گاهی بالا داره و گاهی پایین.

و اما تصمیم‌های اول سال (که این‌جا بهش می‌گن resolution): به این مورد هم اعتقادی ندارم. به نظرم اون هدفی که برای عملی شدن به این تصمیم‌ها احتیاج داشته باشه، عملی نمی‌شه، حتا اگر اول سال پشتش کلی تصمیم کبری چیده شده باشه. اگر هدف، هدف بود که منتظر شروع سال نمی‌شدم تا برای عملی شدن‌اش تصمیم بگیرم؛ از اون یکی طرف سال نو هم می‌شد شروعش کرد. این تصمیم‌های اول سال بیش‌تر برای درد بعضی صنعت‌ها هستن تا مردم: مثل باشگاه‌ها برای فروش عضویت و تولیدکنندگان انواع رژیم‌های لاغری برای چپوندن رژیم‌هاشون به خورد ملت چاق و لاغر به‌اندام (ولی در توهم چاقی یا لاغری) در همین یکی دو ماه اول سال.

این‌ها رو گفتم. اما هنوز هم ته دلم نسبت به این سال دو هزار و شونزده خوش‌بین‌ام. یک خوش‌بینی که از سال پیش با خودم به همراه آورده‌امش و امیدوارم که این سال به دردی بخوره.