web analytics

وقتی از جهان‌های اول و دوم نیستم

بعد از یک عمر مطالعه‌ی جسته گریخته‌ی زبان انگلیسی (مثلا بگیرین بیست سال) هنوز هم در ارتباط با این زبون مشکل دارم. همیشه خیلی راحت نیست که با استاد راهنما بحث کنم و گاهی که بحث ناموسی می‌شه در کلمات و جمله‌ها دچار کمبود می‌شم و استاد هم احتمالا از سکوت ناخواسته‌ی من سرخوش از پیروزی موضعی به دست اومده می‌شه.

به نظرم دانشجویان خارجی (به طور کلی دانشجویانی که زبون مادری‌شون با زبون کشور میزبان یکی نیست) سختی‌های خیلی زیادتری رو تحمل می‌کنن. به یک زبون دوم مطالعه کنن… بشنون… یادبگیرن… صحبت کنن و از نظرات‌شون دفاع کنن (دفاع از نظر وقتی که زبون حاضر به همکاری نیست خیلی مشکله… گیرم که ذهن جدیدترین مرزهای علم رو هم آماده برای عرضه داشته باشه).

گاهی فکر می‌کنم شاید این همه سختی که تحمل می‌کنم همه برای خودم خوبه و ساخته می‌شم و پخته می‌شم و عمیق می‌شم… اما واقعا چه ساخته شدنی؟ گیرم که با هزار بدبختی موفق شدم به یک زبون دوم به شیوایی صحبت کنم… آخرش چی؟ چه برتری‌ای پیدا کردم به هم اتاق محل کارم که آمریکاییه و زبون رو می‌دونه و فرهنگ رو می‌شناسه و با زبون مادری‌اش مطالعه می‌کنه و برنامه می‌نویسه و حرف می‌زنه و هرچی که دلش بخواد می‌گه ولی فقط یک زبون می‌دونه؟

قانع‌کننده‌ترین جوابی که پیدا کردم این بود که این همه سختی که دارم می‌کشم نه برای ساخته شدن بوده و نه توفیق اجباری و نه چیز دیگه. تنها دارم هزینه ی لازم رو پرداخت می‌کنم برای جبران وضعیتی که در به وجود آوردنش نقشی نداشتم: من از یک کشور توسعه یافته نیستم.

best hikes great smoky mountains test

شیر

آیا اگر یک لیوان شیر یک درصد چربی رو با یک لیوان شیر دو درصد چربی مخلوط کنیم حاصل دو لیوان شیر یک و نیم درصد چربی خواهد بود؟

تعریف درصد چربی شیر چه چیزی باید باشه تا رابطه‌ی بالا برقرار نباشه؟

منهتن کوچک

یک فیلم خیلی رنگی که در مورد عشق دوران کودکیه: ملایم و آروم بدون تنش و بدون آزار از جانب فیلم‌ساز. می‌تونم بگم با این که فیلم آمریکایی‌ای بود ازش خوشم اومد. ماجرای پسر بچه‌ایه که به یکی از همکلاسی‌هاش علاقه‌مند شده و در تمام این مدت شاهد تکاپوی این بچه هستیم. فیلم تاکید بر یک گفته‌ی قدیمی داره که هیچ چیزی مثل عشق اول نخواهد شد (البته به نظر من اولین عشق بیش از این که مفهوم درونی داشته باشه کاربرد تجاری داره).

لطفا

لطفا این جمله‌ی زیبا از «گاندی» را چندین و چند بار بخوانید:

What difference does it make to the dead, the orphans, and the homeless, whether the mad destruction is wrought under the name of totalitarianism or the holy name of liberty and democracy

دل‌نشینی

کسانی هستند که هر چه قدر هم که تلاش کنید باز هم به دل نمی‌نشینن… هر چه قدر هم که تلاش کنید که به دل بنشانید!

کسانی هم هستند که حتا ندیده و نشنیده قبل از هر آشنایی‌ای به دل نشسته‌اند….

یک خط برای قدردانی عمیق

به خاطر خامی به خاطر جوانی دستکاری کردیم و مدتی این مجموعه نوشته‌ها از کار افتاده بودن تا این که دوست ناشناخته‌ای خالصانه وقت زیادی گذاشت و این مجموعه رو دوباره راه‌اندازی کرد.

ممنونم رفیق!

نگاه علمی خارج از جعبه‌ای

در سال گذشته شرایطی داشتم که مدتی هیچ کاری نمی‌تونستم انجام بدم: نه کار و نه تحصیل. در اون مدت استفاده‌ای که از وقتم کردم این بود که یک مجموعه از کتاب‌ها و مقالاتی رو خوندم که همیشه آرزو داشتم. مباحثی که کمابیش بنیادی‌تر بود و در ساختار دانشجویی (شاید به عبارت بهتر دانشجوی دکترا) نمی‌گنجه. در حال حاضر دانشجو هستم و هیچ وقتی برای ادامه دادن مطالعاتی از اون دست وجود نداره. استاد راهنما جواب مشخص می‌خواد و معمولا خیلی مشتاق نیست که بنشینم و ساعت‌ها وقت بذارم و کتاب‌هایی بخونم که به طور مستقیم روی نتیجه‌ی کارم تاثیر نمی‌ذارن. حتا برای گرفتن یک درس در این ترم کلی با استاد چونه زدم: من معتقد بودم که این درس یک دید کلی به من می‌ده ولی استاد معتقد بود که این کارا کمابیش قرتی‌بازیه و بهتره بچسبم به تحقیقاتم! (توضیح این که نظر استاد نسبت به گرفتن درس برداشت شخصی‌ام بود!)

چند وقت پیش در یک وبلاگ (یادم نیست چه وبلاگی بود) چنین می‌خوندم: گروهی از کسانی که می‌تونن پیش‌رفت‌های بهتری در زمینه‌ی علمی حاصل کنن کسانی هستن که این امکان رو دارن که خارج از جعبه فکر کنن. کارشون چیز دیگه باشه و به روز از دغدغه بنشینن و به اون شکلی در مورد مسایل فکر کنن که دوست دارن (و نه جوری که در یک نظام آکادمیک ازشون انتظار می‌ره). در ادامه نویسنده چند مثال از دانشمندان موفق آورده بود از جمله یک نفر (که باز هم به یاد نمی‌یارم) که در سن چهل سالگی به دانشگاه کمبریج رفته که لیسانس بگیره (توضیح: بعد از نوشتن این متن اون وبلاگ رو پیدا کردم که در پایین متن معرفی کردم. اون دانشمند هم جرج گرین بوده).

گاهی فکر می‌کنم که شاید بد نباشه به دنبال پرورش گاو و شترمرغ برم و بعد در وقت اضافه بنشینم و اون جوری مطالعه کنم و اون جوری کار کنم و اون جوری فکر کنم که خودم صلاح می‌دونم. روشی که در حال حاضر دارم دنبال می‌کنم این حسن رو داره که احتمالا بعد از مدتی مختصر مدرک دکترایی می‌گیرم و موارد کوچیک و ظریفی به علم جهان اضافه کرده‌ام. اما این اشکال رو هم داره که به شکل ناجوری در یک ساختار قرار می‌گیرم و عملا فقط دنبال کننده‌ی یک جریان هستم که به من دیکته شده. چیزی که تا الان برای من واقعیت داره اینه که تا زمانی که این ساختار رو نشکنم نمی‌تونم تغییراتی بنیادی ایجاد کنم که حاصل فکر من بوده باشه. واقعا حاصل فکر بوده باشه!

پس نوشت: در پی یک خراب‌کاری که اخیرا انجام داده‌ام احتیاج به یک نوع‌دوست هست که من رو در زمینه‌ی PHP و PHP Admin و MySQL راهنمایی کنه. کمک شما قطعا خیلی مهم خواهد بود!

 

پس پس نوشت: بالاخره اون وبلاگ رو پیدا کردم: عصر جدید