حالا هي فيتنسها رو انگولك بكن
اين جراحان زيبايي، اون دنيا، جوابي دارن به داروين بدن؟
بشتابيد كه علم پيشرفت كرد!
در اين مدت هفت ماهي كه به اينجا اومدهام امكان كار كردن نداشتهام (يعني كاري كه انجام بدم و متقابلا نون در بيارم!) و خودم رو با چيزهاي مختلفي مشغول كردم از جمله اين كه با يكي از استادهاي دانشگاهي كه در اين نزديكي است (بر وزن «و خدايي كه در اين نزديكي است») كار كردم. موضوع كار اين بود كه براي هماهنگي بين عاملهاي پرنده (Autonomous Flying Vehicles) در يك محيط سهبعدي راههايي براي هماهنگي (Coordination) ارايه بديم. براي شبيهسازي ايدههام از نرمافزار NetLogo استفاده كردم و سعي بر اين بود كه با كمترين ارتباط مستقيم بين اين ماشينها، گروهشون بتونن خودشون رو با همديگه هماهنگ كنن. ايدهاي كه استفاده كردم (و نمونهاش رو در حالت دو بعدي امتحان كرده بودم) اين بود كه هر ماشين بين خودش و ديگران كه در حوزهي محدودي از ديدش هستن فنرهايي مجازي در نظر بگيره و با توجه به نقطهي تعادلي كه به صورت مكانيكي در اون قرار ميگيره، موقعيت جديدي براي خودش انتخاب كنه. هدف اصليتر من از اين كار، سروكلهزدن با سيستمهايي بود كه در اون رفتارهاي ساده و محلي (Local) عاملها منجر به رفتارهايي گروهي ميشه كه با مشاهدهي صرف رفتارهاي عاملها قابل پيشبيني نبوده باشه (در اين مورد بعدتر هم صحبت خواهم كرد). فعلا اين ويديوي كوچيك رو از نتيجهي كار كه با بدبختي تهيه كردهام ببينين، لطفا!
وقتي اسمم رو ميگم انگار اسم جن شنيده
لعنت بر شما كه اسم به اين سادگي رو نميتونين تلفظ كنين و من بايد آخر عمري به دنبال يه اسم باشم كه شما ملت بتونين بلكه با چندبار تكرار يادش بگيرين.
كدومش درسته؟
رفتگان از زندگي كردن محروم ميشن يا معاف ميشن؟
از پوستت معلومه كه آب بدنت كمه
در ايران در هر بيست دقيقه يك نفر در تصادفهاي رانندگي از بين ميره (يا شايد به عبارت بهتر بگيم كه از بين نميره، بلكه فقط ميره) و من هم بايد انتظار ميداشتم كه با اين نرخ بالا در كشتهشدن انسانها، من هم از آشنايانم كساني رو از دست بدم (حتا آماري هم كه حساب بكنيم، بايد انتظار ميداشتم).
براي من قبول اين حقيقت مشكله. مشكله كه ببينم دوستم قرباني همين وضعيت شده. دست كم من آمادگياش رو نداشتم. يا دست كم در مورد يوسف رمضاني انتظارش رو نداشتم… در تصورات من يوسف رمضاني قرار نبود به اين زودي بره… اين اتفاق خيلي زود و خارج از برنامه بود… اما «هميشه پيش از آنكه فكر كني اتفاق ميافتد»….
يوسف رمضاني براي من جايگاه خودش رو داشت. دوستان نزديكي نبوديم، حتا درك چنداني هم از همديگه نداشتيم، اما به هر حال براي من جايگاه خودش رو داشت. به نوعي براي من پزشك و مشاور پزشكي خصوصي بود. هر موقع كه در مورد عملكرد بدنم به شك ميافتادم، اولين قدم مشورت با دكتر بود (هميشه اين طوري صداش ميكردم). پيدا كردناش هم سخت نبود، اگر در آزمايشگاهشون پيداش نميكردم، مطمئن بودم كه اگه در دانشگاه باشه حتما به آزمايشگاه ما سر ميزنه. بعد از صحبت با دكتر بود كه تصميم ميگرفتم كه آيا بايد مشكل جسمي رو جدي بگيرم يا نه، كه اكثرا مشورت با دكتر نتيجهاش اين ميشد كه با مساله خيلي راحتتر برخورد كنم. به طور كلي در امور پزشكي سختگير نبود و خيلي خونسرد برخورد ميكرد كه همين خصوصيتاش، در كنار تسلطش باعث ميشد كه در مشورت در امور پزشكي خيلي به من مراجعش آرامش بده.
نميدونم الان كجاست، اما هر جا كه هست، روحش شاد….
ملتي كه زود يك چيز خوب رو از ياد ببره، آيندهي خوبي در انتظارش نيست
خانوما!
آقايون!
پليس اگر هم بد عمل كرد، باز هم دليل نميشه حرمتاش رو نگه ندارين، از پليسها با القاب بد ياد كنين و يا بهشون توهين كنين. به خدا جدي ميگم، پليس بايد هميشه حرمت داشته باشه، هميشه. خودش هم حرمت خودش رو رعايت نكرد، شما رعايت كنين. هرچي كه باشه، موجودات زحمتكشي هستن….
تا كجا بسوزيم!
تصور كنين كه روزي (مثلا روز قيامت) مشخص بشه كه تغييرات زيست محيطي، همگي مسير تغييرات طبيعت بودهان و انسان هيچ نقشي در به وجود آوردنشون نداشته!
آي ميسوزيم… آي ميسوزيم… آي ميسوزيم!
اخلاق آمريكايي
در كتابخونه ساكت نشستم، دارم كتاب ميخونم، ملت هم پشت ميزهاي ديگه نشستن، همه مشغول هستن. عطسه ميكنم. از ميزي اون طرفتر خانومه با صدايي بلندتر از عطسهي من ميگه «بلس يو»!
محدوديتها را جدي بگيريد!
كمي به يك بازي (مثلا فوتبال) فكر كنين. يك مجموعه قوانين داره كه بازيكنها مجبور هستن كه مطابق با اون مجموعه قوانين عمل كنن و بيشترين نتيجه رو بگيرن.
تا حالا فكر كردين كه اگر در فوتبال علاوه بر محدوديتهاي فعلي، زدن پا و سر و هر جاي بدن به توپ ممنوع باشه و يا اصلا ايجاد هرگونه تغيير براي موقعيت توپ ممنوع باشه؟ چه طور ميشه؟
يا اين كه قوانين ساده باشن و در فوتبال به ازاي هر بازيكن يك توپ وجود داشته باشه چه طور ميشه؟ كه هركس به دنبال توپ خودش بره و به بقيه كاري نداشته باشه؟ (در ضمن بازيكن اين اجازه رو داشته باشه كه در صورت تمايل به توپ دست هم بزنه)
.
.
.
و اينجاست كه در بين اين دو حالت، يعني يك حالت كه جواب از پيش كاملا مشخصه (مثلا توپ حركتي نميكنه و هيچ گلي زده نميشه) تا حالتي كه در اون هرج و مرجه و هركاري مجازه و هر اتفاقي ميتونه بيفته، يك حالت وسط درميياد: بازياي كه تا حدودي محدوديت داره، يه چيزي اون وسطها، و واقعا يك بازيه، واقعا!
.
.
.
مساله قابل تعميم هم هست. در خيلي از موارد با چنين مسايلي مواجه هستيم. مثلا در بازي شطرنج، تعدادي محدوديت داريم كه بازيكنها با توجه به اون محدوديتها بازي ميكنن. فرض كنين در بازي هيچ محدوديتي براي هيچ حركتي نباشه و همه جور حركتي در صفحهي شطرنج ممكن باشه. در اين صورت فضاي حالتهاي ممكن براي بازي تبديل ميشه به تعداد زيادي حالت (اين رو خودتون حساب كنين!) و تمام. از اون طرف فرض كنين محدوديت در بازي خيلي خيلي زياد باشه، مثلا هيچ مهرهاي نتونه هيچ مهرهاي رو بكشه و حركتهاي مجاز هم محدود باشن. در اين صورت يك تعداد حالت محدود خواهيم داشت و تمام. نه جذابيتي خواهيم داشت و نه هيجاني! تنها وقتي كه حالتي در اون وسط رو انتخاب ميكنيم، اين همه پيچيدگي از همين يك صفحه و اين سي و دو مهره به وجود ميياد و بازي تبديل ميشه به بازي شطرنجي كه بعد از قرنها هنوز پيچيده است و حل نشده و هنوز هم در موردش حرف هست.