The generation of random numbers is too important to be left to chance
Robert R. Coveyou
The generation of random numbers is too important to be left to chance
Robert R. Coveyou
من گفتم که ترکیب دین و سیاست باعث دردسر میشه و دوست مثال آورد که هزاران سال پیش در انگلستان پادشاهی بوده که مذهبی نبوده ولی دیکتاتور بوده. با هم تصمیم گرفتیم جمله رو اصلاح کنیم: ترکیب ایدئولوژی و سیاست باعث دردسر میشه.
ایدئولوژی به طور ضمنی تعدادی محدودیت رو در خودش داره. ممکنه به نظر برسه که وجود محدودیت باعث اصلاح و تعادل میشه اما به نظر من برعکسه. انسان قدرت زیادی داره و با استفاده از این قدرتاش کاری میکنه که محدودیتهای موجود (مثلا محدودیتهایی که ایدئولوژی مربوط پیشنهاد میکنه)، در جهت بهرهبرداری شخصیاش استفاده بشن. مثلا یک نمونهاش اینه که حاکم با استفاده از همون قید و بندهای ایدئولوژیک برای خودش و سیستماش تقدس ایجاد کنه و در نتیجه راه برای اصلاح بسته بشه. به هر حال نمیشه انکار کرد که یک سیستم دمکراتیک و عادلانه احتیاج به بازخورد (فیدبک) دایمی داره و لازمه که به طور پیوسته اصلاح بشه تا فاسد نشه. اینهایی هم که گفتیم که با تقدس در یک جا نمیگنجند، پس تکلیف معلومه!
توضیح: ایدئولوژی هرچی که میخواد، باشه. گیرم دین آسمانی باشه، گیرم کاپیتالیسم و اقتصاد آزاد باشه و گیرم که آنارشیسم باشه. در هر حال بهتره حساباش از سیاست جدا باشه. از ما گفتن.
کشمکش برای بقا، دوستی، رقابت، درگیری، مرگ و عشق. تمام اینها رو که روی هم بگذاریم، حاصل چیزی میشه شبیه به زندگی و همهی اینها رو میشه در فیلم آنتونیا به صورت یکجا دید.
تصورم این بود که وقتی که استاد قرار بوده کاری بکنه ولی انجام نداده، معنیاش این میشه که ملاقات خوبی خواهیم داشت و دست کم این بار سرزنش نمیشم. اما اوضاع دقیقا برعکس بود. چنان مساله رو ماهرانه میپیچونه که همه کف بکنن!
استاد محترم! اگر وجدان ندارید، لااقل آزاده باشید.
I realized that a heady combination of friendship, history, and gossip can bind you to a place forever.
Sarah Giddens, “The Lucky Ones”, Edited by Ann Rauhala, 2008
از آزمایش مرکز «سرن» که جون سالم به در بردیم. حالا هم گفتن که قراره طوفان بیاد، طوفانی! (در ایران «باد» دیده بودم، اما نمیدونم طوفان واقعی دیدهام یا نه) بیرون مختصر نسیمی میوزه. ملت هم آشفته توی خیابونها میرن و مییان. هر دو طرف خیابون شلوغه، یعنی این که جمع جبری رفت و آمد تقریبا صفره (همون اندازه که کسانی از چپ به راست میرن، کسانی هم از راست به چپ میرن) و من نمیفهمم وقتی که جمع جبری صفره، چه نیازی بود به این همه هیاهو؟ ما هم که مثل اسکلها نشستیم توی دانشگاه تا ببینیم استاد کی وقت داره با ما ملاقات بذاره. دلمون خوشه به خدا….
قراره طوفان «آیک» از روی شهر ما رد بشه و به همین دلیل کل کلاسها و جلسات و ادارات و امکانات دانشگاه فردا و پس فردا تعطیل هستند. پارکینگهای فروشگاهها پر از ماشین شدهاند چون مردم میخوان خرید کنن. برای پمپ بنزینها صف تشکیل شده. جادههای خروجی شلوغ شدهاند. در این بین ایمیلی با این مضمون از استاد راهنما دریافت کردیم:
«خوشبختانه جلسهی رسمی من که قرار بود فردا برگزار بشه، به خاطر طوفان و خطراتاش لغو شده. معنیاش اینه که میتونم با شماها ملاقات داشته باشم. ملاقاتهای امروز رو هم به فردا موکول میکنیم. فردا همه جمع میشین که در مورد تحقیقاتمون جلسههای مختلف بذاریم….»
نتیجه: سگ توی این زندگی که در اون ایمنی و سلامت سگها هم از ما دانشجویان تحصیلات تکمیلی مهمتره.
بالاخره بعد از مدتها نشست و برخاست با مسلمانان و مسیحیان عالم، به این نتیجه رسیدم: دیندار بودن با شوخطبعی در یک جا نمیگنجند.
پسنوشت: منظور از شوخ طبعی معادل واژهی funny در انگلیسی هست که شاید هم بشه «بامزه» یا «طناز» ترجمه کرد. این جمله، جملهی کلیای هست و البته استثناهایی هم وجود داره، اما به طرز عجیبی رایجه. شاید بشه گفت که دین قید و بندهایی ایجاد میکنه که ابزارهای شوخطبعی رو از فرد میگیره و نتیجه این میشه که شوخ طبعی در دیندارن، اکثرا (تاکید میکنم اکثرا)، به تلاشی عملا بیهوده برای بامزه بودن تبدیل میشه.
دو چیز به من در به یاد آوردن فضاها کمک میکنند: یکی موسیقی و یکی هم حس بویایی. خاطراتی از هفت سالگی به بعد دارم که با عطر بعضی غذاها و یا فروشگاهها به خوبی برام تداعی میشن. موسیقی هم که صدالبته به جای خود. بعضی موسیقیها بعضی فضاها رو با کیفیت خوبی برام بازسازی میکنن. گاهی سعی کردهام که این رابطهی تداعی رو تقویت کنم و یا دست کم کاری کنم که کمرنگ نشه؛ اما هنوز به روشی دست پیدا نکردم (کسی میدونه که چه طور میشه تداعی شدن دو عامل با هم در مغز رو تقویت کرد، با در نظر گرفتن این که به یکی از دو عامل دسترسی نباشه؟).
این موسیقی پایین من رو به یاد دو سال پیش میاندازه که در حدود امتحان دادن جیآرای گوش میکردم و الان هر بار که گوش میکنم، صحنههایی دقیق همراه با جزییات از روز امتحانام رو به یاد مییارم (و مسلما به شکل نوستالژیکی احساساتی میشم!).