عکس بالا رو امروز در مسابقهی فوتبال آمریکایی دانشگاه گرفتم. زرشکیای که میبینین هم رنگ دانشگاه ماست. برای دیدن اندازهی اصلی، روی عکس کلیک کنید.
یک پیشنهاد به پدرمادرهای فعلی و آینده
با همون اهمیتی که دستشویی رفتن رو به بچههاتون یاد میدین، مهارت شوخی کردن رو هم بهشون یاد بدین. بهشون کمک کنین که از همون بچگی، در حد تواناییشون، فرق بین طنز با هزل و هجو و اهانت رو متوجه بشن. همونطور که انسانها مهارت دستشویی رفتن رو برای بهداشت شخصیشون لازم دارن، به مهارت شوخی کردن هم برای بهداشت اجتماعیشون احتیاج دارن.
پسنوشت: کسانی رو در اطرافم دارم که از همین مهارت به ظاهر ساده بیبهره هستن. نیاز به گفتن نیست که نبود این توانایی هم دردی به دردهای مشکلات روابط اجتماعی همین افراد اضافه کرده.
خداحافظ تابستان
«یوکو موریاما» آخرین کشف من از خواننده های ژاپنی بوده. در پایین موسیقی «خداحافظ تابستان» رو گذاشته ام.
اختلال کمتوجهی – بیشفعالی
به یاد ندارم حتا یک مورد رو که کلاس تماما برام خوشایند بوده باشه. حتا اگر هم به موضوع علاقهمند بوده باشم، باز هم حضور در کلاس و نشستن به مدت طولانی برام مشکل بوده. نشستن در مهمونی هم برام سخته و ترجیح میدم که افراد هر از گاهی از سر جاشون بلند بشن و جا به جا بشن (یا دست کم من جا به جا بشم). تمرکز کردن روی موضوع بحث هم الزاما برام ساده نیست و ذهنم به راحتی منحرف میشه (مگر این که موضوع واقعا جذبم کرده باشه). به طور پیوسته، چه در کلاس درس و چه در حین رانندگی و حتا موقع صحبت با دیگران مشغول خیالبافی هستم. به اینها اضافه کنین موارد بیشتری که تازه کمکم دارم متوجه میشم.
تازگی یک تست سادهی «اختلال کمتوجهی – بیشفعالی» یا به عبارت دیگه ADHD دیدم. با توجه به جوابهایی که به سوالها میدم، نمرهای بین چهل و پنج تا شصت میگیرم که به معنای اختلال ملایم تا متوسط به حساب مییاد. بنا دارم کمی بیشتر در مورد این مشکل بخونم و شاید هم به دنبال راههایی برای درمان بگردم. فعلا از این خوشحالم که به نظر میرسه که یک دریچه به سوی زندگی بهتر برام باز شده. همین که آگاهی دارم که خسته شدن سریع من از کلاس و بحثها و این که به سرعت به دنبال سرگرمی میگردم، دلیل داره، برام جای خوشحالی داره (دست کم خودم رو سرزنش نمیکنم). این رو هم اضافه کنم که این طور که به نظر میرسه، در خانوادهی پدری ما این اختلال به شکل شایعی وجود داره.
اگر مایل هستین که این تست رو انجام بدین، به اینجا برین. دو تا سه دقیقه بیشتر وقت نمیگیره.
سیستمهای پیچیده – بیست و هفت – چرا هیچ وقت تا به حال حملهی تروریستی اتمی رخ نداده و چرا هیچ وقت هم رخ نخواهد داد؟
متن زیر برگرفته از سخنرانی «توماس شلینگ» در هشتمین کنفرانس بینالمللی سیستمهای پیچیده است. سعی کردهام مطالب را تا حد امکان دقیق منتقل کنم و تنها مطالبی را منتقل کنم که فکر میکردهام که کمابیش متوجه شدهام.
سخنران میگفت فرض کنید یک کیلوگرم پلوتونیوم دارید که میخواهید به تروریستها بفروشید. در عمل، چه طور باید چنین معاملهای انجام دهید؟ از کجا میخواهید تروریستهای مرتبط را پیدا کنید؟ احتمالا نمیتوانید جایی برای فروش این مقدار پلوتونیوم آگهی بزنید چون قبل از هرکس، ماموران امنیتی به حساب شما رسیدگی خواهند کرد. فرض کنید به نوعی چند نفر را پیدا کنید که احتمالا با تروریستها در ارتباط هستند و درخواست کنید که شما را با ایشان آشنا کنند. مثلا شاید لازم باشد به پاکستان سفر کنید. چه طور میتوانید با این محموله به پاکستان سفر کنید؟ در آنجا چه طور میتوانید با افراد مورد نظر ملاقات کنید؟ احتمالا نمیتوانید یک کیلوگرم پلوتونیوم را در چمدان قرار دهید و در یک بازار در ساعت مشخص قرار بگذارید. نه شما حاضر هستید چنین کاری کنید و نه طرف مقابل. هم شما از این میترسید که شاید طرف مقابل مامور امنیتی باشد و هم او میترسد که شاید شما مامور امنیتی باشید. گیریم که با این مشکل هم کنار آمدید. چه طور میخواهید چند نفر محافظ تهیه کنید؟ از طرفی چه طور میخواهید مطمئن باشید که محافظهای طرف مقابل از محافظهای شما به مراتب قویتر نیستند؟ شاید کل پلوتونیوم را از شما بگیرند و پولی به شما ندهند. شاید هم شما را از بین ببرند. معادل این نگرانیها را طرف مقابل هم خواهد داشت. مثلا این که یک نفر پول را از آنها بگیرد و فرار کند. یا حتا آنها را به قتل برساند. حتا فرض کنید که این مشکلها را هم ندیده گرفتید و به موقع سر قرار رفتید. هر دو نفر هم به خوبی و به موقع سر قرار آمدند. بعید نیست که حالا که دو نفر سر قرار حاضر شدهاند، یکی از طرفین مامور سازمان جاسوسی آمریکا باشد و طرف مقابل هم مامور سازمان جاسوسی اسراییل! (به عبارت دیگر حتا خود شنونده و خواننده هم تا به اینجا گمراه شده بودهاند)
تروریسم اتمی بسیار بسیار مشکل و پیچیده است و همین مانع احتمال چنین رخدادی را کم میکند. از طرف دیگر هزینهی بسیار بسیار زیادی دارد که توجیه انجام چنین عملیاتی را کاهش میدهد.
به طور کلی عملیات بزرگ از نظر بهرهدهی موجه نیستند. شاید نیازی به حملات تروریسیتی یازده سپتامبر نبود. هزینهی بالایی داشت و دستآوردها متناسب با هزینهها نبودند. تروریستها نیازی به چنین عملیات پرهزینهای ندارند و با هزینهی کمتر و روشهای دیگر میتوانند به خواستههای خود برسند. مثلا منفجر کردن شهر لوس آنجلس چه خاصیتی دارد؟ ریسک و هزینهی خیلی زیاد دارد و در صورت موفق شدن عملیات، میلیونها نفر شهروند کشته میشوند در حالی که بهرهی عملیات برای تروریستها به اندازهی هزینهی صرف شده نیست.
اما چه طور عملیاتی برای تروریستها کمهزینه است؟ فرض کنید اعلام کنند که در یکی از ده شهر بزرگ آمریکا تجهیزات اتمی مخفی کار گذاشته شده و اگر آمریکا تا موقع مشخصی افغانستان را تخلیه نکند، آن شهر را منفجر میکنند. در این حال ساکنان شهرها هم خواهند ترسید و حتا اگر دولت هم اقدامی نکند، مردم خود دست به کار خواهند شد؛ شاید مجبور به تخلیهی شهر شوند و یا شاید به دولت فشار وارد کنند. این یک نمونه از حالتی است که منفجر نکردن بمب به صرفهتر از منفجر کردن آن است.
یک نمونه دیگر از عملیات موثر این است که چند سال پیش در شهر واشنگتن کسانی از داخل صندوق عقب یک ماشین به مردم تیراندازی میکردهاند. در مدت دو هفته یازده نفر را میکشند و به این ترتیب رعب و وحشت زیادی در شهر به راه میاندازند. حتا دوست خود سخنران (که یک متخصص تئوری تصمیم از دانشگاه هاروارد بوده) به خاطر ترس از این موضوع سفر خود به واشنگتن را لغو کرده. اینها نمونههایی از عملیاتی هستند که با هزینهی نسبتا کم برای تروریستها، هزینههای سنگینی به دولتها وارد میشود.
در پایان یکی از سوالهای حاضران این بود که از کجا معلوم که تروریستها تصمیمگیریهای نیمه عقلانی (bounded rational) نگیرند؟ در تمام این موارد فرض را بر این گذاشتهایم که تصمیمگیرها منطقی هستند در حالی که چه تضمینی هست که تصمیمهای آنها کاملا عقلانی و منطقی باشند؟ سخنران جواب داد که تمایلاتی مثل زندگی کردن و نکشتن دیگران و چیزهایی مشابه این در همهی انسانها وجود دارند و احتمال زیادی دارد که همین شرایط در مورد تروریستها هم صادق باشد.
یک نفر دیگر هم نظر سخنران را در مورد «سایبر تروریسم» پرسید. توماس شلینگ گفت «ها… همم… این مساله برای من زیادی جدیده… هیچ ایدهای ندارم!».
غرور
بزرگترین سرمایهی انسان غروره. این که آدم چنان غروری داشته باشه که به خودش اجازه نده هر چیزی رو بپذیره، هر کاری رو انجام بده، هر فکری بکنه. اگر انسانها غرور بیشتری داشتن، دنیا جای بهتری برای زندگی کردن بود….
陳春園 : 浪漫曲
ترس از گرسنگی
از گرسنگی میترسم. این رو چند وقت پیش متوجه شدم وقتی که با دو دوست در این مورد صحبت میکردیم. تازه در مورد خودم این موضوع رو متوجه شدم که همیشه از این مساله وحشت دارم که نکنه روزی برسه که هیچ چیزی برای خوردن نباشه. ناخودآگاه به هر غذایی به عنوان یک فرصت دوباره نگاه میکنم. از اون طرف خوردن غذا برام لذت خیلی زیادی به همراه داره و واقعا خوشحالم میکنه. خیلی وقتها به غذا فکر میکنم تا به اونجا که گاهی تصویر پسزمینهی کامپیوترم رو تصویر غذاهای مختلف میگذارم.
اما مساله تنها محدود به خوردن و نخوردن نبوده. از وقتی با این دید به مساله نگاه کردهام، به کشفهای جدیدتری هم رسیدهام. متوجه شدهام که یک نوع عدم امنیت دایمی حس میکنم که همیشه همراهمه و در تصمیمگیریهام موثره. به این پی بردهام که تمایل دارم در کارم تا حد امکان استقلال فردی رو حفظ کنم که بتونم تنهایی و بدون نیاز به عوامل خارجی زنده بمونم. به عبارت دیگر، عدم امنیت به این شکل هست که من مطمئن نبودهام که آیا اونچه که دور و بر من هست و امکاناتی که ازشون استفاده میکنم، باقی میمونن یا نه. حتا در مورد این که این اجتماع دور و بر من و ساختارش به همین شکل میمونه و حفظ میشه یا از هم فرو میپاشه هم در درون و در لایههای پایین شک داشتهام.
مدتهای زیادی عادت داشتم از بستههای نرمافزاری (مثل متلب، متمتیکا و اکتاو) استفاده نکنم. در عوض ترجیح میدادهام سادهترین کارها رو با استفاده از زبون سی و به ابتداییترین شکل ممکن انجام بدم (برای رسم یک نمودار ساده و زشت لازم بود دهها خط کد بنویسم و تازه باز هم مشکلهای خودش رو داشته باشه). این جوری حجم کار من خیلی خیلی بیشتر میشده، اما برای من این خوبی رو داشته که وابسته به یک بستهی نرمافزاری نبودهام و کنترل اوضاع به دست خودم بوده. اگر ناگهان امکانات رو از من سلب میکردن (در این مورد بستههای نرمافزاری رو)، میتونستم به کارم ادامه بدم.
این مساله بر زمینهی تحقیقام هم تاثیر گذاشته. همیشه به دنبال این بودم که روی موضوعی تحقیق کنم که اگر از همه جا رانده شدم، توانایی این رو داشته باشم که همچنان کارم رو ادامه بدم. همیشه این مساله پس ذهنم بوده که باید قادر باشم که موضوع مورد تحقیقام رو خودم بسازم و نگهداری کنم. یک نمونهاش این که به رباتها علاقهمند بودهام، اما همیشه تمرکزم (و در نتیجه تحقیقام) روی این بوده که رباتها به اندازهی کافی کوچک و ساده باشند که من توانایی داشته باشم به تنهایی از پسشون بر بیام.
تازگی به دپارتمان هوا و فضا رفتهام. از همون اول یک احساس معذب بودن داشتم و احساس میکردم که یک چیزی سر جای خودش نیست. از وقتی با این مدل به مساله (و خودم) نگاه میکنم، به این نتیجه رسیدهام که شاید مشکل از همون احساس عدم امنیت باشه. یک هواپیما یا یک سازهی فضایی یا یک فضاپیما هیچ کدوم اون چیزی نیستن که من بتونم به تنهایی بسازم و نگهداری کنم. برای همین هم شاید از آیندهی کار در این رشته نگران هستم. مثلا اگر دنیا به هم بپاشه و سازمانها و دولتهایی وجود نداشته باشن که کمک بکنن، آیا من توانایی دارم که به کارم ادامه بدم؟ آیا میتونم همچنان درآمد داشته باشم؟ آیا چیزی هست که من بخورم و گرسنه نمونم؟
برای من خیلی مهم بود که به چنین کشفی نایل شدم. برداشت من این هست که اون چه که در درون من میگذشته، بر فکر کردن و تصمیمگیری و حتا نگرش من نسبت به رشتهام تاثیر داشته. حالا که از وجود چنین چیزی خبر دارم، دست کم مساله خیلی بیشتر تحت کنترل من هست. امید دارم که محلهای تحت تاثیر این پیچیدگی رو خیلی بهتر از قبل تحت نظر بگیرم.
سیستمهای پیچیده – بیست و شش – یک قانون ساده در مواد اولیهی غذای ملل
در یک متن به اندازهی کافی بزرگ، کلمهها را به ترتیب فراوانی کاربرد مرتب کنید. مثلا در زبان انگلیسی پرکاربردترین کلمه the خواهد بود و بعد of و بعد and و به همین ترتیب. یک رابطهی ساده بین تعداد رخداد کلمهها وجود دارد: تعداد بارهایی که هر کلمه ظاهر میشود نسبت معکوس با رتبهی آن در فهرست دارد. به عبارت دیگر i امین کلمه در فهرست، i به توان a برابر کمتر از اولین کلمه در فهرست دیده میشود (a یک ضریب است). در زبان انگلیسی تقریبا هفت درصد کلمههای متن the هستند و حدود سه و نیم درصد کلمهها of هستند.
اما این رابطه تنها محدود به کلمههای زبان نیست. در خیلی از سیستمهای فیزیکی و اجتماعی هم این رابطه مشاهده میشود. برای مثال اگر شهرهای یک کشور را بر اساس جمعیت، شرکتها را بر اساس اندازه یا گروههای انسانها را بر اساس درآمد مرتب کنید، به نتایج کیفی مشابهای خواهید رسید.
این قانون به نام «قانون زیف» مشهور است و اسم آن از «جرج زیف» زبانشناس دانشگاه هاروارد گرفته شده. این قانون یکی از اعضای خانوادهی «قانون توانی» است که قبلتر در مورد آن صحبت کرده بودیم.
تازگی یک مورد دیگر هم شنیدم: اگر مواد اولیهی مورد استفاده در غذاهای ملل را به ترتیب استفاده مرتب کنید، باز هم به رابطهی مشابهی خواهید رسید. «وایدهی ونکاتسان» و «علی مینایی» از دانشگاه سینسیناتی تعداد حدود دو هزار (اگر اشتباه نکنم) دستور غذای ملل مختلف را بررسی کردهاند، مواد اولیهی آنها را مشخص کردهاند و نشان دادهاند فراوانی کاربرد مواد اولیه در غذاها هم از چنین قانونی پیروی میکند. برای نمونه نمک در صددرصد غذاها پیدا میشود و رتبهی بعدی متعلق به سیر است و بعد از آن فلفل سومین مادهی اولیهی پرکاربرد در غذاها است. در شکل زیر مواد اولیه در محور افقی قرار دارند و میزان کاربرد آنها در دستور غذاهای مختلف در محور عمودی. با رسم لگاریتمی هر دو محور، رابطه نزدیک به یک خط خواهد بود که نشان میدهد مواد اولیهی غذاها هم از قانون زیف پیروی میکنند.
متاسفانه موفق نشدم مقالهای در این زمینه از این دو نفر پیدا کنم. این متن را با برداشتی از صحبتهای خود دانشجو در یک کنفرانس نوشتم.
پسنوشت: شاید متن دقیق نباشد. من با این که تا به حال خیلی سعی کردهام که قانون توانی و قانون زیف را به درستی متوجه بشوم، اما احساس میکنم هنوز موضوع به طور کامل برای من جا نیفتاده. آگاهان و به خصوص متخصصان آمار از پیشنهاد و یا انتقاد دریغ نفرمایند!

