web analytics

و بالاترین نمره‌ی کلاس هم ۱۰، روزبه دانشور!

از دوران راهنمایی یک تصویر رو به وضوح به یاد دارم: معلم تعلیمات دینی (که مدیر مدرسه هم بود) وسط کلاس ایستاده بود و برگه‌های امتحانی تصحیح شده رو توزیع می‌کرد. قبل از تحویل برگه هم، نمره رو با صدای بلند و با هیجانی شهوت‌گون اعلام می‌کرد. به آخرین برگه که رسید، انگار که مدت‌ها بود منتظر همین لحظه بود: فریاد زد «و بالاترین نمره‌ی کلاس هم… ۱۰، روزبه دانشور».

من پایین‌ترین نمره‌ی کلاس رو گرفته بودم. یادم نیست که آیا برگه‌ها رو بر اساس نمره مرتب کرده بود که من آخری بودم (اما چرا باید این همه وقت بگذاره برای مرتب کردن برگه‌ها بر اساس نمره؟)، یا این که برگه‌ی من رو به آخر منتقل کرده بود (برای تجربه‌ی اون لحظه؟) یا این که برگه‌ها تصادفی چیده شده بودن (و من به احتمال چهار درصد آخرین برگه بودم؟). این‌ها رو یادم نیست. اما به خوبی خنده‌ی بچه‌های کلاس با صدای بلند رو به یاد دارم. به خوبی هم به یاد دارم که چه قدر احساس شرم‌ساری می‌کردم. دودل بودم که آیا باید راه بی‌عاری پیش بگیرم و من هم بخندم (در حالی که خنده نداشت) یا این که باید سرم رو پایین می‌انداختم که زودتر اون مراسم تموم بشه.

از سرنوشت اون معلم اطلاع چندانی ندارم. خدا می‌دونه الان کجاست. از سرنوشت خیلی از اون بچه‌هایی که با نمره‌ی من لحظه‌ی خوشی داشتن هم اطلاعی ندارم. دوست داشتم می‌تونستم به گذشته برگردم و همون‌جا به خودم بگم «سرت رو بالا بگیر مرد! یک امتحان ساده بود با سوال‌هایی که تک‌تک‌شون جای بحث داره. قراره این دنیا حالا حالاها بچرخه… هم برای تو، هم برای معلم، هم برای اون بچه‌ها، این تازه اول کاره…».

چند خط از چامسکی

تروریسم به هرگونه عملکرد یا تهدید برای ترساندن و یا آسیب رساندن به شهروندان، حکومت و یا گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی گفته می‌شود (از ویکی‌پدیای فارسی).

به تعریف تروریسم نگاه کنین. با این تعریف، چه کسی بیش‌تر از همه دست به عملیات تروریستی زده؟ مشکل این‌جاست که آمریکا همیشه پشت سر ترور بوده، ولی در عین حال به دنبال تعریفی بوده که در مورد خودش اعمال نشه. اتفاقن همین هم قسمت سخت قضیه است: تقریبن با هر تعریفی، اولین تروریست خود آمریکا خواهد بود.

روابط بین‌الملل خیلی شبیه به مافیاست. پدرخوانده نمی‌تونه هیچ‌گونه نافرمانی رو تحمل کنه. در ضمن نافرمانی ممکنه مسری باشه و به خاطر همین هم خیلی مهمه که اگر پدرخوانده آثاری از نافرمانی دید، هرچه سریع‌تر جلوش رو بگیره. طبیعی هم هست که وقتی حرکتی از یکی از کشورها می‌بینه، خیلی سریع سرکوب می‌کنه.

آیا آمریکا در اتفاق یازدهم سپتامبر نقشی داشته؟

یا این که یازدهم سپتامبر کار آمریکا نبوده، یا اگر هم بوده، خیلی احمقانه بوده. آمریکا می‌خواست به عراق حمله کنه، چرا که دومین ذخایر نفت دنیا رو داشت. بعد از یازده سپتامبر به کجا حمله کرد؟ افغانستان! در نهایت هم تقصیر رو به گردن عربستانی‌ها انداختن. در واقع آمریکا نیازی نداشته که برای حمله به عراق، یازده سپتامبر رو به راه بندازه.

آیا امکانش هست که فهرست کاملی از تمام عملیات‌های تروریستی که اتفاق افتاده تهیه کرد؟

ممکن نیست. در مورد خیلی از رخ‌دادها، اطلاعاتی در دست نیست. در زمان کلینتون، آمریکا به یک کارخونه‌ی داروسازی در سودان حمله کرد. سودان کشور فقیر و ضعیفی بود و این حمله هم آسیب وارد کرد. چند نفر کشته شدن؟ کسی نمی‌دونه و هیچ گزارشی هم منتشر نشد (بنا به گفته‌ی سفیر وقت آلمان، شاید ده‌ها هزار سودانی تحت تاثیر این حمله و کمبودهای دارویی‌ای که ایجاد کرده، از بین رفته‌ان). حالا اگر القاعده به یک کارخونه‌ی داروسازی در اسرائیل حمله می‌کرد، آیا اطلاعی از تعداد کشته‌ها و صدمات پیدا می‌کردیم؟ صد در صد! همینه که نمی‌شه اطلاعات دقیق و مفصلی از تمام عملیات تروریستی پیدا کرد.

در متن بالا، نقل‌قول‌ها نقل به مضمون و خلاصه شده از صحبت‌های نوام چامسکی بودن. اطلاعات بیش‌تر رو می‌تونین از سایتش بگیرین.

اگر لذت گفتگو را چشیده باشید، حرف نمی‌زنید: گفتگو می‌کنید

Peanuts

Children do not converse. They say things. They ask, they tell, and they talk, but they know nothing of one of the great joys in life, conversation. Then, along about twelve, give or take a year on either side, two young people sitting on their bicycles near a front porch on a summer evening begin to talk about others that they know, and conversation is discovered. Some confuse conversation with talking, of course, and go on for the rest of their lives, never stopping, boring others with meaningless chatter and complaints. But real conversation includes asking questions, and asking the right ones before it’s too late.

Charles M. Schulz

نظریه‌ی بازی‌ها و وکیل‌ها

بنا به نظر ریچارد داکینز (در کتاب ژن خودخواه)، وکیل‌ها از جمله کسانی هستند که بازی‌های با جمع صفر را به بازی‌های با جمع غیر صفر تغییر می‌دهند و مشکل کار هم همین‌جاست.

فرض کنید یک زن و شوهر با هم نمی‌سازند و می‌خواهند از هم جدا شوند. مقداری دارایی دارند و قاعدتن باید این دارایی‌ها بین هر دو تقسیم شوند (عاقلانه این است که در پایان، جمع دریافتی زن و شوهر بعد از تقسیم، برابر خواهد بود با مقدار اولیه‌ی دارایی‌ها). این وضعیت، یک بازی با جمع صفر است.

اما به جای این که دارایی‌ها را با مذاکره تقسیم کنند، هرکدام یک وکیل می‌گیرند. وضعیت فرق می‌کند: دعوای زن و شوهر تبدیل می‌شود به دعوای دو وکیل. وکیل یکی از طرفین یک پیشنهاد سنگین تهیه می‌کند، پیشنهاد را ارایه می‌کند، وکیل طرف مقابل پیشنهاد را رد می‌کند و در عوض یک پیشنهاد سنگین به عنوان جواب بر می‌گرداند و به همین ترتیب این رفت و برگشت تا مدتی ادامه پیدا می‌کند. در تمام این مدت هم کسانی که سود می‌برده‌اند، وکیل‌ها بوده‌اند. دو وکیل به اندازه‌ی زمانی که صرف کرده‌اند (که به خاطر کارهای خودشان طولانی‌تر هم شده)، از زن و شوهر پول گرفته‌اند. در ضمن یک وکیل نمی‌تواند وکالت هر دو طرف را هم‌زمان بر عهده بگیرد (دست کم به خاطر قانون خودشان، که البته از دید منافع وکیل، قابل درک هم هست).

در پایان ماجرا، جمع دارایی‌هایی که زن و شوهر پس از جدایی دریافت می‌کنند، کم‌تر از مقدار اولیه‌ی دارایی‌ها است (چرا که به هر حال هر دو مقداری برای وکیل هزینه کرده‌اند). بازی‌ای که می‌توانست با جمع صفر باشد، دارایی‌ها به دو قسمت (هرچند غیر مساوی) تقسیم شوند و هرکس سهم‌اش را بردارد، تبدیل شد به بازی‌ای با جمع غیرصفر: زن و شوهر هرکدام قسمتی از دارایی‌ها را برداشتند و وکیل‌ها هم همین‌طور!

جنگ تمام می‌شود

با اتفاق‌های روز دنیا به نظر می‌رسه که این انسان فعلن جای کار داره: احمق‌های زیادی بر سر کارن و روش‌های احمقانه برای مسایل هم رایج، معمول و پذیرفته شده هستن. هزینه‌ی وحشی‌گری‌های این موجودات رو هم بیش‌تر کسانی می‌پردازن که آزاری به کسی نداشته‌ان؛ تنها خواسته‌شون این بوده که زندگی کنن.

ویدیوی زیر با عنوان «جنگ تمام شده» رو «سارا برایتمن» و «کاظم الساحر» خواننده‌ی عراقی خونده‌ان که به حال و روز این روزها می‌خوره (یا امیدوارم که بخوره). متنش رو هم می‌تونین در این صفحه پیدا کنین. در ضمن در مورد عشوه‌های احتمالی سارا برایتمن در ویدیوکلیپ هیچ مسوولیتی ندارم.


بالا و پایین‌های رومانیایی

چند وقت پیش یک بازدیدکننده داشتیم که در اصل اهل رومانی بود. موقع ناهار تعریف کرد که در رومانیایی، معادل عبارت «انجام بده» هست «فاک‌یو». در یک فروشگاه دیده که یک مادر و پسر در مورد این که کدوم‌شون خریدها رو روی غلتک صندوق‌دار بگذاره بحث می‌کرده‌ان: پسر به مادر می‌گفته فاک‌یو و مادر هم به پسر می‌گفته نه عزیزم، فاک‌یو!

کسی رومانیایی بلده که تایید کنه که قضیه درسته؟ (یا این دختره همه‌ی ما رو سر کار گذاشته بوده؟)

اگر ایمیلی درباره‌ی گیاه افسنطین کبیر دریافت کردید، بدانید که اوضاع خراب است

قبل تر در مورد پیرمرد ایرانی دهکده نوشته بودم (+ و +). سابقه داشته که هر از گاهی که از من خبری نمی‌شده، بدون هیچ حرف اضافه‌ای، یک ایمیل فورواردی می‌فرستاده با موضوع متناسب؛ مثلن ایمیلی در سرزنش غرور و خودبزرگ‌بینی، که من هم تعبیر می‌کردم به این که کنایه‌ای بود به من که چرا باهاش تماس نگرفته‌ام.

دیروز بعد از ماه‌ها بی‌خبری، ایمیل زیر رو فوروارد کرده بود. در مورد معنی و منظورش هم نظری نمی‌دم، قضاوت با شما:

گیاه افسنطین کبیر در تقویت سیستم هاضمه و کبد، ورم کبدی و یرقان، تنظیم عادات ماهانه، ضدعفونی کننده، بادشکن، مقوی معده، ضد قی و تهوع، ضداسهال، مسکن اعصاب، رفع تشنج، رفع شاش بند، ضد کرم، پاک کردن جراحتهای رحم، ضداسهال خونی، ضد آسم، بیماریهای مغزی.

احساس از کجا می‌آید؟

سال‌ها پیش کتابی خوندم که مصاحبه‌ای بود با فرامرز پایور. از سختی کوک کردن سنتور می‌گفت و این که همین سختی کوک، استفاده از سنتور رو در اکسترهای بزرگ ناممکن کرده. فکر کنم مصاحبه کننده پرسید که اگر دستگاه کامپیوتری ساخته بشه که به صورت اتوماتیک و سریع سنتور رو کوک بکنه چه‌طور؟ فرامرز پایور (نقل به مضمون) گفت که ممکن هست، اما وقتی به وسیله‌ی کامپیوتر کوک بشه، دیگه ساز اون حس و حال رو نخواهد داشت.

همون موقع برام سوال شد که مگه منشا حس و حال چیه که با کوک کامپیوتری حاصل نمی‌شه، اما با کوک انسانی حاصل می‌شه؟ بعد از سال‌ها، دوباره چند روز پیش همون موضوع برام سوال شد.

اگر کامپیوتر کوک‌کننده‌ی سنتور دقت صددرصدی داشته باشه، نتیجه این می‌شه که نت‌ها دقیقن همونی می‌شن که باید باشن (هرکدوم یک فرکانس مشخص دارن). اما انتظار دارم که یک انسان اشتباهش بیش‌تر از کامپیوتر باشه و هیچ نتی رو نتونه به اندازه‌ی کامپیوتر، نزدیک به فرکانس مورد نظر دربیاره. نتیجه این که (اگر درست نتیجه‌گیری کرده باشم)، منشا حس و حال از نظر پایور، خطای انسانی موقع کوک کردن سازه.

یک آزمایش ساده انجام دادم: هر نت سنتور با استفاده از چهار سیم نواخته می‌شه. پس ما هم می‌تونیم به جای هر نت، چهار نت مشابه استفاده کنیم. با اجرای چند نت، یک قطعه موسیقی ساده اجرا کردم و نتیجه رو ضبط کردم. در مرحله‌ی دوم فرض کردم یک انسان سنتور رو کوک کرده و در کارش خطا داشته. کوک نهایی هرکدوم از سیم‌ها، یک توزیع نرمال خواهد بود که میانگینش فرکانس مورد نظر برای اون نت هست و انحراف معیارش هم دو. در ضمن عدد دو رو با دست‌کاری و بازی به دست آوردم، وگرنه که هیچ دلیل خاصی پشت انتخاب این عدد نیست (اگر پیشنهادی دارین لطفن مطرح کنین). نتیجه این می‌شه که بعد از کوک به وسیله‌ی انسان، به جای هر نت، چهار نت مختلف با توزیع نرمال حول فرکانس مورد نظر خواهیم داشت. همون قطعه موسیقی ساده رو دوباره اجرا کردم و حاصل رو ضبط کردم.

در پایین هر دوی قطعه‌ها رو گذاشته‌ام. می‌تونین حدس بزنین کدومش خطای کوک داره و کدومش بدون خطاست؟ آیا یکی‌شون بیش‌تر به دل‌تون می‌نشینه یا هردو براتون یکی هستن؟

اگر نظری دارین یا فکر می‌کنین اشتباهی داشته‌ام، لطفن مطرح کنین. تا این‌جا فقط یک توضیح به نظر من می‌رسه: اگر کوک‌ها دقیق باشن، نسبت تقسیم فرکانس نت‌ها به هم مشخص و اعداد گویایی هستن. اگر فرکانس‌ها عددهای واقعن تصادفی (گیرم حول و حوش عدد اصلی) باشن، نسبت تقسیم فرکانس نت‌ها به هم عددهای گنگی خواهند بود. شاید همین گنگ بودن نسبت‌هاست که از نظر پایور منشا حس تلقی می‌شده.

سوال پایانی: در مورد منشا حس در دیگر هنرها چه‌طور؟ آیا ماهیت اصلی «احساس» همون خطای انسانیه؟


برای منتظران فرزندخواندگی: انتظار شما را آب‌دیده می‌کند

این متن برای سایت فرزندخواندگی در ایران نوشته شده و اولین بار در آن‌جا منتشر شده. نوشته‌ خلاصه‌ای از نوشته‌ی تریشا پریب است که در مجله‌ی خانواده‌های فرزندپذیر (Adoptive Families) در آوریل ۲۰۱۳ چاپ شده است. تریشا پریب کتابی با عنوان Trust, Hope, Pray: Encouragement for the Task of Waiting دارد. نوشته‌های وی را در وبلاگش می‌توانید دنبال کنید.

من و شوهرم، نخستین بار پسرمان را در فیلمی دیدیم که تک و تنها در یکی از مراکز نگهداری کودکان نشسته بود. تصویر کیفیت خوبی نداشت و سر و صدای پس‌زمینه نیز زیاد بود. همان موقع مطمئن شدیم که او را تا آخر عمر عاشقانه دوست خواهیم داشت. به ما گفتند باید یک تا یک و نیم سال صبر کنیم.  یک و نیم سال حیلی کم اتفاق می‌افتد و برای موردهای خیلی خیلی خاص است.

دوره‌ی انتظار یک ساله را فرصتی شمردیم که به کارهای عقب‌مانده‌مان برسیم و برای آمدن پسرمان آماده شویم. اما یک و نیم سال گذشت و از بچه خبری نشد. ما سی ماه صبر کردیم. چند ماه پرونده روی میز خاک می‌خورد و از ما کاری بر نمی‌آمد. پسرمان بدون حضور ما بزرگ می‌شد و دست‌مان به هیچ جا بند نبود. انتظار کشیدن سخت است و انسان را از پا در می‌آورد، اما مزیت‌هایی هم دارد. مثلن به این موردها فکر کنید.

واقعن چه می‌خواهیم؟

فرزندخواندگی به نظر موضوع جالبی است. خیلی‌ها علاقه دارند چنین کاری بکنند. همان طور که دلمان می‌خواهد روزی یک رمان بنویسیم و یا دور دنیا را بگردیم. اما همین انتظار کشیدن فرق دو گروه را مشخص می‌کند. کسانی که از این موضوع خوش‌شان می‌آید و کسانی که به این موضوع عمیقن اعتقاد دارند. خیلی‌ها روند فرزندخواندگی را آغاز کرده‌اند، اما با دیدن سختی‌ها، به خصوص همین دوران طولانی انتظار، کنار کشیده‌اند. فرزندخواندگی گزینه‌ی مناسب برای همه نیست. دوران انتظار، ایمان ما را به این که فرزندخواندگی برای خانواده‌ی ما مناسب است، عمیق‌تر کرد.

منطق به جای احساسات

انتظار کشیدن ساده نیست. شادمانی جای خود را به ترس می‌دهد، ترس به ناامیدی تبدیل می‌شود، ناامیدی به شکلی دیگر سر بر می‌آورد و به همین ترتیب این روند ادامه دارد. لازم است که در این بالا و پایین‌ها از پا درنیایید تا بتوانید مراحل بعدی را هم پشت سر بگذارید.

آماده شدن

از این فرصت برای آماده شدن استفاده کنید. از همین الان منابع مختلف را مطالعه کنید تا وقتی فررزندتان به خانه می‌آید، مجبور نشوید برای هر چیز کوچک و بزرگی دست به دامن گوگل بشوید. من و شوهرم تصمیم گرفتیم در این دوران انتظار تا جایی که ممکن است با دیگر خانواده‌های فرزندپذیر ارتباط داشته باشیم و از تجربیات‌شان استفاده کنیم. همین روابط سر ما را گرم کردند و بعدتر، وقتی پسرمان به خانه آمد، منبع‌های زیادی برای پاسخ به سوال‌های‌مان داشتیم.

دوستان و آشنایان جدید

تنها شما نیستید که منتظر آمدن فرزندتان هستید. در این فرصت از کمک‌ها و پشتیبانی‌های خانواده و دوستان استفاده کنید. در ضمن فرصتی است تا دوستان جدیدی به حلقه‌ی دوستان‌تان اضافه کنید. از حضور دیگرانی که مانند شما به دنبال فرزندخواندگی هستند، بهره ببرید. یک روز در فروشگاهی موقع پرداخت، از صندوق‌دار تشکر کردم که در فروشگاه‌شان بخشی با موضوع فرزندخواندگی دارند. چشمانش پر از اشک شد و لب به شکایت باز کرد که مدت زیادی است در دوران انتظار فرزندخواندگی به سر می‌برد و هنوز هیچ خبری نشده است. در چشم به هم زدنی، همان‌جا، پایه‌ی دوستی را ریختیم.

جشن بزرگی که در انتظار ماست

اتفاق بزرگ در انتظار آن‌هایی است که صبورانه انتظار می‌کشند. ما هم بالاخره پسرمان را دیدیم، چهار سالش شده بود. هیچ وقت از این همه انتظار کشیدن پشیمان نشدیم و می‌دانیم که ارزشش را داشت، از اول هم می‌دانستیم که ارزشش را دارد.