All posts by روزبه

سیستم‌های پیچیده – سی و نه – تطبیق در سیستم‌های دینامیکی

From Misc

در نظر داشتم که شکل بالا را به عنوان نقاشی روز معرفی کنم، اما به‌تر دیدم توضیح مختصری هم در مورد پیشینه‌اش بنویسم. در یک سیستم دینامیکی بعضی پارامترها در زمان تغییر می‌کنند. مثلن فرض کنید پارامتر این باشد: چند درصد افراد یک جامعه در انتخابات شرکت می‌کنند. اگر این پارامتر تغییر نکند، همیشه همان مقدار را خواهد داشت، مثلن شصت درصد. در نتیجه در هر انتخاباتی، فارغ از نتیجه‌های قبلی، همیشه شصد درصد افراد مشارکت می‌کنند. اما گاهی با توجه به مقدار این پارامتر، تغییراتی در مجموعه به وجود می‌آید که باعث تغییر خود پارامتر هم می‌شود. مثلن فرض کنید درصد مشارکت در یک جامعه بالا باشد. در این حال یک حزب به خصوص رای می‌آورد که بر سر کار بودن آن حزب، در یک پروسه‌ی پیچیده (که خود یک سیستم دینامیکی است) باعث آزادی بیش‌تر می‌شود، مردم احساس رضایت می‌کنند و همین عامل باعث مشارکت بیش‌تر افراد در انتخابات‌های آینده می‌شود. در نتیجه پارامتر میزان مشارکت باز هم افزایش می‌یابد. اما فرض کنید میزان مشارکت در انتخابات کم باشد. با این ترتیب یک حزب بر سر کار می‌آید که باعث فشار بیش‌تر بر مردم می‌شود، مردم سرخورده می‌شوند، مشارکت باز هم کاهش می‌یابد و مقدار پارامتر از قبل هم کم‌تر می‌شود.

در این حال برای پیدا کردن رفتار مجموعه یک راه این است که به پارامتر مقدارهای اولیه‌ی (initial conditions) متفاوتی می‌دهیم و بعد سیستم دینامیکی را شبیه‌سازی می‌کنیم. شکل بالا یک نمونه از محصول همین فرآیند است. البته این شبیه‌سازی برای سیستم‌های اجتماعی نبوده و در مورد مهاجرت در گونه‌های جانوری بوده (قبل‌تر به طور خلاصه در این مورد نوشته بودم و بعدتر بیش‌تر می‌نویسم). در این مساله با توجه به نمودار، پنج گروه مقدار مختلف برای پارامتر وجود دارد که پارامتر در نهایت به سمت یکی از این مقدارها جذب می‌شود.

ضخیم بودن بعضی از خطوط به خاطر این است که پارامتر به مقدار زیادی نوسان می‌کند.

کمی هم پراکنده از توفان سندی

دیشب پنجمین شبی بود که برق نداشتیم. البته آب هم نداشتیم و به دنبالش دوش و سیفون هم نداشتیم. فکر می‌کردم باید خیلی سخت باشه، اما وقتی تمام این‌ها رو تجربه کردم، دیدم که اون قدری هم سخت نبود. سخت‌ترین قسمت‌اش هیچ کدوم این‌ها نبود: سرمای شب بود که آزار می‌داد. گاهی که وسط شب غلت (یا غلط؟ یا قلت؟) می‌زدم، تنم به قسمت سرد پتو می‌خورد و از خواب می‌پریدم. پریشب خواب می‌دیدم که دربه‌در به دنبال آتیش می‌گردم! قبلن در خواب به دنبال آب یا دستشویی رفته بودم، اما این اولین بار بود به دنبال گرما می‌رفتم. این مشکل هم دیشب با خرید یک پتوی اضافه کمابیش حل شد. می‌گم کمابیش، چون که به هر حال سرمای هوای اتاق که به کله می‌خوره هم مهمه. در مورد دمای هوای اتاقم این رو بگم که وقتی «ها…» می‌کنم، یک بخاری بیرون می‌زنه که بیا و ببین.

دستشویی که چندان قابل استفاده نیست. البته صاحب‌خونه قبل از رسیدن توفان وان حموم رو از آب پر کرد و یک سطل هم داد که برای پر کردن سیفون استفاده کنیم. از آب توی وان چیزی نمونده. در نتیجه من هم سعی می‌کنم شب‌ها قبل از برگشت به خونه جایی مثل سر کار یا کتاب‌خونه، دستشویی رفته باشم که توی خونه نیازی نباشه. ظاهرش اینه، اما با توجه به این که امکان رفتن به دستشویی ندارم، به محض این که وارد خونه می‌شم هوس دستشویی رفتن می‌کنم. فکر می‌کنم کار کودک درون باشه.

در منطقه بنزین نیست. تعداد کمی از پمپ بنزین‌ها کار می‌کنن و برای همون‌ها صف‌های طولانی تشکیل می‌شه. شنیده‌ام که دعوا هم شده، من که ندیده‌ام. به نظرم رسیده که مردم همه جای دنیا شبیه به هم هستن. تا یک جایی همدردی می‌کنن، هوای همدیگه رو دارن، می‌خندن، شوخی می‌کنن. از یک جایی به بعد که بحث بقا پیش میاد، حاضرن گلوی همدیگه رو هم پاره کنن. فکر می‌کنم ربطی به ایران و آمریکا و جاهای دیگه هم نداره. نه کسی باشعورتره و نه کسی بی‌شعورتر. همه می‌خوان زنده بمونن و از خودشون و خانواده‌شون محافظت کنن. طبیعیه.

روز چهارشنبه اولین روزی بود که بعد از توفان به شرکت رفتم. با موی چرب و کثیف، ریش کثیف و دندون‌های کثیف، مستقیم رفتم به سراغ رسیدگی به این امور. دوشی که اون روز توی محل کارم گرفتم یکی از به یادماندنی‌ترین دوش‌هایی شد که تا به حال گرفته‌ام. دوش به یادماندنی قبلی بعد از یک سفر چند روزه‌ی بدون دوش به کرمان و ارگ بم بود. قبل از این که بم خراب بشه.

داستان روز: صحرای محشر شده این فروشگاه

یا ابالفضل! صحرای محشر شده این فروشگاه. چه یورشی آوردن! دیوانه‌ان این ملت به خدا. همه‌اش ترس و وحشت، همه‌اش هول و ولا. نگاه کن اینو، چه چرخ‌دستی‌شو پر کرده. این ملت روانی‌ان. من که این نون رو خواستم، برای این مسخره‌بازی‌ها نبود، برای صبحونه‌ی فردام بود. ما گرگ بارون دیده‌ایم، مثل اینا نیستیم که با این چیزها وحشت کنیم. این خانومه رو ببین! یک تنه یک ظرف ده لیتری آب رو بغل کرده داره با خودش می‌بره. البته من هم برای خونه آب احتیاج دارم، اما نه به خاطر طوفان… ولی… اکّهی؟! یعنی یک دونه بطری آب هم باقی نگذاشتن. یعنی کل قفسه رو خالی کردن. به خدا کار خود فروشگاه‌هاست. جَوّ می‌دن و شلوغش می‌کنن که ملت جنس بخرن. در حالت عادی که کسی این آشغال‌ها رو نمی‌خره، تو وحشتِ طوفان کل قفسه رو خالی می‌کنن. بفرما! الان هم بلندگوی فروشگاه داره تبلیغ بیمه‌ی طوفان رو پخش می‌کنه. حالا چیه؟ یه طوفان ساده است. قبلن هزار تا از اینا اومده، هیچی نشده. البته قبول دارم که اونی که پارسال اومد چند تا کشته داد، اما اون استثنا بود… البته سال قبلش هم کشته داده بود… اما خب، دلیل نمی‌شه که آدم این جوری وحشت بکنه. حالا یه طوفانه، حتمن میاد و خودش هم می‌ره. این شلوغ‌بازی‌ها رو نمی‌خواد که. حالا فوق فوقش آدم یه دو روز تو خونه می‌شینه. گیرم دو روز نه، سه روز. ملت همیشه تو هراس به سر می‌برن. چرخ دستی‌ام!… چرخ دستی‌ام چی شد؟! چرخ دستی‌ام! نونم توش بود! آخرین نون قفسه رو من برداشته بودم. پدسّگای بی‌شرف چرخ دستی‌ام رو بردن. کثافتا به چرخ دستی توی فروشگاه هم رحم نمی‌کنن. من بدبخت یک دونه نون برداشته بودم برای روز مبادا. این رو هم نتونستن به ما ببینن. خاک بر سر گه‌شون بکنن. یه خطر پیش میاد، همه وحشی می‌شن. اِه؟! این چرخ دستی منه؟! ها! چرخ رو تو این ردیف گذاشته بودم یادم رفته بود. حواس نمی‌ذارن برای آدم به خدا… به به! نونم هم سر جاشه! خب خدا رو شکر… بالاخره آدم چه می‌دونه؟ می‌تونه خطرناک باشه. یه موقع همین یه ذره نون هم لازم می‌شه. برم زودتر. باید باک ماشین رو پر بکنم. ممکنه نیاز بشه. خوب شد همین یک دونه نون رو برداشتم… هرچی باشه آدم خبر نداره.

خوش به حال ملتی که از ناخوشی هم خوشی می‌سازه

– جناب پلیس ببخشین، این ماشین‌هایی که پشت‌شون گاری داره کجا می‌رن؟
– قبرستون.
– ؟
– اون‌جا نمایش ترسناک هست، یه چرخی می‌زنن و بر می‌گردن.

دیشب یکی از بلندترین صف‌هایی رو دیدم که تا به حال در این مملکت دیده‌ام. ملت منتظر بودن حالا که جشن هالووین رسیده، این وقت شب و در این تاریکی، نوبت‌شون برسه، دست زن و بچه رو بگیرن، بنشینن روی گاری پر از کاه که به ماشین‌ها بسته‌شده و برن قبرستون شهر و یه دوری بزنن. والا که خوب بود. یه خیری هم از رفتگان به بازماندگان رسید. این شب یکشنبه‌ای زیارت اهل قبور هم نصیب شد.

در کتاب‌خونه آقای بامزه‌ای اجرای موسیقی داشت. قبل از اجراش گفت «خب… فردا هم که قراره طوفان سندی بیاد این‌جا. شاید این آخرین باری باشه که موسیقی می‌شنویم. پس بیایین و حالش رو ببریم». خودش و ملت هم زدن زیر خنده.

نقاشی روز

هنرمند نیستم، اما هنردوست هستم. هر از گاهی موقع بازی‌بازی، نمودارهای قشنگی تولید می‌شن که ممکنه [هنوز] ارزش علمی نداشته باشن، اما از نظر هنری خوشحال کننده هستن. نمودار زیر محصول کار دیشبه.

From Misc

گرفتار شدیم به خدا

همکار جدیدی برامون اومده که توی پارتیشن روبه‌رویی من کار می‌کنه. پسر خوبی به نظر می‌رسه. یک مقدار سرما خورده و در نتیجه هر از گاهی سرفه می‌کنه. بعد از سرفه‌اش هم یه «خخخخخخخ» جون‌دار می‌کنه و بعد توی سطل آشغالش تف می‌کنه. چایی‌اش رو هم وقتی می‌خوره، لب‌هاش با سطح مایع دست کم ده سانتی‌متر فاصله دارن. این رو از صداش فهمیدم. لامصب جاروبرقی هتل هم نمی‌تونست به این خفنی هورت بکشه. پسره هر از گاهی هم یک آروغ حسابی، با دهان تمام باز و چشمان تمام بسته می‌زنه.

مساله تنها این نیست. همکار پارتیشن کناری‌ام هم از امروز سر و صداهاش زیاد شده‌ان. مرتب صداش می‌یاد «ممممم… اِه!». من نمی‌دونم داره روی چی این قدر زور می‌زنه. حالا فوقش داره جی‌میل‌اش رو چک می‌کنه. جی‌میل چک کردن که این همه زور زدن نداره. از امروز اون هم آروغ زدن با صدای بلندش رو شروع کرد. متاسفانه حیا از شرکت رخت بر بسته.

کار با هدفون گذاشتن هم راه نمی‌افته. میزم طوریه که تقریبن پشتم به ورودی پارتیشن هست. هر بار کسی به سراغم می‌یاد، متوجه حضورش نمی‌شم و اون لحظه‌ای که دست به شونه‌ام می‌زنه از وحشت سه متر می‌پرم هوا. زندگی‌ام جهنم شده به خدا.

داستان روز: عاشق شدیم رفت

– علاقه‌مند شدیم آقا جان، علاقه‌مند شدیم. چی کار کنیم؟ گیرم بی‌ربط به هم بوده باشیم و برای ماموریت اومده باشیم، آدم که هستیم. آدمه، علاقه‌مند می‌شه.

– تا چه زمانی سرتون به ماموریت‌تون بود و گیر علاقه و این جور چیزها نیفتاده بودین؟

– نمی‌دونم. شاید تا وسطش… شاید هم تا یه جای دیگه‌اش… مرز که نداره… خبر نداری، یک دفعه چشم باز می‌کنی می‌بینی دلهره داری. توی دلت یه چیزی وول می‌خوره. همون موقع است. اون موقع دیگه تموم شده. عاشق شده‌ای.

– گفتی شهری بودین به اسم کالج پارک؟

– کالج استیشن

– کالج چی؟

– استیشن

– این چه اسمیه؟

– اسم شهرشه. گذاشته‌ان. هوس کردن، این اسمو گذاشته‌ان.

– توی این شهری که می‌گی، کسی هم فهمید؟

– نه. همه فکر می‌کردن همیشه زن و شوهر بوده‌ایم.

– ممکنه دوستاتون حدسی بزنن؟

– نه بابا… چه حدسی بزنن؟ با خودشون می‌گن یه زن و شوهر اومدن، یه مدت بودن، بعد هم رفتن پی کارشون. مثل بقیه. مثل هزار تا زن و شوهر دیگه که با هم میان و با هم می‌رن. خبر ندارن که ما دو تا با هم نبودیم. بی‌هم اومدیم، با هم رفتیم.

موسیقی روز: «آرژانتین برای من گریه نکن» از سارا برایتمن

«آرژانتین برای من گریه نکن» از ساخته‌های «اندرو لوید وبر» است. این موسیقی هم مثل بیش‌تر آثار وبر حاوی حس پشیمانی و اعتراض است. این قطعه به وسیله‌ی خیلی‌ها اجرا شده، از جمله مدونا (که گویا یکی از آثار موفق مدونا هم شده). یادمه که قبل‌تر چیزهایی در مورد این قطعه و سیاست خونده بودم، اما الان نتونستم چیزی پیدا کنم. نیاز به گفتن نیست که از بین اجراهای موجود، من سارا برایتمن رو ترجیح می‌دم که ویدیوی اجراش رو در پایین، بعد از متن ترانه، آورده‌ام.

کمی هم در مورد اندرو لوید وبر: موسیقی‌دان معروف انگلیسیه که خالق قطعات معروفی بوده. به مدت شش سال همسر سارا برایتمن بوده و نقش اصلی رو در اجرای موزیکال The Phantom of the Opera براش می‌گذاره (یک اجرا از این قطعه‌ی معروف رو خواهم گذاشت و در ضمن معادل فارسی‌اش رو نمی‌دونم).

متن این ترانه:

Lyrics to Don’t Cry For Me Argentina (Evita) :

It won’t be easy
You’ll think it strange
When I try to explain how I feel
That I still need your love
After ll that I’ve done
You won’t believe me
All you will see
Is a girl you once knew
Although she’s dressd up to the nines
At sixes and sevens with you

I had to let it happen
I had to change
Couldn’t stay all my life down at heel
Looking out of the window
Staying out of the sun
So I chose freedom
Running around trying everything new
But nothing impressed me at all
I never expected it too

Don’t cry for me Argentina
The truth is I never left you
All through my wild days
My mad existence
I kept my promise
Don’t keep your distance

And as for fortune and as for fame
I never invited them in
Though it seemed to the world
They were all I desired
They are illusions
They’re not the solutions
They promise to be
The answer was here all the time
I love you and hope you love me

Don’t cry for me Argentina

Don’t cry for me Argentina
The truth is I never left you
All through my wild days
My mad existence
I kept my promise
Don’t keep your distance

Have I said to much?
There’s nothing more I can think of to say to you
But all you have to do
Is look at me to know
That every word is true

[ These are Don’t Cry For Me Argentina (Evita) Lyrics on http://www.lyricsmania.com/ ]