خبری میخونم از تجاوز شش نفر به یک دختر هفده ساله. خیلی کوتاه اما به اندازهی کافی آزاردهنده چنان که هنوز هم بعد از این مدت درگیر هستم. ظاهرا کاری هم از دستم بر نمییاد به جز فحشدادن و حرصخوردن. این جا زندگی مثل همیشه در جریانه. در تلویزیون ساختمون دانشکده عمران از ساخت فلان پل عظیم روی فلان رود عظیم صحبت میکنه. یک دختر با دوچرخهاش از خیابون رد میشه. یک دختر و پسر با صدای خیلی بلند با هم میخندن. یک نفر با عجله می ره که به کلاسش برسه. يك دختر و پسر هم در دانشكده به طرز غليظي همديگه رو ميبوسن. من هم این وسط احساس میکنم که چهقدر دور هستم و چهقدر تنها هستم و چهقدر دستم بسته است.
از تكامل
در يك سخنراني، تازه متوجه شدم كه علت سياه بودن پوست سياه پوستها اين بوده كه در اون مناطق به خاطر گرم بودن و آفتاب تند، بهتر بوده كه آدمها پوست تيره داشته باشن كه در نتيجه به خاطر وجود نميدونم چي و نميدونم چي در بدن (يا پوست)، از عقيم شدن مردان جلوگيري كنه. نتيجه اين ميشده كه در جايي مثل آفريقا سياهپوستها بهتر بقا پيدا ميكردن و در نتيجه همه سياه شدن. اين مساله در مورد جاهاي ديگه (مثل اروپا) الزاما ضروري نبوده.
در عين حال يكي از سوالهاي هميشگيام هم پاسخ داده شد: چه طوري انسانها از آفريقا مهاجرت كردن و به قارههاي ديگه (مثل آمريكا يا اقيانوسيه) رسيدن؟ آيا وسيله داشتهان كه از درياها عبور كنن؟ نظر سخنران اين بود كه در اون دوران يخبندان بوده و در نتيجه انسانها به راحتي از روي درياها راه رفتن و به قارههاي جديد رسيدهان. بعدها يخها آب شدهان و راه بسته شده!
هنر
معلم ادبيات ميگفت: «هنر واقعيت نيست، بازآفريني واقعيت است».
سرزمین فرصتها
اسمش «باب» هست و چيزي حدود هفتاد سال سن داره. دانشجوي ليسانس در دانشگاه ماست و مدت زيادي هست كه در اين دانشگاه مشغول به تحصيل بوده. در جنگ ويتنام شركت كرده و در اونجا صدمه ديده. يكي از صدماتي كه ديده اينه كه تير به دستاش خورده و به همين خاطر كارايي لازم رو نداره (در اصل اهل نيويوركه، اما هواي سرد اونجا با وضعيت دستاش سازگار نبوده و در نتيجه به تگزاس اومده). يكي ديگه از صدماتي كه ديده اينه كه حافظهي بلندمدتاش رو از دست داده و در كنارش هميشه نوعي احساس گيجي داره (خودش از عبارت light-headed استفاده ميكنه). درس جاوا رو چهار ترم گرفته تا موفق شده بگذرونه و احتمالا در اين ترم موفق نخواهد شد درس سيپلاسپلاس رو بگذرونه چون نمرهي امتحاناش پايين بود. از اين ميگفت كه با خرج ادارهي مربوط به كهنهسربازها (يه چيزي تو مايههاي بنياد مستضعفان و جانبازان خودمون) به مدت شيش هفته در سيسييو نگهداري شده بوده (از قرار شبي بيست هزار دلار)، در عين حال به مدت سه ماه هم در بيمارستان نگهداري شده (كه هزينهي هر شب چهارصد دلار بوده) و يك خرج پزشكي ديگه هم داشته كه من يادم نميياد. در مجموع حدود يك ميليون دلار هزينهي درماناش شده بوده!
حالا فهميدين كه آمريكا به جز نيت خير چيز ديگهای در سر نداره؟
تلخي
جالبه كه تلخترين خاطرههاي زندگيام، موندنيترينها هم بودهان. چيزهايي كه بعد از گذشت سالها، شايد ده و يا حتا بيست سال، هنوز هم يادآوريشون تنم رو ميلرزونه، عصبي ميشم و به حالتي ميرسم انگار كه همين تازگي اون اتفاق افتاده باشه. اين شرايط براي خاطرات خوب صادق نيست. نميدونم كه خاطرات بد چه تاثيري در مغز ميذارن كه يادآوريشون قدرت خيلي زيادي در تداعي اون زمان داره در حالي كه خاطرات خوب الزاما اون قدرت رو ندارن.
به هزار و يك دليل
هنوز هم ميگم (و جدي هم ميگم): شايد رئيس جمهور ما باهوشتريني باشه كه تا به حال داشتيم.
حماقت
– يه سوال هم داشتم كه در فلان فصل هوای شهرتون چه طوريه؟
* اون موقع هواش سرد نيست و شبيه تهرانه. البته اين سوال احمقانهايه، چون هر موقع بخواي مسافرت بكني، كافيه به سايت weather.com سر بزني و هوا رو ببينی.
(البته با توجه به امكانات موجود، سوال احمقانه است؛ اما شايد جواب هم كم احمقانه نيست، چرا كه ميشد به راحتي تعداد زيادي از جملهها حذف بشن، منظور رسونده بشه و احمقانه بودن سوال تاكيد نشه).
ظرفيت آدمها رو ميشه با جوابهاشون به سوالهاي احمقانه يا مشكوك به احمقانه سنجيد. هرچه قدر كه ظرفيت بالاتر بره، جوابها متينتر و متواضعانهتر ميشن و برعكس.
آلبانی
شخصي كه از آلباني ديدن كرده بود اين طور ميگفت: «در كنار جاده و در داخل مزرعهها ميديديم كه به مقدار خيلي زياد تپههاي كوچيكي ساخته شده. از راننده پرسيديم كه اينا چي هستن و راننده گفت كه اينها سنگر هستن؛ چون رييس جمهورمون ميگه كه ما دشمنان زيادي در دنيا داريم و اينها هر لحظه ممكنه كه به ما حمله كنن، به همين دليل بايد براي مقابله با اين دشمنها آماده باشيم».
آشنا نيست؟
وقاحت روزگار
كار رو به جايي رسوند كه من بايد به يكي از سربازان جنگ ويتنام سيپلاسپلاس ياد بدم.
– شما از كدوم كشور هستين؟ – من؟ ايران!
به سلسله سوالهاي قبلي كه بايد جواب ميدادم، اين هم اضافه شد:
اين رييس جمهور شما چي كار به كار همجنسگراها داره؟!