A robot tagged “Somali” steals some laughs during the Robot Athlete Cup in Tokyo, on Jan. 30. Somali took part in the dance section in the annual event. (Toshifumi Kitamura/AFP/Getty Images)
چند پیشنهاد برای «اپلای» کردن
دو سه هفتهی گذشته مشغول به مرور مدارک فرستاده شده برای مدرسهی تابستونی سیستمهای پیچیدهی انستیتو سانتافه بودم. مدارک تعدادی از متقاضیها رو مرور کردم و ارزیابیام رو فرستادم که در نهایت تصمیم بگیرن که به کدومهاشون پذیرش بدن. مدارک عبارت بودن از فرم ثبت نام، رزومه (یا سیوی)، دو توصیهنامه و اساوپی (یا Statement of Purpose، ببخشید که معادل فارسی سراغ ندارم).
در زمان مرور مدارک، چند پیشنهاد به نظرم رسید که شاید دونستنشون برای «اپلای»کردن بد نباشه. نیاز به توضیح نیست که همگی نظرات شخصی من هستن و احتمال اشتباه بودن و یا دقیق نبودنشون هست.
– در یکی دوتاشون، استاد از زبان انگلیسی دانشجو تعریف کرده بود. اما از طرفی زبان خود استاد خراب بود و متن توصیهنامهاش پر از غلطهای دستوری و نگارشی بود. همین هم باعث شد که من کمی حساستر بشم. در یک مورد از همونها، وقتی متن اساوپی دانشجو رو خوندم، دیدم که متن انگلیسیاش چندان تعریفی نداره و اولین چیزی که به ذهنام رسید این بود که شاید در کل استانداردها در اون دانشگاه پایینتر باشه و بهتره در مورد دیگر ادعاهاشون هم با احتیاط بیشتری برخورد کنم (تصور کنین که استاد داره میگه که انگلیسی دانشجو عالیه، انگلیسی استاد خرابه، انگلیسی دانشجو هم خرابه، پس جا داره در مورد نظرات کلشون احتیاط به خرج بدم). اگر احتمال میدین که زبان استادتون خراب باشه و بخواد از زبان شما تعریف کنه (یا حتا تعریف هم نکنه)، دست کم شما متنتون رو خوب بنویسین. تلاش کنین که غلطهای نگارشی و دستوری رو به حداقل برسونین. این کمترین کاریه که میتونین انجام بدین و اختیارش هم کاملا دست خودتونه. به نظر من متن پر از غلط نشونهی واضحی از بیدقتی و بیتوجهی نویسنده است وقتی که یک مرور سادهی متن میتونسته به مقدار زیادی متن رو بهبود ببخشه.
– ننویسین که میخوام در مدرسهی تابستونی سیستمهای پیچید شرکت کنم تا زبانام رو تقویت کنم. جای تقویت زبان کلاس انگلیسیه. نه دورهی آموزشی که به زبان انگلیسی ارایه میشه.
– در رزومه یا سیوی جای خالی بیش از اندازه قرار ندین. در چنین مدرکی، اون چیزی که جلب توجه میکنه تعداد زیاد صفحهها نیست، بلکه اول از همه این به چشم مییاد که طرف این همه فضا تلف کرده و حالا تعداد صفحاتاش رو زیاد کرده. فضای سفید خیلی زیاد یک مقدار شک برانگیز میشه.
– در اساوپی تا حد ممکن از نوشتن موارد نامربوط خودداری کنین. آقایی در اساوپیاش در مورد دخترهاش نوشته بود و این که یکیشون در یک شرکت حقوقی کار میکنه و یکی دیگه دانشجوی خوبیه و اون یکی هم به فلان موفقیتها دست پیدا کرده. دیدن چنین چیزی قبل از هرچیز برای من تعجبآور بود و باعث شد به بقیهی مدارک هم با احتیاط بیشتری نگاه کنم. به نظرم این آقا اگر یک اساوپی نیم صفحهای میداد اثر بهتری میگذاشت تا این که اساوپی یک صفحهای پرشده با پاراگرافهای نامربوط بده.
– اس او پی بعضی از متقاضیها پر بود از لغتهای قلمبه سلمبه وسط یک متن ضعیف انگلیسی. پیشنهاد میکنم احتیاط کنین که متنتون تا حد ممکن یکدست باشه. در صورت امکان همهاش رو خودتون و در حد توانتون بنویسین. از لغتهایی که راحت نیستین استفاده نکنین. اگر هم برای نوشتن از کمک کسی استفاده میکنین، سعی کنین برای همهی متن (و نه فقط قسمتیاش) کمک بگیرین که متن یکدست بمونه. به نظرم یک متن که لغتهای ساده داشته باشه اما یکدست و صادقانه نوشته شده باشه به مراتب موثرتره از یک متن ناهماهنگ با لغتهای خیلی پیچیده.
– در اس او پی یا رزومه یا سیوی از کلمات مخفف استفاده نکنین مگر این که معنیاش رو هم نوشته باشین (یا این که اون مخفف به اندازهی کافی شناختهشده باشه).
– سعی کنین وبسایت شخصی داشته باشین. به نظرم تا حدی فعال بودن و مشتاق بودن رو نشون میده. ساختن یک وبسایت ساده جزو سادهترین و ابتداییترین کارهاست که با صرف چند دقیقه وقت میتونه ارزش زیادی به همراه بیاره.
– در متن و یا رزومه و یا سیوی از تعریفهای اغراقآمیز از خودتون خودداری کنین. یک نفر در سیوی نوشته بود «شخصی هستم ایدهآل برای هر کاری که به مدیریت نیاز داشته باشه». انصافا یعنی چی ایدهآل؟ یعنی بهترین انسانی که روی کرهی زمین وجود داره؟ یا نوشته بود «ایدهآل برای تحقیق». یعنی بهترین انسان برای هر تحقیقی؟! آیا این چنین موجودی تا به حال تکامل پیدا کرده؟ این عبارتها قبل از این که مرور کنندهی مدارک رو تحت تاثیر قرار بدن، صداقت نویسنده رو زیر سوال میبرن. صادقانه از خودتون بگین و برتریهاتون رو بشمرین. خجالت هم نکشین و خودتون رو دست کم نگیرین. اما در عین حال مواظب باشین که در توصیف خودتون افراط نکنین.
– متناسب با مقصدتون رزومه (یا سیوی) بسازین. من خودم برای مدارک دانشگاهها یک مجموعه فعالیتهای فوق برنامه و داوطلبی رو هم اضافه کرده بودم. استادم به من گفت که کارهای داوطلبانهی دانشجوییگونه رو حذف کن، مسایل غیردانشجویی رو هم حذف کن. گفت وقتی یک سیوی حرفهای داری میفرستی و برای یک موقعیت حرفهای داری اقدام میکنی، چیزهایی توش بگذار که متناسب با همون موقعیت مقصد باشه. برای مثال وقتی برای پذیرش دکترا اقدام میکنی، توش از کارهای دانشجوییای که تنها برای پذیرش کارشناسی مناسب هستن اسم نبر. البته قبول دارم که فعال بودن در گذشته رو نشون میده و میتونه خوب باشه. خودتون سبک و سنگین کنین و سعی کنین چنان به نظر نرسه که سعی کرده باشین به هر ترتیبی که شده مدارک رو با چیزهای مختلف حجم بدین.
– شاید به نظر عجیب برسه، اما پیشنهاد میکنم گزینهی «بیش از اندازه خوب» نباشین (به عبارت دیگه overqualified نباشین). مثلا در همین مجموعه مدارک که گفتم، به یک نفر نمرهی کم دادم چون به نظرم رسید که همه جور کارگاه آموزشی و مدرسه و دوره رو تجربه کرده، خیلی بینیاز به نظر میرسید و در نتیجه شاید اون قدری به این کلاسهای تابستونی نیاز نداشته باشه. از اون طرف ترجیح دادم این فرصت به کسانی برسه که بیشتر به این دوره احتیاج دارن.
– از این نگران نباشین که با صراحت اعلام کنین که شما به اون موقعیت احتیاج دارین و اون دانشگاه/دوره/شرکت چه قدر میتونه برای شما و زمینهتون موثر باشه. من خودم قبلا در همین کلاسهای تابستونی شرکت کرده بودم و برداشت من این بود که کسانی که بیشترین نیاز رو به این کلاس احساس کرده بودن، بیشترین بهره رو داشتن و در عین حال بیشترین تاثیر رو بر دوره گذاشتن. در عین حال در گروه ما کسانی بودن که خدا رو بنده نبودن و این طور به نظر میرسید که هیچ احساس نیازی به مدرسهی تابستونی نداشتن. نتیجه هم این شد که کمترین تاثیر رو در روند دوره گذاشتن. در مرور مدارک هم من به این موضوع توجه میکردم. وقتی میدیدم که کسی مشخصا نیاز به این دوره رو حس کرده، براش اولویت بیشتری در نظر میگرفتم چون اعتقادم این بود که کسی که بیشتر تشنه باشه، بیشتر تلاش داره برای یادگیری و متناسبا بیشتر روی مجموعه اثر میگذاره. در عین حال دقت کنین که اگر مقصد رو مهم میشمرین، دقیق و مشخص صحبت کنین. فقط به این اکتفا نکنین که مثلا «دانشگاه شما بهترین دانشگاه دنیاست، پس من میخوام بیام». صریحا بگین که از چی خوشتون مییاد و چرا اون محل میتونه به شما کمک کنه. وقتی این مساله رو دقیق و واضح بنویسین، به نوعی نشون میده که شما نیازهاتون رو میشناسین و با محل مورد نظر هم آشنایی دارین و در نتیجه پتانسیل بالاتری دارین که بتونین به بهترین شکل ممکن از اون امکان استفاده کنین.
مکالمهی واقعی، گاهی نقل به مضمون
– آقا من یه سوال بپرسم، البته فضولیه ها، ببخشید.
× خواهش میکنم. بفرمایین.
– من توی وبسایتت خوندم که میخواین از چین بچه به فرزندی بگیرین.
× اگه بشه…
– حالا چرا از چین؟
× پس از کجا؟
– چرا از ایران نمیگیرین؟
× توی همون صفحهای که خوندی، پایینترش هم خواسته بودم که نپرسین «چرا از ایران نمیگیرین» مگه این که خودتون قبلا یک بار از ایران بچه به فرزندی گرفته باشین.
– نه، بالاخره یه خدمتی به ایران کرده باشین.
× پس یه قرار بذاریم. مسوولیت خدمت به جهان با ما، مسوولیت خدمت به ایران هم با شما. شما اگه خواستی، از ایران بگیر.
– نه… آخه… چیزه… این چینیا زشتن.
× شما مثل این که فرزندخواندگی رو با خرید عروسک اشتباه گرفتی. پس مشکل خدمت به وطن نیست. مشکل قیافه است.
– نه خب، بالاخره چینین.
× یعنی چی بالاخره چینین؟ نکنه مساله اینه که ایرانیها باهوشترین مردم دنیا هستن و نژادشون، نژاد آریایی، برترین نژاد دنیاست؟ از ناخالصی میترسی؟
– نه… اونا که حرفای صدا و سیماست.
× خب؟…
– در واقع چینیا آدمای خوبی نیستن. ببین چه حکومتی دارن.
× یا ابالفضل! یعنی معتقدی که مردم چین هم حتما همون جوری هستن که حکومت چین هست؟ قربون شکلت، اگه این جوریه پس ایرانیا چی هستن؟
– بالاخره مردم ما مبارزه کردن. ساکت ننشستن.
× مردم چین ساکت بودهان؟
– خب آره دیگه. صداشون در نمییاد.
× مثلا در مورد میدون تیان آن من چیزی شنیدی؟
– نه. چی هست؟
× یعنی نمیدونی در میدون تیان آن من چه اتفاقی افتاده و در مورد حکومت چین و مردمش و مبارزات مردماش سخنرانی میکنی؟
– نه… مساله این نیست. این چینیا راه افتادهان همه جا رو گرفتن. همهی پذیرشها رو به چینیها میدن، جا رو برای ما تنگ کردهان.
× فکر نمیکنی شاید یک سری شرایط رو داشتهان که دانشگاه ترجیح داده بهشون پذیرش بده؟
– نه دیگه. فقط خرکارن. مثلا این هندیها رو ببین. دست کم اینا باهوش هستن. اما این چینیها فقط خرکارن.
× یعنی اگه کسی زیاد کار بکنه، یه نقطه ضعف به حساب مییاد؟ مثلا خوبه که خیلی از ایرانیها کار نمیکنن و کلی ادعا دارن؟
– نه خب… این چینیا وقتی فقط با خرکاری نتیجه میگیرن، نمیشه دیگه. باید یک مقدار هوش هم باشه.
× این وسط کی هوش داشته و حقش ضایع شده که حالا نگراناش شدی؟
– بالاخره ایرانیا باهوشن دیگه.
× یعنی تو معتقد هستی که ایرانیا باهوش هستن؟ مثلا رتبهی اول در دنیا و اینا؟
– بالاخره یه واقعیته دیگه….
باز هم از دستشویی
که از جهان ره و رسم سفر براندازم؟
وقتی کسی از جایی میره، دوستاناش و خانوادهاش رو ترک میکنه، در نگاه اول شاید غمانگیز به نظر برسه. اما در یک نگاه دیگه، شاید خیلی هم خوشحالکننده باشه. یکی از برداشتهایی که میشه ازش داشت اینه که هنوز اون فرد و اون مجموعه زنده است. هنوز اون مهاجر قدری روح داره که به هر دلیلی هم که باشه جاش رو عوض کنه. هنوز اون قدر زندگی جاری هست که یک نفر از اعضاش خوشی و راحتی لحظهایش رو بگذاره و به جای دیگه بره.
فقط برای جدا شدن گریه نکنین. گاهی هم برای وقتی گریه کنین که هیچ کس از هیچ کس جدا نمیشه. گاهی برای وقتی گریه کنین که هیچ کس از هیچ جا کنده نمیشه. گاهی برای زندگیهایی گریه کنین که راکد موندن. زندگیهایی که زنده نیستن و خیلی وقته که مردهان.
تاثیری که از مرگ یک فروشنده گرفتم

کسانی هستن که روی اعصاب هستن. تقریبا هیچ کاری رو درست انجام نمیدن. همیشه تاخیر دارن. وانمود میکنن که همیشه مشغول هستن و هیچ وقت وقت ندارن و به خاطر همین هم بوده که وظایفشون رو انجام ندادهان. اما از ظاهر و وضعیتشون به نظر نمیرسه که اون قدری هم گرفتار باشن. فقط وانمود میکنن. اغلب (اگر نه همیشه) شکست میخورن اما سعی میکنن خودشون رو موفق نشون بدن. اغلب (اگر نه هیچ وقت) کاری رو به پایان نمیرسونن. مشکلاتشون رو به گردن دیگران میاندازن. مقصر ناکامیهاشون همه کس و همه جا و همه چیز هستن به جز خودشون.
عرض زیادی نداشتم. فقط خواستم بگم با این آدمها مدارا کنین. شاید در نگاه اول به نظر برسه این آدمها تنبل هستن یا رفتارهای بچهگانه دارن یا از روی لجبازی حاضر به همکاری نیستن. اما شاید اینها این طوری ساخته شدهان. شاید روزی روزگاری ژنی چیزی کشف شد که مشخص شد این آدمها دست خودشون نبوده.
من خودم معتقد به اثر محیط هستم. به نظرم هر انسانی قابلیتاش رو داره که به هر جا که میخواد برسه و تنها لازمه که خودش کار بکنه و زحمت بکشه. همین طور هر انسانی مسوول مستقیم کارهای خودشه. همیشه هم از دیدن آدمهای ذکرشده حرص میخوردهام و متناسبا صدمه هم میدیدهام. اما از دیشب شروع کردم به شک کردن. شاید این آدمها آفریده شدهان که زجر بکشن. نیاز به گفتن نیست که چند برابر اونچه که خودشون زجر میکشن، دیگران رو زجر میدن. اما به هر حال شاید اینها اینطوری ساخته شدهان. شاید دست خودشون نیست که این طوری باشن. شاید دلشون میخواد مثل بقیه باشن و تلاش هم میکنن اما تواناش رو ندارن که تغییری بدن. مشخصه که دست و پا زدنشون بیشتر و بیشتر اونها رو فرو میبره و فرو رفتن بیشترشون باعث میشه غرورشون بیشتر بشکنه و در نتیجه تندتر بشن و به همین ترتیب مسلسل.
دیشب فرصتی دست داد که نمایشنامهی «مرگ یک فروشنده» از آرتور میلر رو بخونیم. داستان خیلی قشنگ یک نمونه از این افراد رو نشون داد که چه طور زجر میکشن و چه طور دیگران رو زجر میدن. با این آدمها مدارا کنین. شاید اختیار به دست خودشون نیست که خوشبخت نباشن….
خرج دختر استاد روی دست ما
چند وقت پیش برای آزمایشگاه یک «آی پد» خریدم. از دیشب دست دختر شیش سالهی استاد بوده و باهاش بازی میکرده. امروز متوجه شدیم که در یکی از بازیها میتونسته خرید و فروش بکنه و این هم نامردی نکرده و خوب خرید کرده. این رو امروز متوجه شدم که دیدم دویست دلار واقعی از کارت اعتباری من خرج کرده.
حیف که باباش این ترم به من حقوق میده. وگرنه دهناش رو سرویس میکردم.
پسنوشت: استاد توضیح داد که خرجش برای چی بوده. ظاهرا یک بازی هست که دونه میکارن و بعد تمشک سبز میشه. به طور عادی طول میکشه تا تمشک رشد بکنه؛ اما اگه کود بخرن و به پاش بریزن، سریع تمشک در مییاد. این هم گویا حوصله نداشته صبر کنه، رفته از حساب من دویست دلار کود خریده ریخته پای تمشکهاش.
نفرت از کجا میرسه؟
اگر فکر میکنین کسی به شما احتیاج داره، خیلی مواظب باشین. با کوچکترین رفتار شما، محیط مساعدترین حالت برای ایجاد نفرت خواهد بود.
پس نوشت: منظور اصلی از نوشته، استادی بود که قراره برام توصیهنامه بنویسه. بعد از یک ماه، نتیجه این شد که با هزار منت، دیروز یکیاش رو نوشت. تنها چیزی که از ظاهر من میبینه لبخند و احترامه. از درون خبر نداره که چه طور نفرت داره دقیقه به دقیقه بیشتر میشه.
توصیهنامه
آیا برای گرفتن توصیهنامه (recommendation letter) با مشکل مواجه بودهاین؟ مثلا آیا استاد خیلی خیلی لطف داشته و خجالت میکشیدین بهش دردسر بدین؟ آیا استاد زیادی ناز میکرده و منت میگذاشته و در نتیجه کار رو سخت میکرده؟ آیا استاد بیش از اندازه کند بوده و روند بررسی مدارک رو با مشکل مواجه میکرده؟ فکر میکنم همه کمابیش تجربههای مشابهای داشته بوده باشن.
دلم میخواست سیستمای وجود میداشت که میتونستم یک بار توصیهنامه از استاد رو بگیرم و اونجا ذخیره کنم (در واقع خود استاد بره و اونجا یک نامهٔ محرمانه برای من بگذاره) و بعد از اون هر بار که لازم میشد، خودم از اونجا توصیهنامه رو برای جاهای مختلف میفرستادم (بدون اینکه الزاما خودم متن رو ببینم). این جوری دست خودم بود که امور رو مدیریت کنم و بعد دیگه با مسایل و مشکلات داخلی استادها درگیر نمیشدم. در این مورد پیشنهادی دارین؟ راهی به نظرتون میرسه که بشه پایهاش رو بنیان گذاشت، بلکه چنین سیستمای به راه افتاد و دانشگاهها و موسسات و شرکتها همه از این سیستم یکسان استفاده کنن؟
مشغول به فرستادن مدارک برای دانشگاهها هستم. سه نفر رو با هماهنگی قبلیشون به عنوان معرف معرفی کردهام.
– نفر سوم: یکی از استادهای دانشگاه هیوستون. وقتی که در هیوستون بودم و مشغولیتای نداشتم، به صورت داوطلبانه با این خانم تحقیق کردم. از اون موقع تا به حال چند بار شده که از ایشون توصیهنامه خواستهام و ایشون هم همیشه با روی باز پذیرفته، متن خیلی خوبی نوشته، خیلی سریع فرستاده و در پایان هم برام آرزوی موفقیت کرده.
– نفر اول: استادی که در یک سال گذشته استاد راهنمای تحقیقام بوده. چند ماه پیش حاضر نشد برای یک موقعیت کاری-تحقیقی برام توصیهنامه بنویسه با این عنوان که ترجیح میده که اول دفاع بکنم تا دید بهتری در مورد تواناییهای من پیدا کنه و بعد بنویسه. برای این سری، از دو ماه قبل در این مورد باهاش صحبت کردم و اعلام کرد که توصیهنامهٔ خوبی مینویسی. به فلان نقاط قوتام اشاره میکنه و در عین حال به بهمان نقاط ضعفام که احتیاج به کار بیشتر دارن اشاره خواهد کرد. حدود یک ماه پیش اولین درخواست و بعد درخواستهای بعدی براش فرستاده شدن. هیچ خبری نشد. هفتهٔ پیش ایمیل زدم و گفتم اگه ممکنه این مساله رو عنایتی بفرمایین، اوضاع خرابه. به زودی بررسی مدارک رو شروع میکنن و مدارک من هنوز ناقص هستن. فوری ایمیل زد و گفت همین الان شروع میکنم. فقط میشه یک قالب کوتاه برام بفرستی؟ ما هم دو تا قالب فرستادیم و برای تسهیل امور، یک لیست از نکات مثبتام به همراه سیوی. یک روز بعد ایمیل زده میگه روزبه، لطفا یک فایل ورد بفرست که پیشینهٔ تو رو داشته باشه. من هم یک فایل ورد فرستادم. دیگه خبری نشد. برای اینکه یادی هم از ما کرده باشه، دو روز پیش سال نو رو تبریک گفتم. باز هم خبری نشد. بالاخره یک ایمیل زدم و گفتم اگه وقتت محدوده، لطفا با این ترتیب و اولویت توصیهنامهها رو بنویس (دانشگاهها رو به ترتیب دیر شدن مرتب کردم). ایمیل زده و میگه لطفا برام بگو کار تحقیقات چه طور جلو میره! جواب دادم خوبه، فلان کار و بهمان کار رو انجام دادم. اما من همچنان منتظر هستم که خبری از توصیهنامهام برسه. دیشب رو که در تمام طول خواب داشتم براش ایمیل میزدم و رفتار غیرحرفهای رو بهش گوشزد میکردم. امروز صبح ایمیل زده و میگه که همه رو فرستادم! (و راست هم میگفت)
– نفر دوم: استادی که به مدت یک سال باهاش کار کردم و بعد به خاطر نگرفتن تنیورش و احتمال اینکه دانشگاه رو ترک کنه، همکاری رو (عملا) متوقف کردیم. ایشون حدود پنج ماه پیش برای من یک توصیهنامه نوشته بود و متناش آماده بود. باز هم از یکی دو ماه قبل یادآوری کردم. به همین ترتیب، از یک ماه پیش که درخواستها رو فرستادم، هیچ خبری نشد. هفتهٔ پیش که یادآوری کردم، گفت ببخشید که دیر شده. قصد داشتم همین هفته روش کار بکنم. هفته تموم شد و خبری نشد. آخر هفته شد. سال نو رو تبریک گفتم. خبری نشد. هفتهٔ جدید شروع شد (که نگرانی من خیلی زیادتر شد که نکنه مدارکام به خاطر ناقص بودن بررسی نشن). امروز دیدم که توی فیسبوک وضعیتاش رو این نوشته: «اعتراف: شما نمیتوانید وجود جهنم را منکر شوید. چون شما همین الان هم در جهنم زندگی میکنید. جهنم جایی است که در آن عشق وجود ندارد…» (و چند خط دیگه به همین ترتیب). از دانشگاهها پرسیدم که توصیهنامههای من تا کی وقت دارن که برسن. جواب دادن که خیلی وقته که از مهلت گذشته و حداکثر باید تا سه چهار روز دیگه برسن تا مدارکات کامل محسوب بشه. یک ایمیل زدم و گفتم استاد عزیز، نوکرتم، قربون شکلت برم، میدونم سرت شلوغه (هیچ وقت سرش شلوغ نیست، فقط خوشش مییاد که سرش شلوغ به نظر برسه)، اگه میخوای من بیام توی یک کافه یا یک رستوران، با هم بشینیم روی این توصیهنامهها کار کنیم و با هم بفرستیم بره. هر جایی که بگی مییام و هر کاری که بگی میکنم. فقط لطف کن و بزرگواری بکن و بگو من چه کاری میتونم بکنم که این کار کمی زودتر انجام بشه. فعلا که جوابی نرسیده و من هر سه دقیقه یک بار دارم ایمیل چک میکنم.
پسنوشت: سگ توی این زندگی.

