دیشب تلویزیون یک برنامهی مستند نشون میداد از یک نفر که به صورت خودخواسته به سوییس سفر میکنه که خودکشی کنه یا به عبارت بهتر اتانازی کنه. طرف زندگی سختی داشت و برای هر کاری به دیگران محتاج بود. دوربین هم تمام مراحل رو نشون داد که چه طور سفر میکنه، به یک آپارتمان میره، مراحل رو بهش توضیح میدن، یک مایع رو میخوره و میمیره. قبل از خوردن هم از همسرش خداحافظی کرد، همسرش براش آرزوی سفر خوبی کرد، همدیگه رو بوسیدن و مایع رو سرکشید.
برای اولین بار بود که تنم تا این اندازه لرزید. انتظار نداشتم که این قدر وحشت کنم. قبول دارم که مرگ خواست طرف بوده و این زندگی براش زجرآور بوده و تحملاش مشکل. اما در عین حال دیدن مرگ به این شکل هم خیلی ساده نیست. حتمن برای نزدیکان و به خصوص همسرش هم که باید خیلی سختتر بوده باشه. همیشه اعتقاد داشتهام که اتانازی حق هر شخصیه و باید گزینهاش (در عین در نظر گرفتن مسایل مختلف مثل جنبههای حقوقی و جنایی) برای همه وجود داشته باشه. اما هیچ وقت تا این اندازه نزدیک تصویرش رو ندیده بودم و درست درک نکرده بودم که به هر حال یک طرف قضیه مرگه.
چند وقت پیش عضو انجمن دانشجویی طرفداران زندگی شدم. اعضای این انجمن سعی میکنن با سقط جنین مبارزه کنن و راههای مختلفی رو پیش گرفتهان. من به طور کلی با سقط جنین موافق نیستم. در عین حال با قانونی که سقط جنین رو ممنوع کنه هم موافق نیستم. ترجیحام بیشتر بر صحبت کردن و مذاکره کردن و قانع کردن افراده به این که بچه رو سقط نکنن و به جاش به برنامههای فرزندخواندگی فکر کنن. در شهر ما یک مرکز سقط جنین هست (اگه درست متوجه شده باشم) و این گروه دانشجویی جلوش جمع میشن و سعی میکنن مراجعان رو قانع کنن که منصرف بشن. من با روشهاشون موافق نیستم. پای دعا و عیسی مسیح رو به وسط میکشن، در حالی که انگیزهی من شخصا بیشتر زندگی و ارزش زندگیه، فارغ از انگیزههای مذهبی. اگر روشهاشون به من نزدیکتر بود، شاید من هم جلوی مرکز میرفتم و برای قانع کردن مادرها به سقط نکردن بچهها تلاش میکردم.
به نظر میرسه که عوض شدهام. در مورد زندگی حساستر و محتاطتر و محافظهکارتر شدهام. شاید به خاطر این که تگزاس زندگی میکنم، شاید به خاطر این که سنم بالا رفته و شاید هم به خاطر این که زندگی برام خیلی جالبتر، پیچیدهتر و ارزشمندتر از قبل جلوه میکنه. به هر حال مطمئن هستم که اون آدم قبل نیستم.
شاید ویدیویی که گفتم این پایین نشون داده بشه. شاید هم بستگی به کشور بازدید کننده داشته باشه و برای شما نشون نده.
Watch the full episode. See more FRONTLINE.
http://www.youtube.com/watch?v=RQoQxkzhwX8&feature=youtube_gdata
اتفاقا من هم دیشب این فیلم را دیدم. کمی کلافه بودم گفتم ببینم تلوزیون چه چیز سرگرم کننده ای دارد. که این هم اینطوری شد.
دیدن فیلم اش یه کم سخت بود ولی به نظر من خیلی کار خوبی کردن، برا خانومش هم فرقی نداشت به هر حال اون شاهد این روند می بود فقط سرعتش فرق داشت
برای من همیشه حرف زدنش خیلی راحت بود تا این که این فیلم رو دیدم. در واقع پروسه و این که چه طوری می خواد انجام بشه چیزی بود که من هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم.
من هم این برنامه را چند ماه پیش دیدم. خیلی عالی و در همچنین منقلبکننده بود.
من مطمئن نیستم که برای خانومش فرقی نداشته باشه، چون می دونم برای آدمهای اطراف یک بیمار، فقط نفس کشیدن اون بیمار هم خیلی مهمه، می دونم که خودخواهی هست که یک نفر برای شادی بقیه زجر بکشه، ولی این مساله وجود داره، حالا ممکنه که آدمهایی باشن که این جوری نباشن.
در مورد آدمهای مریض که با مردن از زجر کشیدن خلاص میشن، نمی تونم نظر بدم، چون نمی دونم بعد از مرگ چه اتفاقی میوفته براشون، اگه اونور خبری نباشه که خوب پس مشکلی نیست، ولی اگه خبری باشه اونوقت نمیدونم تحمل کدوم درد راحت تره!
حالا یک سوال، آیا ما به یک جوان زیبا و سالم هم که هیچ مشکلی نداره حق میدیم که حوصله دنیا رو نداشته باشه و تصمیم بگیره بمیره؟
کلا این مدت به بعد از مرگ فکر میکنم که چه اتفاقی میوفته، مثلا الان الیزابت تیلور در چه حالیه؟ یا بقیه آدمهایی که مردن؟
کلا مرگ مساله غریبیه!!!
یه سؤال، این آقا اگه یک عالمه قرص خواب می خورد تو آمریکا و می مرد چه فرقی می کرد با مردن تو سوییس؟ درسته که قانونی نیست ولی فرقش چی بود؟ من این رو نفهمیدم!
روزبه منم از وقتی کامپلکس سیستمی شدم به طرفداران یا بهتر بگم شگفت زدگان زندگی پیوستم و اتفاقن با سقط جنین هم مخالف شدم به همین شیوه خودت. خدا نکنه آدم دو کلمه حرف حساب بزنه که اتفاقن با سنت دینی هم سو باشه! بد دنیای سیاه و سفیدی داریم.
چند ماه پیش دوستی سقط کرد. کلی دلگیر شدم…نمی فهمم آدمها چطور می تونن اتفاق به این اعجاب انگیزی رو بی خیال بشن!
زندگی خیلی چیز ارزشمندیه…خیلی خیلی بیشتر از اونی که ما حتی حدودش رو درک کنیم….
مرسی بابت فیلم. مرسی ka
من فکر کنم نمی تونست توی آمریکا خودکشی کنه به چند دلیل:
یک: ممکن بود برای همسرش دردسر درست کنه، با این فرض که همسرش هم همکار جرم بوده
دو: اگر بدون همکاری همسرش خودکشی می کرد هم همچنان احتمال دردسر برای همسرش یا اطرافیان وجود داشت
سه: چه با همکاری و چه بدون همکاری، خطر خودکشی ناموفق وجود داشت. اگر هم قراره که ناموفق باشه، می تونه شروع دردسرهای بزرگ تر باشه. مثلا از مواد مناسب استفاده نکنه و وسط کار نجاتش بدن و وضعیت جسمی اش از قبلش هم بدتر بشه.
چهار: این مورد خاص احتمالا توان خودکشی موفق رو نداشته (چون توانایی های فیزیکی اش رو تا حد زیادی از دست داده بود). بنابراین نیاز به کمک خارجی داشته که با توجه به نبود مجوز اتانازی، حتمن قتل حساب می شده.
پس نوشت: البته شنیده بودم که در بعضی ایالت ها اتانازی راحت تره.
در مورد جنبش Pro-Life هم حرفهای زیادی میتوان زد. برای شروع بگویم که مخالف هرگونه دخالت دیگران (چه قانونی و چه اخلاقی) در مورد بدن خود هستم (و «خود» در اینجا به هر «شخص»ای اطلاق میشود).
و این سوال را مطرح میکنم که کسانای که جلوی مراکز سقط جنین میروند و سعی میکنند نظر مراجعهکنندگان را عوض کنند (چه متمدنانه و چه با چاشنیی خشونت کلامی یا حتی فیزیکی) چه فرقای با بسیجیهای ایران داشتند که تو را از دست دوستدختر/پسر-گرفتنات در خیابان برحذر میداشتند -چه با زبان تذکر و چه با ون بزرگ و بازداشتگاه وزرا- چون به قبای دینشان بر میخورد؟ هر دو گروه به چیزی تقدس میدهند که منِ نوعی ممکن است بر تقدساش اتفاق نظری با ایشان نداشته باشم.
به سولوژن: با صحبت ات تا حدی موافقم. در عین حال کمی هم حد و مرزش مشخص نیست. یک مثال افراطی بزنم: فرض کن که یک ساختمون هست که مردم واردش می شن، به طبقه ی آخر می رن و خودکشی می کنن. خواه نا خواه کمی حساسیت بر انگیزه و ممکنه آدم تلاش بکنه که مراجعان رو قانع کنه که یک جور دیگه فکر کنن یا این که در تصمیم شون برای خودکشی تجدید نظر کنن.تا وقتی که مساله زندگی باشه، به نوعی فصل مشترک همه ی نگرانی هاست و تا حدی طبیعی می دونم که همه در موردش حساس باشن. احتمالا هم در طی میلیون ها سال تکامل امکاناتی در ما به وجود اومده باشه که برای حفظ حیات کوشا باشیم!
در مورد گشت های ارشادی و اخلاقی، مساله به عشق و ارتباط کشیده می شه و یا شاید هم سبک زندگی. به نظرم این یک اختلاف بزرگه با خود زندگی و اتفاقا همین هم باعث می شه که رفتار اون ها رو خیلی بیش تر غیر موجه جلوه بده.
من هم موافقم که بدن هرکس متعلق به خودشه و هر تصمیمی هم که براش بگیره انتخاب خودش بوده و کسی اجازه ی دخالت در این امور رو نداره. اما در عین حال نظرم اینه که راه برای مذاکره ی بدون آزار و بدون مزاحمت باز باشه. یعنی تا وقتی که افراد نگران، به آزادی و آرامش بقیه آزار نرسونده ان، این امکان وجود داشته باشه که آدم ها با هم صحبت کنن و مذاکره کنن و نگرانی هاشون رو منتقل کنن.
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/9/9e/Euthanasia_and_the_Legality.png
به مهدی: خیلی جالب بود که توی تگزاس قانونیه!
منم تنم لرزید وقتی ماجرایی مشابه فیلمی که دیدین رو از دوستی شنیدم. با اجازه این جا خاطره تعریف می کنم.
دوستی چند وقت پیش تعریف کرد با فلانی ای که همسر سوئیسی ای دارد و در تهران زندگی می کنند تلفنی صحبت می کرده؛ احوال همسرش رو پرسیده، اونم گفته والا برای مرگ مادرش رفته سوئیس. دوست ما متاثر که اِ ! کِی؟! گفت چهارشنبه. پرسیده ای بابا چطور فوت کرد؟ جواب داد نه هنوز فوت نکرده. اینم گفته پس حالش وخیمه دکترها جواب کردن… گفت نه حالش وخیم نیست، بیماری خاصی هم نداره، از تنهایی خسته شده و چون به خاطر کهولت نمیتونه از خودش مراقبت کنه، از طرفی هم دلش نمیخواد زندگی بچههاش مختل بشه تصمیم گرفته بمیره. روز چهارشنبهی این هفته رو هم انتخاب کرده، همهی کارهاش رو کرده، خداحافظی با دوست، فامیل و همسایه … خانومِ فلانی هم که دخترش باشه اینجا از کارش مرخصی گرفته که برای این مراسم توی سوئیس حضور پیدا کنه، بلیط برگشتاش رو هم گرفته.
هولناک اون احساس و درجهی شعوریه که آدم میتونه این نوع مرگ رو ترجیح بده.
پیشنهاد می کنم فیلم you don’t know Jack رو ببینید، حالتهای مختلفی رو به تصویر کشیده که هرکدام آدم رو به فکر فرو میبره. در این فیلم جک کورکین یک پزشکه و معتقده وظیفه ی پزشک قطع یا کاهش درد و رنج بیماره از این رو مرگ آسان رو نوعی از خدمات پزشکی برای قطع درد و رنج بیماران معرفی می کنه.
یک نکتهی دیگه؛ اگر به جای مادر خانومِ فلانی، مادر خود فلانی این طور تصمیمی تو دلش میگرفت بعید بود حتی به زبان بیاره…این جا هنوز اون شرقیه که با تکیه به تربیت سنتی زوده اینطور مرگی رو بپذیره. به نظرم دیدن فیلم های مستند اینچنین و فیلم های مشابه، قدم های خوبی هستند برای این حداقل که موضوع رو در خودمون به چالش بکشیم، به هر حال مرگ را همه روزی به نوعی تجربه میکنیم ولی همه خوششانس نیستیم به موقع و آسان بمیریم؛ با این حال اکثریتاند کسانی که ترجیح میدن زندگی و مرگ سختی داشته باشن و حتیالامکان بیشتر عمر کنند.
به صفر: خیلی ممنون از کامنت مفصل و مفیدی که گذاشته بودین. برای من هم این سوال هست که چه طور شده که فرهنگ ما این جاست که تا این اندازه نسبت به مساله ی مرگ سخت برخورد می کنه و در غرب مساله رو راحت تر و طبیعی تر می گیرن (البته اگر که جمله ام صحیح و دقیق بوده باشه، تمامن حدس خودم بود). به هر حال به نظرم اگر هم در فرهنگی با مساله ی مرگ راحت برخورد می کنن، به این معنا نیست که زندگی براشون ارزش نداره یا این که شوق به زندگی ندارن. در مورد فیلم هم حتمن وارد فهرست فیلم هایی که قصد دیدن دارم خواهم کرد. مرسی از پیشنهاد.
سلام…!
در جریان فیلم ولایت عشق (امام رضا)، اون لحظه آخر، مامون لیوان زهر رو به امام می ده و ازش می خواد که بنوشه. امام در پاسخ می گن که اگر ننوشم چه؟ مامون می گه به زور متوسل می شم. و بعد امام می نوشه. برای من این همیشه جای سوال بود که این روایت از ماجرا (که البته به احتمال زیاد سندیت تاریخی هم نداره) چقدر می تونه درست باشه. یعنی کسی که باور به ممنون بودن کاری داره آیا می توه به صرف تهدید دست به اون کار بزنه.
در هر صورت قضاوت درباره حالات درونی دیگران کار بسیار سخت و شاید نا ممکنیه ولی من در همه حال تشویق و امید دادن به فرصتهای احتمالی آینده و یا اصلا یادآوری خوبی هایی که همین حالا در اختیار فرد هستن رو به حمایت از تصمیم به مرگ ترجیه میدم. در عین اینکه آمادگی فرد برای مرگ به نظرم یه کرامته اما این آمادگی خیلی ارزش بیشتری داره وقتی توام با صبر برای رسیدن زمان اون باشه.
به میرعماد: با امید دادن و مذاکره کردن موافقم. در عین حال به نظرم به تره که هم چنان به انتخاب طرف احترام بگذاریم. در مورد جمله ی آخرت، یک مقدار مبهمه. منظورم اینه که نمی شه به شکل قطعی نظر داد که آیا اون آخرش رسیده یا نه. یعنی حد صبر رو نمی دونیم، چرا که ما به جای طرف نیستیم. یعنی مقدار درد و رنج رو هرکس خودش می دونه، چرا که خودش داره تحمل می کنه.
فیلم بالا را نتونستم ببینم. ولی اینکه گفته می شه زندگی با ارزش نمی تونم درک کنم. ارزش زندگی برای انسانها به نظر من یه موضوع نسبی هستش.من اطلاعی درباره مرگ ندارم و فکر می کنم شاید مرگ اصلا بد نباشه و شاید یک گزینه برای رهایی از این زندگی برای کسانی که نمی خوان باشند.ما با انتخاب به این دنیا نیامدیم پس چرا برای رفتن نباید حق انتخاب داشته باشیم.
به قول آمنه بار در فیلم دنیای درون: زندگی یک حقه ولی اجبار نیست.
بدن انسان مال خودش نیست امانتی از طرف خداست که باید ازش به خوبی مراقبت کرد…
این هم یک فیلم جالب در همین زمینه و چند تا نکته که به نظرم رسید:
۱. در شرق به دلیل باور بیشتر و عمیقتر به متافیزیک و دنیای دیگر و از این دست چیزها، موضوع مرگ متفاوته، یعنی احساسیتر و پیچیدهتر دیده میشه. به همین دلیل به پیشواز مرگ رفتن یا از اون فرار کردن رو متنوعتر میکنه. مثلا کسانی که برای رفتن به بهشت دست به عملیات انتحاری میزنن ممکنه راضی نباشن اگر مرگ مغزی شدن اعضاشون رو اهدا کنن!
۲. درباره این که مرز زندگی و نبود زندگی (نیستی یا مثلا مرگ) کجاست، به این سادگی نمیشه نظر داد. برای نمونه جنین و حتی یک نوزاد کم سن و سال با یک آدم بالغ از نظر برداشتی که از زندگی داره کلی فرق میکنه. نوزاد تا یک سنی حتی این اندازه خودآگاهی نداره که هستی خودش یا نابستگی خودش از دیگران و محیط اطراف رو تشخیص بده (یعنی خودش رو یک موجودی بدونه که جزیی از دیگران نیست). به همین صورت آدمی که مشکل روانی شدید داره یا مشکل جسمی که باعث میشه عملا از نظر روانی عادی نباشه، لزوما به اون اندازهای که یک آدم معمولی زنده هست، زندگی نمیکنه. نمونههای دیگهای هم هست. مثلا شیمیدرمانی به ویژه در کودکی روی هوش تاثیر میذاره. خوب پرسش اینجاست که آیا به قیمت کودن شدن یک کودک، پدر و مادر باید این راه رو برن یا نه؟
۳. پیچیدگی ماجرا به نظرم اینجاست که آیا یک نفر اجازه داره این تصمیم رو برای خودش بگیره یا دیگران میتوانند برای فرد دیگری بگیرند؟ در حالت اول اگر فرد در سلامت نسبی باشه همین اتانازی میشه که در برخی کشورها قانونی هست. ولی بعید میدونم که یک آدم سالم که مشکل جسمی یا روحی شدید نداشته باشه این اجازه رو بدن. درباره جنین موضوع پیچیدهتر هست. چون کسی برای دیگری و نه خودش تصمیم میگیره. البته با توجه به دو نکته. یکی شماره ۲ همین بالا و دومی این که به وجود آوردن آن جنین هم به شکلی آگاهانه یا ناآگاهانه خواسته همین فرد تصمیمگیرنده بوده.
۴. این رو نه در دفاع از سقط جنین و نه در دفاع از اتانازی نوشتم و فقط یک نگاه دیگه هست.