به جان خودم این که هفتهی دیگه قراره جوایز نوبل رو تقسیم کنن، برام خواب نذاشته. بزنه و من هم برنده بشم… حالا پرستیژش به کنار، اون یک میلیون و دویست و پنجاه هزار دلار رو میزنم مرحم زخمهای اقتصادیام باشه. دست کم تا مدتی مشکل فاندینگ نخواهم داشت.
توضیح: استاد راهنما دو تا پاشو کرده تو یک کفش که فاندینگ نداره و اخلاقی و مسوولانه نیست که یک دانشجو داشته باشه و نتونه ازش پشتیبانی مالی بکنه (من با این وضعیت فعلی مشکلی ندارم، اون مشکل داره. یه چیزی تو مایههای شاه میبخشه شیخ علی خان نمیبخشه). اصرار هم داره که من برم با یک استاد هوافضا کار بکنم که پول داره. اون هم میگه که لازمه که اول دانشجوی هوافضا بشم. دوم تبدیل بشم به دانشجوی فوق لیسانس. سوم فوق لیسانسام رو بگیرم. چهارم اگر عمری بود، بعد از پایان فوق، دکترا رو شروع کنم. من هم قصد دارم که با استاد راهنمای فعلیام صحبت بکنم که ببینم مشکلاش چیه که یک دفعه تا این اندازه دلسوز من شده، اما متاسفانه تا مدتی وقت حرف زدن نداره. ما هم که این وسط پا در هوا موندیم. اگر یک جایزهی نوبل ببرم، دست کم مشکلات فاندینگ حل میشن. بقیهاش هم خدا بزرگه.