عزاداری برای مرگ مراسم داره. اصول داره. باید قدم به قدم مراحلاش رو طی کرد. باید دردش رو لحظه به لحظه تجربه کرد، از شدت درد بیحس شد، باور کرد، پذیرفت و بعد به زندگی برگشت. همونطور که زندگی بدون مرگ چیزی کم داره، مرگ هم اگر ختم به زندگی نشه، چیزی کم داره. مراسم عزاداری باید باشکوه باشه. باید عظمت اون اتفاق رو نشون بده. باید چنان باشه که دردکشیدهها با چشم ببینن که چه اتفاقی افتاده. عظمت اون اتفاق بهشون یادآوری بشه. یک بار برای همیشه مرگ رو باور کنن. وقتی شکوه و جلال رو دیدن، دیگه به زندگی برگردن. صحنهی مراسم رو برای همیشه در ذهن حک کنن و برای همیشه به یاد داشته باشن که اون که مرده، دیگه رفته. برای همیشه رفته. از این به بعد دیگه نوبت زندگیه….
All posts by روزبه
از ملزومات مردمسالاری
«فلیمش افتضاح بود». «داستانش مزخرف بود». «این عقیده غلطه»….
اگر گاهی شنیدین که یک «به نظر من» هم اول بعضی جملهها اضافه شده، اون موقع وقتشه که صحبت کنیم ببینیم چه قدر شانس داریم مردمسالاری توی مملکت پیاده بشه.
تلخترین صحنهای که به عمرم دیدهام
یکی از دوستان ایرانیمون در کالج استیشن روز جمعه تصادف کرد. این تلخترین صحنه ی زندگیام نبود. تصادف شدید بوده و ظاهرا دوست ما در جا کشته شده. خیلی تلخ بود، اما این هم تلخترین صحنهی زندگیام نبود. این تلخ بود که در راه هیوستون کشته شد. داشت به فرودگاه می رفت که دنبال مادرش بره، که بعد از یک و نیم سال از اومدن دوست ما به آمریکا، برای اولین بار همدیگه رو ببینن. مادر وارد سالن فرودگاه شده و به دنبال پسرش گشته و پیداش نکرده. منتظر مونده و پسرش نیومده….
در دو سه روز گذشته مادرش رو دیدیم. این تلخ بود که جلوی پای تکتک مهمونها بلند میشد و از اومدنشون تشکر میکرد. این تلخ بود که هر از گاهی از حضار عذرخواهی می کرد که گریههای بیصدای گاهگاهیاش باعث ناراحتیشون شده. این تلخ بود که شنیدم وقتی چند تا از بچهها همون شب از هیوستون به کالج استیشن رسونده بودنش، ازشون عذرخواهی کرده که سفرشون رو خراب کرده.
ولی تلخترین صحنهای که به عمرم دیده ام هیچکدوم این ها نبود. چیزی که توجه من رو جلب کرد، انگشتهای دست این مادر بود. وقتی بین یک جمع نا آشنا بود و سکوت حاکم شده بود، به آرومی با انگشتش دستهی صندلی رو فشار میداد. با چینهای لباسش بازی می کرد. به وضوح میدیدم که انگشتش بیش از هر چیز نشوندهندهی دردشه. نشوندهندهی استیصالشه. این که دستش به هیچ جا بند نیست. هیچ کس رو نمیشناسه. به نیت دیدن پسرش اومده و حالا جسد پسر در شهر آستینه و خودش کالج استیشنه، در بین صد نفر نا آشنا که همه رو برای اولین بار میبینه. درد وجودش رو در سر انگشتانش میدیدم که به دنبال راهی میگرده که بیرون بره. ولی درد همون جا هست و جایی نمیره.
تا حالا پیش اومده از شدت استیصال و ناراحتی و درد به اشیا بیجان پناه ببرین؟ در اشیا بیجان به دنبال یک روزنه باشین و این اشیا هم هیچ کاری برای شما نکنن؟ من همین رو در انگشتهای این مادر دیدم. چهرهاش آروم بود، زیاد اشک نمیریخت، شیون نمیکرد، آداب معاشرت رو تمام و کمال به جا میآورد، به همه توجه میکرد و چیزی از دردش رو نشون نمیداد. اما احساس میکردم دردش به وضوح جلوی چشمم هست. انگشتهاش که با اشیا بازی میکردن داشتن حرف میزدن. نهایت درماندگی یک انسان از زمین و زمان رو فریاد میزدن. درد این مادر رو ناله میکردن و داشتن میگفتن که یک انسان این جا هست که از درد به خودش میپیچه و هیچ راه فراری نداره. یک انسان این جا هست که داره عذاب میکشه و هیچکس نمیتونه به دادش برسه. این انگشتها (که شاید در این سه روز بیش از قبل چروک شده بودن)، تلخترین صحنهای بود که به عمرم دیده بودم.
دیدن لحظهی مرگ یک انسان
دیشب تلویزیون یک برنامهی مستند نشون میداد از یک نفر که به صورت خودخواسته به سوییس سفر میکنه که خودکشی کنه یا به عبارت بهتر اتانازی کنه. طرف زندگی سختی داشت و برای هر کاری به دیگران محتاج بود. دوربین هم تمام مراحل رو نشون داد که چه طور سفر میکنه، به یک آپارتمان میره، مراحل رو بهش توضیح میدن، یک مایع رو میخوره و میمیره. قبل از خوردن هم از همسرش خداحافظی کرد، همسرش براش آرزوی سفر خوبی کرد، همدیگه رو بوسیدن و مایع رو سرکشید.
برای اولین بار بود که تنم تا این اندازه لرزید. انتظار نداشتم که این قدر وحشت کنم. قبول دارم که مرگ خواست طرف بوده و این زندگی براش زجرآور بوده و تحملاش مشکل. اما در عین حال دیدن مرگ به این شکل هم خیلی ساده نیست. حتمن برای نزدیکان و به خصوص همسرش هم که باید خیلی سختتر بوده باشه. همیشه اعتقاد داشتهام که اتانازی حق هر شخصیه و باید گزینهاش (در عین در نظر گرفتن مسایل مختلف مثل جنبههای حقوقی و جنایی) برای همه وجود داشته باشه. اما هیچ وقت تا این اندازه نزدیک تصویرش رو ندیده بودم و درست درک نکرده بودم که به هر حال یک طرف قضیه مرگه.
چند وقت پیش عضو انجمن دانشجویی طرفداران زندگی شدم. اعضای این انجمن سعی میکنن با سقط جنین مبارزه کنن و راههای مختلفی رو پیش گرفتهان. من به طور کلی با سقط جنین موافق نیستم. در عین حال با قانونی که سقط جنین رو ممنوع کنه هم موافق نیستم. ترجیحام بیشتر بر صحبت کردن و مذاکره کردن و قانع کردن افراده به این که بچه رو سقط نکنن و به جاش به برنامههای فرزندخواندگی فکر کنن. در شهر ما یک مرکز سقط جنین هست (اگه درست متوجه شده باشم) و این گروه دانشجویی جلوش جمع میشن و سعی میکنن مراجعان رو قانع کنن که منصرف بشن. من با روشهاشون موافق نیستم. پای دعا و عیسی مسیح رو به وسط میکشن، در حالی که انگیزهی من شخصا بیشتر زندگی و ارزش زندگیه، فارغ از انگیزههای مذهبی. اگر روشهاشون به من نزدیکتر بود، شاید من هم جلوی مرکز میرفتم و برای قانع کردن مادرها به سقط نکردن بچهها تلاش میکردم.
به نظر میرسه که عوض شدهام. در مورد زندگی حساستر و محتاطتر و محافظهکارتر شدهام. شاید به خاطر این که تگزاس زندگی میکنم، شاید به خاطر این که سنم بالا رفته و شاید هم به خاطر این که زندگی برام خیلی جالبتر، پیچیدهتر و ارزشمندتر از قبل جلوه میکنه. به هر حال مطمئن هستم که اون آدم قبل نیستم.
شاید ویدیویی که گفتم این پایین نشون داده بشه. شاید هم بستگی به کشور بازدید کننده داشته باشه و برای شما نشون نده.
Watch the full episode. See more FRONTLINE.
چند پیشنهاد برای «اپلای» کردن
دو سه هفتهی گذشته مشغول به مرور مدارک فرستاده شده برای مدرسهی تابستونی سیستمهای پیچیدهی انستیتو سانتافه بودم. مدارک تعدادی از متقاضیها رو مرور کردم و ارزیابیام رو فرستادم که در نهایت تصمیم بگیرن که به کدومهاشون پذیرش بدن. مدارک عبارت بودن از فرم ثبت نام، رزومه (یا سیوی)، دو توصیهنامه و اساوپی (یا Statement of Purpose، ببخشید که معادل فارسی سراغ ندارم).
در زمان مرور مدارک، چند پیشنهاد به نظرم رسید که شاید دونستنشون برای «اپلای»کردن بد نباشه. نیاز به توضیح نیست که همگی نظرات شخصی من هستن و احتمال اشتباه بودن و یا دقیق نبودنشون هست.
– در یکی دوتاشون، استاد از زبان انگلیسی دانشجو تعریف کرده بود. اما از طرفی زبان خود استاد خراب بود و متن توصیهنامهاش پر از غلطهای دستوری و نگارشی بود. همین هم باعث شد که من کمی حساستر بشم. در یک مورد از همونها، وقتی متن اساوپی دانشجو رو خوندم، دیدم که متن انگلیسیاش چندان تعریفی نداره و اولین چیزی که به ذهنام رسید این بود که شاید در کل استانداردها در اون دانشگاه پایینتر باشه و بهتره در مورد دیگر ادعاهاشون هم با احتیاط بیشتری برخورد کنم (تصور کنین که استاد داره میگه که انگلیسی دانشجو عالیه، انگلیسی استاد خرابه، انگلیسی دانشجو هم خرابه، پس جا داره در مورد نظرات کلشون احتیاط به خرج بدم). اگر احتمال میدین که زبان استادتون خراب باشه و بخواد از زبان شما تعریف کنه (یا حتا تعریف هم نکنه)، دست کم شما متنتون رو خوب بنویسین. تلاش کنین که غلطهای نگارشی و دستوری رو به حداقل برسونین. این کمترین کاریه که میتونین انجام بدین و اختیارش هم کاملا دست خودتونه. به نظر من متن پر از غلط نشونهی واضحی از بیدقتی و بیتوجهی نویسنده است وقتی که یک مرور سادهی متن میتونسته به مقدار زیادی متن رو بهبود ببخشه.
– ننویسین که میخوام در مدرسهی تابستونی سیستمهای پیچید شرکت کنم تا زبانام رو تقویت کنم. جای تقویت زبان کلاس انگلیسیه. نه دورهی آموزشی که به زبان انگلیسی ارایه میشه.
– در رزومه یا سیوی جای خالی بیش از اندازه قرار ندین. در چنین مدرکی، اون چیزی که جلب توجه میکنه تعداد زیاد صفحهها نیست، بلکه اول از همه این به چشم مییاد که طرف این همه فضا تلف کرده و حالا تعداد صفحاتاش رو زیاد کرده. فضای سفید خیلی زیاد یک مقدار شک برانگیز میشه.
– در اساوپی تا حد ممکن از نوشتن موارد نامربوط خودداری کنین. آقایی در اساوپیاش در مورد دخترهاش نوشته بود و این که یکیشون در یک شرکت حقوقی کار میکنه و یکی دیگه دانشجوی خوبیه و اون یکی هم به فلان موفقیتها دست پیدا کرده. دیدن چنین چیزی قبل از هرچیز برای من تعجبآور بود و باعث شد به بقیهی مدارک هم با احتیاط بیشتری نگاه کنم. به نظرم این آقا اگر یک اساوپی نیم صفحهای میداد اثر بهتری میگذاشت تا این که اساوپی یک صفحهای پرشده با پاراگرافهای نامربوط بده.
– اس او پی بعضی از متقاضیها پر بود از لغتهای قلمبه سلمبه وسط یک متن ضعیف انگلیسی. پیشنهاد میکنم احتیاط کنین که متنتون تا حد ممکن یکدست باشه. در صورت امکان همهاش رو خودتون و در حد توانتون بنویسین. از لغتهایی که راحت نیستین استفاده نکنین. اگر هم برای نوشتن از کمک کسی استفاده میکنین، سعی کنین برای همهی متن (و نه فقط قسمتیاش) کمک بگیرین که متن یکدست بمونه. به نظرم یک متن که لغتهای ساده داشته باشه اما یکدست و صادقانه نوشته شده باشه به مراتب موثرتره از یک متن ناهماهنگ با لغتهای خیلی پیچیده.
– در اس او پی یا رزومه یا سیوی از کلمات مخفف استفاده نکنین مگر این که معنیاش رو هم نوشته باشین (یا این که اون مخفف به اندازهی کافی شناختهشده باشه).
– سعی کنین وبسایت شخصی داشته باشین. به نظرم تا حدی فعال بودن و مشتاق بودن رو نشون میده. ساختن یک وبسایت ساده جزو سادهترین و ابتداییترین کارهاست که با صرف چند دقیقه وقت میتونه ارزش زیادی به همراه بیاره.
– در متن و یا رزومه و یا سیوی از تعریفهای اغراقآمیز از خودتون خودداری کنین. یک نفر در سیوی نوشته بود «شخصی هستم ایدهآل برای هر کاری که به مدیریت نیاز داشته باشه». انصافا یعنی چی ایدهآل؟ یعنی بهترین انسانی که روی کرهی زمین وجود داره؟ یا نوشته بود «ایدهآل برای تحقیق». یعنی بهترین انسان برای هر تحقیقی؟! آیا این چنین موجودی تا به حال تکامل پیدا کرده؟ این عبارتها قبل از این که مرور کنندهی مدارک رو تحت تاثیر قرار بدن، صداقت نویسنده رو زیر سوال میبرن. صادقانه از خودتون بگین و برتریهاتون رو بشمرین. خجالت هم نکشین و خودتون رو دست کم نگیرین. اما در عین حال مواظب باشین که در توصیف خودتون افراط نکنین.
– متناسب با مقصدتون رزومه (یا سیوی) بسازین. من خودم برای مدارک دانشگاهها یک مجموعه فعالیتهای فوق برنامه و داوطلبی رو هم اضافه کرده بودم. استادم به من گفت که کارهای داوطلبانهی دانشجوییگونه رو حذف کن، مسایل غیردانشجویی رو هم حذف کن. گفت وقتی یک سیوی حرفهای داری میفرستی و برای یک موقعیت حرفهای داری اقدام میکنی، چیزهایی توش بگذار که متناسب با همون موقعیت مقصد باشه. برای مثال وقتی برای پذیرش دکترا اقدام میکنی، توش از کارهای دانشجوییای که تنها برای پذیرش کارشناسی مناسب هستن اسم نبر. البته قبول دارم که فعال بودن در گذشته رو نشون میده و میتونه خوب باشه. خودتون سبک و سنگین کنین و سعی کنین چنان به نظر نرسه که سعی کرده باشین به هر ترتیبی که شده مدارک رو با چیزهای مختلف حجم بدین.
– شاید به نظر عجیب برسه، اما پیشنهاد میکنم گزینهی «بیش از اندازه خوب» نباشین (به عبارت دیگه overqualified نباشین). مثلا در همین مجموعه مدارک که گفتم، به یک نفر نمرهی کم دادم چون به نظرم رسید که همه جور کارگاه آموزشی و مدرسه و دوره رو تجربه کرده، خیلی بینیاز به نظر میرسید و در نتیجه شاید اون قدری به این کلاسهای تابستونی نیاز نداشته باشه. از اون طرف ترجیح دادم این فرصت به کسانی برسه که بیشتر به این دوره احتیاج دارن.
– از این نگران نباشین که با صراحت اعلام کنین که شما به اون موقعیت احتیاج دارین و اون دانشگاه/دوره/شرکت چه قدر میتونه برای شما و زمینهتون موثر باشه. من خودم قبلا در همین کلاسهای تابستونی شرکت کرده بودم و برداشت من این بود که کسانی که بیشترین نیاز رو به این کلاس احساس کرده بودن، بیشترین بهره رو داشتن و در عین حال بیشترین تاثیر رو بر دوره گذاشتن. در عین حال در گروه ما کسانی بودن که خدا رو بنده نبودن و این طور به نظر میرسید که هیچ احساس نیازی به مدرسهی تابستونی نداشتن. نتیجه هم این شد که کمترین تاثیر رو در روند دوره گذاشتن. در مرور مدارک هم من به این موضوع توجه میکردم. وقتی میدیدم که کسی مشخصا نیاز به این دوره رو حس کرده، براش اولویت بیشتری در نظر میگرفتم چون اعتقادم این بود که کسی که بیشتر تشنه باشه، بیشتر تلاش داره برای یادگیری و متناسبا بیشتر روی مجموعه اثر میگذاره. در عین حال دقت کنین که اگر مقصد رو مهم میشمرین، دقیق و مشخص صحبت کنین. فقط به این اکتفا نکنین که مثلا «دانشگاه شما بهترین دانشگاه دنیاست، پس من میخوام بیام». صریحا بگین که از چی خوشتون مییاد و چرا اون محل میتونه به شما کمک کنه. وقتی این مساله رو دقیق و واضح بنویسین، به نوعی نشون میده که شما نیازهاتون رو میشناسین و با محل مورد نظر هم آشنایی دارین و در نتیجه پتانسیل بالاتری دارین که بتونین به بهترین شکل ممکن از اون امکان استفاده کنین.
مکالمهی واقعی، گاهی نقل به مضمون
– آقا من یه سوال بپرسم، البته فضولیه ها، ببخشید.
× خواهش میکنم. بفرمایین.
– من توی وبسایتت خوندم که میخواین از چین بچه به فرزندی بگیرین.
× اگه بشه…
– حالا چرا از چین؟
× پس از کجا؟
– چرا از ایران نمیگیرین؟
× توی همون صفحهای که خوندی، پایینترش هم خواسته بودم که نپرسین «چرا از ایران نمیگیرین» مگه این که خودتون قبلا یک بار از ایران بچه به فرزندی گرفته باشین.
– نه، بالاخره یه خدمتی به ایران کرده باشین.
× پس یه قرار بذاریم. مسوولیت خدمت به جهان با ما، مسوولیت خدمت به ایران هم با شما. شما اگه خواستی، از ایران بگیر.
– نه… آخه… چیزه… این چینیا زشتن.
× شما مثل این که فرزندخواندگی رو با خرید عروسک اشتباه گرفتی. پس مشکل خدمت به وطن نیست. مشکل قیافه است.
– نه خب، بالاخره چینین.
× یعنی چی بالاخره چینین؟ نکنه مساله اینه که ایرانیها باهوشترین مردم دنیا هستن و نژادشون، نژاد آریایی، برترین نژاد دنیاست؟ از ناخالصی میترسی؟
– نه… اونا که حرفای صدا و سیماست.
× خب؟…
– در واقع چینیا آدمای خوبی نیستن. ببین چه حکومتی دارن.
× یا ابالفضل! یعنی معتقدی که مردم چین هم حتما همون جوری هستن که حکومت چین هست؟ قربون شکلت، اگه این جوریه پس ایرانیا چی هستن؟
– بالاخره مردم ما مبارزه کردن. ساکت ننشستن.
× مردم چین ساکت بودهان؟
– خب آره دیگه. صداشون در نمییاد.
× مثلا در مورد میدون تیان آن من چیزی شنیدی؟
– نه. چی هست؟
× یعنی نمیدونی در میدون تیان آن من چه اتفاقی افتاده و در مورد حکومت چین و مردمش و مبارزات مردماش سخنرانی میکنی؟
– نه… مساله این نیست. این چینیا راه افتادهان همه جا رو گرفتن. همهی پذیرشها رو به چینیها میدن، جا رو برای ما تنگ کردهان.
× فکر نمیکنی شاید یک سری شرایط رو داشتهان که دانشگاه ترجیح داده بهشون پذیرش بده؟
– نه دیگه. فقط خرکارن. مثلا این هندیها رو ببین. دست کم اینا باهوش هستن. اما این چینیها فقط خرکارن.
× یعنی اگه کسی زیاد کار بکنه، یه نقطه ضعف به حساب مییاد؟ مثلا خوبه که خیلی از ایرانیها کار نمیکنن و کلی ادعا دارن؟
– نه خب… این چینیا وقتی فقط با خرکاری نتیجه میگیرن، نمیشه دیگه. باید یک مقدار هوش هم باشه.
× این وسط کی هوش داشته و حقش ضایع شده که حالا نگراناش شدی؟
– بالاخره ایرانیا باهوشن دیگه.
× یعنی تو معتقد هستی که ایرانیا باهوش هستن؟ مثلا رتبهی اول در دنیا و اینا؟
– بالاخره یه واقعیته دیگه….
باز هم از دستشویی
که از جهان ره و رسم سفر براندازم؟
وقتی کسی از جایی میره، دوستاناش و خانوادهاش رو ترک میکنه، در نگاه اول شاید غمانگیز به نظر برسه. اما در یک نگاه دیگه، شاید خیلی هم خوشحالکننده باشه. یکی از برداشتهایی که میشه ازش داشت اینه که هنوز اون فرد و اون مجموعه زنده است. هنوز اون مهاجر قدری روح داره که به هر دلیلی هم که باشه جاش رو عوض کنه. هنوز اون قدر زندگی جاری هست که یک نفر از اعضاش خوشی و راحتی لحظهایش رو بگذاره و به جای دیگه بره.
فقط برای جدا شدن گریه نکنین. گاهی هم برای وقتی گریه کنین که هیچ کس از هیچ کس جدا نمیشه. گاهی برای وقتی گریه کنین که هیچ کس از هیچ جا کنده نمیشه. گاهی برای زندگیهایی گریه کنین که راکد موندن. زندگیهایی که زنده نیستن و خیلی وقته که مردهان.