Category Archives: زندگی

زندگی آغاز می‌شود!

هم من به استاد گفتم هم استاد به من گفت: «مهرم حلال، جونم آزاد» و از هم جدا شدیم. حالا گیرم که یک سال و نیم هم این جا کار کردم، تاثیر خاصی در تصمیم جدایی‌ام نداشت. ترجیح دادم که از صفر شروع کنم، ولی ادامه ندم. استاد هم ترجیح مشابه‌ای داشت. از این جا متوجه شدم که به همین ترتیب مهریه تاثیری بر دوام زندگی‌های مشترک نداره! بچه هم همین طور!

در ضمن، با این که استاد تاکید کرد که تا پیدا کردن استاد جدید لازم نیست دفترم رو ترک کنم، به دلایل شخصی، من ترک کردم. الان هم هیچ جا و مکانی در این محوطه‌ی دوهزار هکتاری دانشگاه ندارم؛ در آزمایشگاه‌ها و کتاب‌خونه می‌چرخم. بی‌خانمان‌های سراسر عالم، من هم عضو نیم‌بند کلوپ شدم!

زندگی یعنی همین لحظه‌هایی که تکرار هم نمی‌شن

عموی ما می‌گفت «یک روز آب دریاچه یخ بسته بود و من داشتم نگاه می‌کردم. قوها می‌خواستن بعد از پرواز روی آب فرود بیان اما نفهمیدن که آب دریاچه یخ بسته. در نتیجه روی یخ سر خوردن و همه با هم تصادف کردن. این یک لحظه بود از زندگی که من دیدم و شاید دیگه هیچ وقت چنین لحظه‌ای رو نبینم. پس باید از همون لحظه استفاده می‌کردم و همون یک لحظه رو درک می‌کردم. زندگی یعنی همین لحظه‌های کوچیک که شاید هیچ وقت تکرار نشن و اگه همون لحظه استفاده کردیم که بردیم و در غیر این صورت عمر بوده که تلف شده».

خیلی وقت‌ها هست که یادآوری همین موضوع به من آرامش می‌ده؛ به همون لحظه‌ای فکر کنم که تکرارشدنی نیست و شاید دیگه هیچ وقت هم اون لحظه رو نبینم. لازم هم نیست چیزهای خیلی پیچیده‌ای باشن. اتفاق‌های خیلی خیلی کوچیک و ظریف که مهم‌ترین نکته‌شون اینه که دارن ثبت می‌شن و تکرارپذیر هم نیستن.

دوران سختی دارم. با استاد راهنمام کارم جور نشد و تصمیم به جدایی گرفتیم (!). در دو روز گذشته دو بار گفته که باید اتاقت رو تخلیه کنی، اما لازم نیست همین الان این کار رو انجام بدم و هر موقع اتاق پیدا کردم، این کار رو بکنم (به هر حال مضمون‌اش اینه که باید برم!). هر از گاهی یک ایمیل ازش می‌گیرم که در مورد قطع فوری و آنی سرویس‌هام (مثل منابع کامپیوتری) صحبت می‌کنه، اما در پوششی مهربانانه. تا می‌یام فکرم رو جمع و جور کنم، یک ایمیل دیگه می‌زنه و اوضاع‌ام رو دوباره به هم می‌ریزه. اما باز هم سعی دارم که به لحظه‌ام فکر کنم و اتفاقاتی که تکرار شدنی نیستند. من در همین اتاق یک سال و نیم کار کردم و از این جا خیلی خاطرات دارم. اگر همون موقع به تکرارنشدنی بودن‌شون فکر کرده‌بودم (که خیلی وقت‌ها کردم)، پس کم‌تر از دست دادم و الان دلم کم‌تر می‌سوزه.

امشب به یک کلیسا رفتم که تعدادی اجرای موسیقی‌های کریسمس رو ببینم. بچه‌های فارغ از هر دنیایی داشتن موسیقی‌شون رو می‌خوندن و کم‌کم چنان جذب شدم که مساله‌ی استاد رو فراموش کردم. آدم‌ها هرکدوم توی عالم خودشون بودن و اکثرا واله و شیدای عیسی مسیح‌شون بودن. بچه‌ها کادوهای کریسمس‌شون رو باز کردن. از دیدن یک عروسک آدم فضایی با مسلسل به دستش (که خیلی هم مسخره بود)، چنان هیجان‌زده شده بود که انگار دنیا رو به دست آورده. این هم برای من یک لحظه بود که سعی کردم ازش لذت ببرم. دیدن این آدم‌ها با این حال و هوا در این لحظه، به من نشون داد که من تنها موجود زنده‌ی روی زمین نیستم. تنها من نیستم که دغدغه دارم و تنها من نیستم که گاهی درد دارم.

فیلم طعم گیلاس عباس کیارستمی یک چیز جالب داشت: موضوع فیلم حول و حوش زندگی و مرگ بود. نکته این بود که کیارستمی برای فیلم برداری پایان فیلم، یک دفعه یک روز صبح تصمیم می‌گیره که با پسرش برن به محل فیلم برداری و با یک دوربین هندی‌کم فیلم بگیرن. موضوع هم سربازهایی بودن که آوازخوان داشتن تمرین صبح‌گاهی می‌کردن. این قسمت‌اش برای من خیلی جالب بود. ورزش و آواز سربازها زندگی بود. کیارستمی داشت زندگی رو نشون می‌داد و برای نشون دادن زندگی صبر نکرد تا دوربین و گروه فیلم‌برداری آماده بشه. برای ثبت زندگی، یک هندی‌کم هم کافی بود!

آنتونیا

کشمکش برای بقا، دوستی، رقابت، درگیری، مرگ و عشق. تمام این‌ها رو که روی هم بگذاریم، حاصل چیزی می‌شه شبیه به زندگی و همه‌ی این‌ها رو می‌شه در فیلم آنتونیا به صورت یک‌جا دید.

ستاره‌ها و سیاره‌ها و عالم

عموی ما معتقده که ستاره‌ها زنده هستند و سیاره‌ها مرده. حیات هم روی سیاره شکل می‌گیره، یعنی روی یک جسم مرده. اصلا جسم زنده اجازه‌ی حیات موجود دیگه‌ای روی خودش رو نمی‌ده. روی زمین حیات شکل می‌گیره، چون مرده است. روی بدن ما حیات دیگه‌ای شکل نمی‌گیره، چون که خودش زنده است. این عالم رو هم که می‌بینی، یک مجموعه‌ی بزرگ از همین موجودات ریز و درشت زنده است. حالا این وسط، در این گوشه‌ی خیلی خیلی کوچیک، روی یک سیاره‌ی مرده، ما انسان‌ها داریم می‌زنیم توی سر و کله‌ی هم و سر یک سری مسایل پوچ و پیش پا افتاده با هم می‌جنگیم. واقعا مسخره نیست؟

کشتن

از کارمند کتاب‌خونه خواستم فیلم Krótki film ó miłości رو بده و اشتباهی فیلم Krótki film ó zabijaniu رو داد. معادل انگلیسی اولی می‌شه A short film about love و معادل انگلیسی دومی می‌شه A short film about killing

یه جورایی توفیق اجباری بود که به خاطر یک اشتباه یک فیلم کاملا متفاوت دریافت کنم (البته هر دو از ساخته‌های یک فیلم‌ساز هستن). حالتی داشت از exploration که به طور ناخواسته وارد فضایی شدم که قرار نبود بشم (به طور عادی هیچ وقت چنین فیلمی رو نمی‌گرفتم). فیلم در مورد کشتن بود و در لایه‌های مختلف و در مقیاس‌های مختلف از کشتن موجودات زنده صحبت کرد. نظر شخصی‌ام اینه که نمی‌شه به راحتی اظهار نظر کرد که آیا کشتن موجودات زنده کار درستی هست یا نیست. مثلا حشره‌ای که از در و دیوار اتاق من بالا می‌ره، دست از این کارش نمی‌کشه مگر این که حیات ازش سلب بشه. و یا شاید در یک سیستم (با توجه به مشخصاتش) عدالت و آرامش برقرار نمی‌شه مگر این که قاتل اعدام بشه (مثلا اعدام صدام به هر حال کشتن یک انسان زنده بود و بنا بر بعضی نظرها نباید انجام می‌شد اما نمی‌شه از حق گذشت که به خیلی‌ها هم خیلی چسبید!). به هر حال اگر هم قتل رو توجیه کنیم (چه قتل حشره در منزل و چه قتل مجرم به اسم قانون)، باید یک چیز رو هم در نظر داشت: سلب حیات از دیگر موجودات زنده (در هر مقیاسی و با هر توجیهی) همیشه باید عمل زشتی قلمداد بشه. ساختار ذهنی بشر فعلی به چنین محدودیتی احتیاج داره.