پسری که زندگی رو رها کرد و دختری که برای زندگی جنگید

– اگه ممکنه برام یک آهنگ پخش کنین.

= آهنگ رو که پخش می‌کنم. قبلش یک ذره از خودت بگو.

– من بیست سال دارم و بچه‌ام چهارده ماهشه. پدرش قبل از تولدش گذاشت و رفت. بچه که به دنیا اومد، پدرش یک هفته‌ای اومد، پیش ما بود و بعد دوباره غیبش زد. یک بار دیگه هم اون وسطا پیداش شد، ولی باز هم ترک‌مون کرد. دو هفته پیش دوباره برگشت.

= یعنی تمام دوران بارداری رو تنهایی سپری کردی؟ تمام این مدت هم به تنهایی بچه رو بزرگ کردی؟

– آره، دست تنها بودم.

= خانواده‌ات چی؟ کمکی نگرفتی؟

– نه، اونا خبر ندارن.

= خرج زندگی‌ات رو چه‌طور در میاری؟

– دو شیفت کار می‌کنم…

ریچارد داکینز در کتاب ژن خودخواه نوشته بود که از دید گسترش ژن، به‌ترین گزینه برای هر یک از طرفین، چه نر و چه ماده، اینه که وقتی بچه‌دار شدن، بذارن و برن. فرض کنیم اسم یکی‌شون الف باشه و یکی‌شون هم ب. با این ترتیب هم الف و هم ب ترجیح می‌دن بعد از شکل‌گیری بچه برن و بچه‌های دیگه‌ای بیارن، در مقایسه با این که بمونن و از بچه نگهداری کنن. با این وضعیت فرصت بیش‌تری دارن ژن خودشون رو گسترش بدن. اما مساله‌ی نگهداری از بچه هم‌چنان پابرجاست. آوردن یک بچه وقتی توجیه داره که اون بچه بتونه دووم بیاره و رشد کنه و خودش بچه‌دار بشه و با این ترتیب ژنش رو گسترش بده. در نتیجه هم پدر و هم مادر می‌خوان مطمئن بشن که بچه می‌تونه به زندگی‌اش ادامه بده و احتمالن بعدتر بچه‌دار بشه.

در چنین شرایطی هرکس که بتونه زودتر خانواده رو ترک کنه، سود برده: فرض کنین الف زودتر از ب خانواده رو ترک می‌کنه. این جوری می‌تونه از قید و بند نگهداری از بچه رها بشه، جفت دیگه‌ای پیدا کنه و بچه‌های بیش‌تری به دنیا بیاره (و به دنبالش ژن‌هاش رو بیش‌تر پخش کنه). از طرف دیگه ب که با بچه تنها مونده، دیگه ترجیح نمی‌ده که بذاره و بره، چرا که نگهداری از بچه مهم‌تره. البته ب هم به خاطر اخلاقیات از بچه نگهداری نمی‌کنه و توجیه ژنتیکی برای این کارش داره. حالا که الف رفته و ب با بچه تنها مونده، باید بین دو گزینه انتخاب می‌کرد: یا این که بچه رو به امید پیدا کردن جفت دیگه ترک کنه که احتمالن بچه از بین می‌ره و در نتیجه تمام هزینه‌هاشون برای آوردن بچه بی‌فایده می‌شه، یا این که بمونه و از بچه نگهداری کنه و دست کم مطمئن باشه که نصف ژن‌های خودش شانس گسترش پیدا می‌کنن (نصف دیگه‌ی ژن‌های بچه هم از الف بوده که گذاشته و رفته).

در خیلی از گونه‌ها در طبیعت، بعد از شکل‌گیری نطفه، مادر از نطفه یا جنین تازه شکل گرفته نگهداری می‌کنه؛ مثلن پرنده‌های ماده از تخم نگهداری می‌کنن یا در پستانداران بچه تا مدت قابل توجهی در بدن مادره (البته نمی‌دونم که آیا مثلن پستاندار تخم‌گذار هم داریم یا نه، ولی به هر حال در موضوع گفتگو فرقی ایجاد نمی‌کنه). نتیجه این که شاید بیش‌تر شاهد این هستیم که پدر می‌گذاره و می‌ره و مادر هم نه به خاطر وفاداری که به خاطر گسترش ژن‌هاش مجبور می‌شه بمونه و از بچه نگهداری کنه. البته این نقش این‌چنینی مادر همیشه هم به این شکل نیست و در مورد بعضی از موجودات مثل ماهی، جنس ماده شانس بیش‌تری داره که بعد از تخم‌گذاری، از خانواده فرار کنه، پدر رو با تخم‌های بارورشده تنها بگذاره و خودش سعی کنه جای دیگه‌ای ژن‌هاش رو گسترش بده.

اما جنس‌های ماده هم بی‌تفاوت ننشسته‌ان که مورد بهره‌برداری قرار بگیرن. در بعضی گونه‌ها، جنس ماده حاضر به جفت‌گیری با جنس نر نمی‌شه، مگر این که جنس نر براش خونه‌ی مناسب فراهم کنه. مثلن در بعضی پرنده‌ها جنس نر مجبوره لونه بسازه و در نتیجه سرمایه‌گذاری کنه. وقتی هم که جنس نر برای پیدا کردن هر جفت سختی می‌کشه، مدت زیادی وقت و سرمایه گذاشته و می‌دونه که اگر هم خانواده رو ترک کنه، الزامن به این معنا نیست که می‌تونه به راحتی یک جفت دیگه پیدا کنه. در خیلی از گونه‌ها می‌بینیم که جنس نر برای به دست آوردن جنس ماده مجبوره تلاش بکنه، خودش رو نشون بده و دل جنس ماده رو به دست بیاره و از اون طرف هم جنس ماده خودش رو به راحتی در دسترس جنس نر قرار نمی‌ده (شاید هم به اصطلاح عشوه و کرشمه و مانند آن داشته باشه).

به یاد یک چیز افتادم: اون زمان به زن و شوهرهایی که ارتباط ناموفقی داشتن، توصیه می‌کردن که بچه‌دار بشن که کانون زندگی‌شون محکم بشه (شاید الان اوضاع عوض شده باشه). اگر درست متوجه شده باشم، از دید گسترش ژن، بعد از اومدن بچه هرکدوم باید بیش‌ترین انگیزه رو داشته باشن که بنای ناسازگاری بذارن و زندگی مشترک رو ترک کنن.

و اما در مورد دختری که به برنامه‌ی رادیویی زنگ زده بود، دو چیز برای من جالب بود: یکی این که چرا پدر بچه هر از گاهی بر می‌گرده و سر می‌زنه؟ تحت فشار اخلاقی قرار داشته یا نوعی فشار اجتماعی رو پشت سر خودش احساس کرده یا این که اصلن غریزه‌اش (یا بعضی از ژن‌هاش) اون رو به این سمت می‌کشوندن که مطمئن بشه بچه‌اش در وضعیت قابل قبولیه؟ دومین و اصلی‌ترین چیزی که برای من جالب بود این بود که چه طور ممکنه که این دختر در این گیر و دار، کلی دردسر بکشه و با سختی زیاد موفق بشه شماره‌ی این برنامه‌ی پرطرف‌دار رو بگیره و بخواد که براش موسیقی پخش بکنن؟ برای من کار این دختر (که عمیقن براش احترام قائلم) نماد روشنی از دست و پا زدن برای زندگیه: خیلی اشتباه کرد و خیلی هم سختی کشید، اما هم‌چنان برای زندگی جنگید.

7 thoughts on “پسری که زندگی رو رها کرد و دختری که برای زندگی جنگید”

  1. البته جنس «نر» تو طبیعت به‌نوعی انگل محسوب میشه و دوست داره همین‌طور پخش بشه الی آخر.

  2. صاد: من از تعریف دقیق انگل اطلاع ندارم، اما برداشتم این بود که میزبان بدون انگل هم باید بتونه به زندگی اش ادامه بده. در مورد دو جنس نر و ماده در موجودات با تولید مثل جنسی، این طور به نظرم می رسه که جوری تکامل پیدا کردن که بدون هم نمی تونن بقا پیدا کنن. به عبارت دیگه جنس ماده هم نمی تونه بدون جنس نر باقی بمونه و در واقع شاید نوعی همزیستی داشته باشن (البته شاید تعریف همزیستی رو هم دارم به اشتباه استفاده می کنم).

  3. همیشه در مورد گونه ای از عنکبوت شنیده بودم که به محض جفت گیری، جنس نر رو میکشه و میخوره.حتی بعضی وقتا وقتی نر از اون ور مشغوله، این از اینور داره اونو میخوره.
    همیشه این رفتارش به نظرم خیلی وحشیانه و چندش میومد. اما الان با خوندن این مطلب فهمیدم ماده هه خیلی هم عاقلانه و هوشمندانه برخورد میکنه…

  4. نگاه به فرایند تکامل (فرگشت؟) به خصوص وقتی آن‌را از تلاش گونه‌ها برای بقاء به نگاه عمیق‌تر یعنی تنازع ژن‌ها برای بقاء تبدیل کنیم می‌تواند بسیار آموزنده باشد و چیزهای مهمی را درباره‌ی ما به ما بیاموزاند.

    در عین حال باید حواسمان باشد که انسان‌ها به خاطر توانایی ذهنی‌ و عاطفی‌ای که دارند و می‌توانند نسبت به خودشان و جامعه‌شان بازتاب‌های عمیق داشته باشند عمکردشان در زمینه‌ی بقاء ژن احتمالا به نوعی الگوی تصادفی بیشتر شبیه است تا این‌که تابع جبری فرگشتی باشد.

  5. بامداد: کاملن موافقم که قضیه در مورد انسان کاملن متفاوته. داکینز هم در کتابش چند بار تاکید می کنه که قضیه انسان مجزاست، چرا که شناخت داره و برای تصمیم هاش از آگاهی هم استفاده می کنه. این که عملکرد انسان ها در بقای ژن بیش تر تصادفی به نظر برسه رو مطمئن نیستم. در هر حال شاید بشه یک توجیه بقای ژن برای هر رفتار و انتخاب انسان پیدا کرد. مثلن این که بگیم پیدایش شناخت در انسان هم در راستای افزایش شانس بقا بود و استفاده ی انسان از توانایی های فکری اش هم در راستای بقای بهترشه.

    به هر حال قید و بندهای اجتماعی هم که خودشون جداگانه تکامل پیدا کرده اند، در تصمیم گیری های انسان ها نقش دارن. برای نمونه کار پدر این بچه هم از دید صرف بقای ژن معقول نیست، در حالی که این کار رو هم چنان انجام می ده و تا الان ادامه داده. برای همین حدس زدم که شاید تحت تاثیر فشارهای اجتماعی و وجدانی به این مادر و بچه سر می زنه.

  6. به نظرم نگاه کردن اینگونه بر مبنای تکامل تنها به درد داستان نوشتن، و یا سرگرم شدن می خوره!

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *