All posts by روزبه

سیستم‌های پیچیده – سی و یک – اطلاعات شخصی افراد

«الکس پنتلند» پیشنهاد می‌کند برای نگهداری اطلاعات شخصی از روش زیر استفاده کنیم. او هم‌چنین معتقد است این روش برد-برد-برد برای افراد، اجتماع و کمپانی‌ها خواهد بود: اطلاعات شخصی افراد را به شکل دارایی در نظر بگیریم. سپس اجازه بدهیم افراد در صورت تمایل اطلاعات شخصی را خرید و فروش کنند.

سوال: با این روش اطلاعات شخصی چه کسی ارزش‌مندتر است؟ یک میلیونر یا یک شخص فقیر؟
جواب: بستگی دارد. مثلا آیا اطلاعات شخصی افراد را برای فروش کالاهای بسیار لوکس نیاز داریم یا مسیر مناسب برای اتوبوس؟

پس‌نوشت: قبل‌تر در مورد مسابقه‌ی پیدا کردن ده بالن در نقاط مختلف آمریکا نوشته بودم. الکس پنتلند سرپرست همان آزمایشگاه در ام‌آی‌تی است و مدیریت همان پروژه را به عهده داشته است.

جایی برای همه

در خواب قیلوله‌ی امروز ظهر، خواب می‌دیدم که ترم تموم شده (چیزی که چند روز پیش اتفاق افتاد؛ بله، به سلامتی و میمنت دو تا نمره‌ی بی گرفتم). خواب می‌دیدم که با همین استاد فعلی کار می‌کنم (چیزی که چند ماه پیش اتفاق افتاد؛ بله، هنوز هم با ایشون کار می‌کنم). خواب لپ‌تاپ جدیدم رو می‌دیدم (چیزی که دو روز پیش اتفاق افتاد؛ بله، مبارک باشه). خواب می‌دیدم که کافی‌شاپ پشت خونه فقط امروز رو بازه و باید عجله کنیم (چیزی که کم‌تر از یک ساعت قبل از خواب زنگ زده بودیم و پرسیده بودیم؛ بله، تعطیلات شروع شده). تمام این اطلاعات در خواب دقیق و به روز بودن، به جز یک چیز: بابام هم حضور داشت (ایشون سیزده سال پیش، بلکه هم بیش‌تر، فوت کرده‌ان؛ بله، خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه).

متوجه شده‌ام که هر چه قدر هم که خواب‌هام دقیق و درست باشن و هر چه قدر هم که در خوابم منطقی باشم، به طور استثنا در مورد انسان‌ها چندان معقول خواب نمی‌بینم. ظاهرا جزییات مختلف، فارغ از زمان، با دقت خوبی به خواب‌هام راه پیدا می‌کنن به جز مرگ اطرافیان. گویا مساله‌ی مرگ و میر به خوابم راه پیدا نمی‌کنه. یا شاید که هنوز مرگ رو در ناخودآگاه نپذیرفته‌ام و این هم شاهدشه. شاید رویا تنها نقطه‌ای باشه که تنها تا حدی از واقعیت راه پیدا می‌کنه که یا خوشایند باشه و یا حداکثر این که نیمه‌خوشایند باشه. رویا یعنی اون جایی که اگر چیزی از یک حد ناخوشایندتر باشه، به قلمرواش راهی نداره. نمونه‌اش هم اینه که تمام رفتگان در خواب‌های من قدم‌شون به روی چشمه!

عقل

هستند کسانی که عقل‌شون هنوز در نیومده، اما نشون نمی‌دن. ظاهر رو حفظ می‌کنن. جلوی خودشون رو می‌گیرن. چیزی بروز نمی‌دن. عاقل ظاهر می‌شن… اما هر چه قدر هم که ماهر باشن، همیشه یک لحظه هست که خودشون رو تمام و کمال نشون می‌دن. به وضوح به نمایش می‌گذارن که چه قدر حالا حالاها جای کار دارن….

بی‌شعوری

از سخت‌ترین کارها سر و کله زدن با آدم بی‌شعوره. به خصوص اگر که نوع بی‌شعوری طرف، «نبود شعور اجتماعی» باشه*.

* بله، نوع‌های مختلفی بی‌شعور داریم.

یک کشف جدید در مورد خودم: دوشخصیت مختلف در دو زبان مختلف

خلاصه: تازگی به این کشف در مورد خودم رسیده‌ام که وقتی انگلیسی صحبت می‌کنم، به نسبت وقتی که فارسی صحبت می‌کنم، جمله‌های ساده‌تری دارم، شوخی‌های ساده‌تری می‌کنم و در پاسخ به مخاطب‌ام جواب‌های ساده‌تری می‌دم. حتا شخصیت خوشبین‌تری پیدا می‌کنم. در کل در زبون انگلیسی شخصیت ابتدایی‌تری دارم.

کمی مفصل‌تر: اگر تشخیص‌ام درست بوده باشه، اولین حدسم اینه که زبان به عنوان یک مانع خودش رو نشون می‌ده. دایره‌ی لغت‌ها و اصطلاح‌های من در انگلیسی خیلی محدودتر از فارسیه و همین موضوع روی شخصیتی هم که بروز می‌دم نمود پیدا می‌کنه. به شکل زیر نگاه کنین:

در حالت ساده شده، به طور معمول، به ازای هر موقعیت (محور افقی) یک عکس‌العمل (محور عمودی) از خودم نشون می‌دم. احساس می‌کنم برای من این نمودار در زبون انگلیسی بیش‌تر به تصویر بالا سمت چپ شبیه هست در حالی که در زبون فارسی بیش‌تر به یکی از سه تصویر دیگه شبیه هست (از نظر کیفی). در زبون انگلیسی مجموعه‌هایی از موقعیت‌ها به یک خروجی منتهی می‌شن در حالی که در زبون فارسی شانس بیش‌تری دارم که برای هر موقعیت، یک عکس‌العمل نسبتا یکتا نشون بدم. مثال بزنم: در زبون انگلیسی شاید عکس العمل‌ام رو نسبت به یک مجموعه از موقعیت‌هایی که خوشم اومده با عبارت amazing نشون بدم در حالی که در فارسی سر و ته کل عکس العمل ها رو با گفتن یک amazing ساده به هم نخواهم آورد. شاید در زبون انگلیسی عکس العمل‌ام نسبت به یک مجموعه بزرگ از اتفاقات ناخوشایند استفاده از عبارتی مثل that’s bad باشه اما در زبون فارسی یک طیف از امکانات رو برای بیان وضعیت دارم: از یک «اه» ساده گرفته تا گفتن «سگ توی موقعیت» تا گفتن «سگ توی زندگی» و حتا در صورت نیاز استفاده از انواع فحش‌های پدر و خواهر و مادر برای ابراز احساسات. در زبون فارسی [کمابیش] می‌تونیم از عکس‌العمل من پی ببریم که موقعیت چی بوده (چون تابعی که در بالا نشون دادم معکوس‌پذیره). اما در زبون انگلیسی به این سادگی نمی‌شه موقعیت رو از عکس‌العمل من حدس زد، چون به ازای خیلی از موقعیت‌ها همون تنها جوابی رو که بلدم بروز می‌دم. به نظرم همین محدودیت زبانی باعث ساده شدن شخصیت در یک زبون دیگه می‌شه در حالی که شاید در زبون مادری، پیچیدگی‌های رفتاری بیش‌تری از خودم نشون بدم.

اون‌چه که برای ما عادی شده

تازگی یک ایمیل رسمی از طرف دانشگاه دریافت کردم با این مضمون:
«هفته‌ی گرامی‌داشت دانشجویان غیرعادی فرا رسیده است. یک دانشجوی غیرعادی دانشجویی است که تجربه‌های غیرعادی‌ای داشته است. برای نمونه یا بیش از بیست و پنج سال سن داشته باشد، یا ازدواج کرده باشد، یا بچه داشته باشد، یا کهنه‌سرباز جنگ باشد. دانشجویان غیرعادی هم از ما هستند و ما باید برای آن‌ها احترام قایل باشیم».

گویا تنها بخش عادی زندگی‌مون اینه که کهنه‌سرباز جنگ نیستیم و بچه هم نداریم.

باز هم از حال و روز فعلی

امروز امتحان مکانیک پیوسته داشتم که حقیقتا هم برام دردسر شده. دیشب خواب می‌دیدم شب قبل از امتحان کتاب‌ام رو در کافی شاپ جا گذاشته‌ام و صبح که از در بیرون اومدم، دیدم علی لاریجانی (اونی که رییس مجلسه) کتاب خودش رو پشت در گذاشته بود که من سر جلسه تقلب کنم. خلاصه‌اش کنم: ظاهرا امتحان دادن هم مثل خیلی چیزهای دیگه فقط برای یک محدوده‌ی سنی خوبه و از یک سن به بعد توصیه نمی‌شه.

دو خط هم از حال ما

تا حالا شده چیزی مست‌تون کرده باشه؟ روح‌تون رو طلسم کرده باشه و وجودتون رو مسخ؟ چیزی که قابل گفتن نباشه و باید که در همون خلسه یواش یواش جویدش و مزمزه‌اش کرد و با طعم‌اش نشئه بود؟

اومده‌ام که بگم من الان در همون وضعیت هستم!

سیستم‌های پیچیده – سی – چرا به گوناگونی احتیاج داریم؟

مقدمه: در یک سیستم که از تعدادی افراد تشکیل شده، بعضی‌ها از تناسب (fitness) بیش‌تری برخوردارند و بعضی کم‌تر. مثلا می‌توانیم فرض کنیم که بعضی‌ها کارایی بیش‌تری دارند و بعضی کم‌تر. این‌ها را با یک تصویر از وضعیت سیستم (landscape) نشان می‌دهیم. برای مثال در تصویر پایین، در شکل بالایی، دایره‌هایی که در سمت چپ مجموعه هستند، وضعیت به‌تری دارند (ارتفاع بیش‌تری دارند) و دایره‌های سمت راست وضعیت به نسبت نامساعدتری دارند (چون در ارتفاع پایین‌تری قرار گرفته‌اند). به عنوان مثال فرض کنید محور افقی نشان‌دهنده‌ی دما باشد و محور عمودی نشان‌دهنده‌ی توزیع آن. وقتی یک فرد در این نمودار قرار می‌گیرد هم به این معنا باشد که در چه دمایی راحت‌تر است. وقتی کسی در سمت چپ قرار دارد، به این معناست که با هوای خنک‌تر راحت‌تر است. پس در تصویر پایین، در شکل بالا، که احتمال رخ‌دادن هوای سرد بیش‌تر است، افراد سمت چپ شرایط به‌تری دارند.

Phase transition, change of landscape

اما همیشه شرایط ثابت نیست و گاهی ممکن است شرایط محیطی عوض شود. مثلا landscape تغییر می‌کند و کسانی که قبل‌تر شرایط به‌تری داشته‌اند، شرایط بدتری پیدا می‌کنند و برعکس. در تصویر بالا، از شکل بالا به شکل میانی و بعد شکل پایین، شرایط محیطی به تدریج تغییر می‌کند. اگر با مثال دما بخواهیم توضیح بدهیم، اول در بیش‌تر مواقع هوا سرد بوده، در بعضی مواقع هوا گرم بوده و در بعضی مواقع (کم‌تر از دو حالت قبلی) هم هوا معتدل بوده. اما کم‌کم آب و هوا به سمت گرم‌تر شدن می‌رود چنان که در شکل پایین بیش‌تر مواقع هوا گرم است.

+ در تصویر بالا دو جمعیت (متعلق به دو سیستم مختلف) را می‌بینیم. یکی جمعیت دایره‌ها و یکی هم جمعیت ضربدرها. کدام‌یک در برابر تغییرات محیطی مقاوم‌تر بودند؟ چرا؟
– جمعیت دایره‌ها در برابر تغییرات محیطی مقاومت بیش‌تری داشتند چرا که از تنوع و گوناگونی (diversity) بیش‌تری برخوردار بودند. وقتی که شرایط محیطی تغییر می‌کند، گروه‌هایی که گوناگونی بیش‌تری دارند، شانس بیش‌تری برای بقا دارند چرا که هم‌چنان شانس آن را دارند که افرادی در گروه داشته باشند که در شرایط جدید کارایی بالاتری داشته باشند (در مورد جمعیت دایره‌ها یعنی کسانی که در سمت راست نمودار بودند). با جمعیت ضربدرها مقایسه کنید. این جمعیت ابتدا کارایی به‌تری داشتند. اما وقتی شرایط تغییر کرد، بیش‌تر آن‌ها از نظر کارایی (یا تناسب) افت کردند.

این یک نمونه از مثال‌هایی است که نشان می‌دهند چرا وجود گوناگونی و تنوع در سیستم‌ها لازم است. نیاز به گفتن نیست که شاید اگر تغییرات در سیستم وجود نداشت و محیط ثبات داشت، نیازی به گوناگونی نبود. برای مثال در این شکل، گروه ضربدرها بدون تغییرات محیطی، شرایط و کارایی به‌تری می‌داشتند. این را هم اضافه کنم که در این مطلب من صحبتی از تطبیق (adaptation) افراد نکردم و فرض بر این بود که افراد همه ثابت هستند و با تغییر محیط تغییری نمی‌کنند.

ایده‌ی این مطلب را از کتاب Diversity and Complexity نوشته‌ی «اسکات پیج» برداشتم.

کمی هم حرف‌های حاشیه‌ای: قبل‌تر در مورد «وضعیت امروز ایران» و این که «چه ماشینی بخریم؟» نوشته بودم. سخن‌ران آن دو پست (جنا بدنار) همسر همین اسکات پیج است. هر دو در دانشگاه میشیگان تدریس می‌کنند و هر دو با انستیتو سانتافه همکاری دارند. در کل خانواده در کار سیستم‌های پیچیده هستند!