یک کشف جدید در مورد خودم: دوشخصیت مختلف در دو زبان مختلف

خلاصه: تازگی به این کشف در مورد خودم رسیده‌ام که وقتی انگلیسی صحبت می‌کنم، به نسبت وقتی که فارسی صحبت می‌کنم، جمله‌های ساده‌تری دارم، شوخی‌های ساده‌تری می‌کنم و در پاسخ به مخاطب‌ام جواب‌های ساده‌تری می‌دم. حتا شخصیت خوشبین‌تری پیدا می‌کنم. در کل در زبون انگلیسی شخصیت ابتدایی‌تری دارم.

کمی مفصل‌تر: اگر تشخیص‌ام درست بوده باشه، اولین حدسم اینه که زبان به عنوان یک مانع خودش رو نشون می‌ده. دایره‌ی لغت‌ها و اصطلاح‌های من در انگلیسی خیلی محدودتر از فارسیه و همین موضوع روی شخصیتی هم که بروز می‌دم نمود پیدا می‌کنه. به شکل زیر نگاه کنین:

در حالت ساده شده، به طور معمول، به ازای هر موقعیت (محور افقی) یک عکس‌العمل (محور عمودی) از خودم نشون می‌دم. احساس می‌کنم برای من این نمودار در زبون انگلیسی بیش‌تر به تصویر بالا سمت چپ شبیه هست در حالی که در زبون فارسی بیش‌تر به یکی از سه تصویر دیگه شبیه هست (از نظر کیفی). در زبون انگلیسی مجموعه‌هایی از موقعیت‌ها به یک خروجی منتهی می‌شن در حالی که در زبون فارسی شانس بیش‌تری دارم که برای هر موقعیت، یک عکس‌العمل نسبتا یکتا نشون بدم. مثال بزنم: در زبون انگلیسی شاید عکس العمل‌ام رو نسبت به یک مجموعه از موقعیت‌هایی که خوشم اومده با عبارت amazing نشون بدم در حالی که در فارسی سر و ته کل عکس العمل ها رو با گفتن یک amazing ساده به هم نخواهم آورد. شاید در زبون انگلیسی عکس العمل‌ام نسبت به یک مجموعه بزرگ از اتفاقات ناخوشایند استفاده از عبارتی مثل that’s bad باشه اما در زبون فارسی یک طیف از امکانات رو برای بیان وضعیت دارم: از یک «اه» ساده گرفته تا گفتن «سگ توی موقعیت» تا گفتن «سگ توی زندگی» و حتا در صورت نیاز استفاده از انواع فحش‌های پدر و خواهر و مادر برای ابراز احساسات. در زبون فارسی [کمابیش] می‌تونیم از عکس‌العمل من پی ببریم که موقعیت چی بوده (چون تابعی که در بالا نشون دادم معکوس‌پذیره). اما در زبون انگلیسی به این سادگی نمی‌شه موقعیت رو از عکس‌العمل من حدس زد، چون به ازای خیلی از موقعیت‌ها همون تنها جوابی رو که بلدم بروز می‌دم. به نظرم همین محدودیت زبانی باعث ساده شدن شخصیت در یک زبون دیگه می‌شه در حالی که شاید در زبون مادری، پیچیدگی‌های رفتاری بیش‌تری از خودم نشون بدم.

15 thoughts on “یک کشف جدید در مورد خودم: دوشخصیت مختلف در دو زبان مختلف”

  1. فکر کنم با یادگیری بیشتر زبان باز هم شخصیت پیچیده تری رو می شه نشون داد. اصلا پیچیده چرا بگیم. منظور خود واقعی مونه. یعنی ربط به خود زبان نداره . به توانایی بیان احساسات در اون زبان بستگی داره.

  2. به موضوع جالبی اشاره کردین. گاهی در حال انگلیسی صحبت کردن احساس می‌کنم دارم از یک مغز بکر‌تر و منظم‌تر استفاده می‌کنم! D: که نسبت عکسی با میزان اشرافیت روی زبان داره. هر‌چند در مورد انگلیسی این رو بیشتر حس می‌کنم. (سوای اشرافیت کمتر، ویژگی خودِ این زبان و فرهنگ هم مطرحه)
    احتمالاً این حس که هنگام صحبت کردن به زبان‌های مختلف به‌وجود می‌آد، در آدم های پیچیده محسوس تر و در آدم‌های ساده نامحسوس‌تر باشه. تسلط نداشتن روی زبان آدم‌های پیچیده رو هم مجبور به ساده صحبت کردن می‌کنه. که بسته به موقعیت، یا احساس خوبی می‌ده یا احساس خفگی.

  3. روزبه جون، يه كلاس انگليسي برات ميذارم تب تابعت يك به يك شه! D:

  4. روزبه ، بسیار پست به موقع و مناسبی بود برای من، حالا دلیلش بماند که در این مقال نگنجد. ولی ممنون

  5. به الهام: موافقم!

    به صفر: در مورد بکر بودن مغز فکر نکرده بودم. جالب بود.

    به حبیب: به امید خدا!

    به مونا: خواهش می کنم، وظیفه بود.

    به مصطفی: دقیقا نکته اش همینه. منظورم این نیست که شخصیت عوض می شه، اما در عین حال اعتقاد دارم دامنه ی لغات روی شخصیتی که دیده می شه و به دنبالش تا حدی شخصیتی که در درون داریم تاثیر می گذاره.

  6. حالا فرض کن بخوای زبان سوم اون هم چینی یاد بگیری!
    پیش بینی من یک خط افقی موازی محور افقی هست و احتمالا چند تا نقطه پراکنده این ور و اون ور!

  7. درود…
    خیلی خوشم اومد ازین نقطه دیدگاه کاملاً متفاوت درباره ابراز احساسات و گستره دانش کلمات و اینا …
    سریال The Big bang Theory رو اگر وقت داری حتماً ببین…حس میکنم میتونه تابع ات رو کلاً عوض کنه … کلا واسه همه دانشجوها خوبه واقعاً…. امتحانش ضرری نداره…

  8. به آزاده: خواهش می کنم!

    به محمد: شاید ابعاد جدیدی از شخصیت درونی ام رو به نمایش بگذاره!

    به آقای ارشد: یک و نیم فصل از اون سریال رو دیده ام. در واقع نتونستم باهاش ارتباط چندانی برقرار کنم و تماشاش متوقف شد.

  9. احسنت …. پس اینطور…در مورد من یه مقدار پاسخ داده بود گفتم شاید امتحانش نکردی….

  10. نکته جالب اینجاست که نمودارهایت حکایت از یک جهان جبری دارند. هر موقعیت یک واکنش محتوم دارد. همه نمودارها یک تابع اند که برای هر ایکس فقط و فقط یک ایگرک تعریف می شود. یک کشف جدیدتر هم اگر بخواهی از خودت بکنی این است احتمالا که در اعماق ناخودآگاهت نوعی دترمنیزم رخنه کرده.

  11. خیرالدین: آرزو داشتم که خودم جوابی برای این سوال داشتم که برای خودم استفاده می‌کردم! به هر حال فکر می‌کنم یک سری نکته‌های کلیدی هستن، از جمله کار و تلاش زیاد به همراه تغییر به جای روش‌ها و استفاده از تجربه‌ی دیگران و گرفتن بازخورد و به‌بود دادن روش‌ها. متاسفانه خودم در این زمینه به راهنمایی احتیاج دارم.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *