All posts by روزبه

یکی از وسواس‌های دوران کودکی

Full Binary Tree

در دوران کودکی (وقتی که حدودن ده ساله بودم) یک بازی داشتم: موقع قدم زدن، اول پای راست رو بر می‌داشتم و بعد پای چپ (تا این‌جا که طبیعیه. به قول استادم این بازی نیست: به این می‌گن قدم زدن!). اما برای قدم سوم، چون دفعه‌ی قبلی اول پای راست رو برداشته بودم، این بار اول پای چپ رو بر می‌داشتم و بعد پای راست که عدالت برقرار شده باشه. اگر برای پای راست از «ر» و برای پای چپ از «چ» استفاده کنیم، ترتیب‌اش می‌شه رچ‌چ‌ر. حالا برای چهارتایی بعدی، چون چهارتایی قبلی با راست شروع شده، این یکی باید با چپ شروع بشه. پس چهار قدم بعدی خواهند بود چ‌ررچ و در نتیجه کل هشت قدم خواهند بود رچ‌چ‌رچ‌ررچ و به همین ترتیب یک مجموعه‌ی شونزده قدمی برابر می‌شد با رچ‌چ‌رچ‌ررچ‌چ‌ررچ‌رچ‌چ‌ر و به همین ترتیب. این کار رو تا جایی ادامه می‌دادم که ذهنم کشش می‌داشت و می‌دونستم کجای این سری هستم. نتیجه‌اش این می‌شد که راه رفتن‌ام کمی غیرعادی می‌شد چرا که گاهی دو تا راست یا دو تا چپ پشت هم قرار می‌گرفتن و مجبور بودم هر از گاهی وسط قدم برداشتن با همون پا بپرم تا ترتیب و عدالت رعایت شده باشن.

در ضمن در کل این سری می‌تونیم جای چپ و راست رو عوض کنیم و عدالت هم‌چنان برقرار باشه (یعنی اولین قدم رو با پای چپ شروع کنیم و بقیه‌اش هم مشخصه). اگر ترکیب تمام قدم‌های ممکن رو به شکل یک درخت دودویی رسم کنیم، شکل بالا حاصل می‌شه (در این شکل در هر راس شاخه‌ی سمت چپ به معنای قدم چپ و شاخه‌ی سمت راست به معنای قدم راسته). برای برآورده کردن شرط عدالت در این بازی، در این درخت تنها دو مجموعه از راس‌ها قابل قبول خواهند بود که من با رنگ قرمز نشون‌شون داده‌ام (برای دیدن شکل بزرگ‌تر روی اون کلیک کنین).

در تلاش بودم که این الگو رو به شکل واضح‌تر (و شاید به شکل یک عبارت ریاضی) بنویسم که هنوز موفق نشده‌ام. حالت مطلوب اینه که بتونیم بدون ساختن کل جمله از پیش بگیم که مثلن n امین حرکت من با پای چپ خواهد بود یا راست. یک سوال دیگه هم برام ایجاد شد: چه طور می‌شه برای تولید جملات معتبر با این خصوصیت، یک عبارت باقاعده نوشت (اگر که باقاعده است) و یا به طور کلی چه طور می‌شه این رشته‌ها رو با زبان صوری تعریف کرد. در ضمن صحبت از نظریه‌ی زبان‌ها و ماشین‌ها شد و جا داره یادی کنیم از آلن تورینگ که امروز صدمین سال تولدشه.

در پایان این رو هم اضافه کنم که این عادت راه رفتن در اون زمان به نوعی وسواس تبدیل شده بود که خوشبختانه در بزرگ‌سالی ترک شد.

کشف جدید: رومیکو کویاناگی، خواننده‌ی ژاپنی

هنوز به اندازه‌ی کافی از اجراهای این خواننده گوش نکرده‌ام. تا به این‌جاش که به نظرم می‌رسه موسیقی‌هاش راحت هستن و ارتباط برقرار کردن باهاشون ساده است، ضمن این که ردی از فضای موسیقی ژاپنی در خودشون دارن؛ رگه‌ای که من رو به یاد کودکی می‌اندازن. شاید اثر دیدن کارتون‌ها و سریال‌های ژاپنی در کودکی بوده که الان در این موسیقی‌ها چیزی هست که به راحتی من رو به سال‌های خیلی عقب‌تر می‌بره و بر می‌گردونه. موسیقی پایین رو گوش کنین و اگر ایجاب کرد لذت ببرین.

ملاحظات خودکشی

می‌خواد رگ دستش رو بزنه. تیغ رو با دست چپ برمی‌داره. اگر نجات‌اش بدن و دستِ تیغ خورده ناقص بشه، به‌تره اون دست ناقص، دست راستش باشه تا این که دست چپش. هرچی که باشه، چپ‌دسته.

وقتی که حتا دشمن همدیگه هم نیستیم

آدم تا یک جایی ممکنه با یک نفر دیگه بحث کنه، سر و کله بزنه، از دست‌اش حرص بخوره و یا حتا ازش تنفر داشته باشه. از یک جایی به بعد دیگه می‌بُرّه. دیگه کوتاه میاد. حرفی نمی‌زنه. عکس‌العملی نشون نمی‌ده. حرص نمی‌خوره. حتا تنفر هم نداره. از این‌جا به بعد صلح برقرار می‌شه. آرامش برقرار می‌شه. اما این نه صلحه، نه آرامش. این هیچی نیست… هیچی….

نیاز به روان‌پزشک ایرانی

دیروز پیرمرد دهکده‌مون می‌گفت: «به دخترم گفتم بابا جان، اگه می‌تونی یه روان‌پزشک ایرانی برای من پیدا کن. روان‌پزشک آمریکایی هرچه‌قدر هم که خوب باشه، حتا اگه مترجم خوب هم داشته باشم، من چه جوری باید بهش بفهمونم دارن تو دلم رخت می‌شورن؟…»

کشف امروز من: پیرمرد ایرانی دهکده‌ی ما

= اکس کیوز می. آی ام پرابلم. کن یو هلپ پیلیز؟

[آقایی با حدود هفتاد سال سن در کتاب‌خونه جلوی من رو گرفت و با انگلیسی دست و پا شکسته فهموند که مشکل چک کردن ایمیل داره]

= آی اسکد دیس لیدی، نو هلپ! نو هلپ!

[ویندوزش به شبکه‌ی بی‌سیم وصل نمی‌شد. براش درست کردم]

= آی ام ایرانین.

– می تو!

= اِه؟! به خدا اولش شما رو دیدم گفتم این آقا ایرانیه. می‌خواستم بیام بپرسم، جرات‌اش رو نداشتم. نمی‌دونستم چه طوری بپرسم. اسم شما چیه؟

– روزبه

= به به، به به. حالا به من بگین ببینم مشکلش چی بود که وصل نمی‌شد.

– باید اول به شبکه…

= بذار اینو بهت نشون بدم آقا بهروز. این عکس منه در جوونی. خیلی به خودت غره نشی که الان خوش‌تیپی و سرزنده‌ای [در این قسمت به خودم افتخار کردم]. من هم اول شکل این عکس بودم ولی حالا به این قیافه افتاده‌ام و دو تا دونه شیوید روی سر دارم. بعله…

– به به، چه عکس قشنگی! بعله… باید اول به شبکه…

= اینم گواهینامه‌ی رانندگی من. سال هزار و سیصد و چهل و دو. الان سال نود و یکه. می‌شه چند سال…؟

– شاهنشاهی هم هست. تمدید نکردین؟

= نه دیگه. من چون خوب رانندگی می‌کنم، پلیس هیچ وقت با من کاری نداشته. خانومم می‌گفت که وقتی تو رانندگی می‌کنی، من آرووومم. آروم. برای همین هم هیچ وقت لازم نبوده تمدید کنم. پلیس با من کاری نداره. عین آمریکایی‌ها رانندگی می‌کنم. تو خط خودم، به موقع بپیچم، همه چی سر جاش. البته چند سال پیش دیدم که من نمی‌تونم راننده‌های تهران رو عوض کنم ولی خودم رو که می‌تونم عوض کنم. برای همین از هفت هشت سال پیش رانندگی تو تهران رو گذاشتم کنار.

– خیلی عالیه. رانندگی خوب خیلی مهمه. بله، باید از توی این منو برین…

= صبرکن، صبرکن.

[این جا از سر میز بلند شد و رفت پیش خانم کتاب‌خونه دار و بعد از مدتی برگشت]

= بهش گفتم که امروز من فرشته‌ی نجات‌ام رو پیدا کردم. شما رو گفتم. اون هم تایید کرد.

– خواهش می‌کنم.

= اینو که درست کردی، بهروز جان، به عنوان قدردانی برات این ایمیل رو می‌فرستم؛ بخونش که عالیه و حرف نداره [موضوع ایمیل این بود که یک نفر داستان پسری رو گفته بود که کلی کتاب دست‌اش بوده و می‌خواسته بره خونه، بچه‌ها مسخره‌اش کردن و بعد راوی با پسره دوست شده و بعد با هم آشناتر شدن و پسر موفقی از آب در اومده؛ بعد در جشن فارغ‌التحصیلی‌اش از راوی تشکر کرده که نجات‌اش داده چرا که اون روز قصد خودکشی داشته و داشته کتاب‌ها رو به خونه می‌برده که برای مادرش زحمت درست نکنه و در واقع راوی داستان جلوی خودکشی اون شخص رو گرفته]. شما اهل شیراز نیستین؟

– نه، من کرمانشاه بوده‌ام.

= اِه؟! به‌ترین دوست من که کرمانشاهیه! یک مرد واقعی. کردها نژاد واقعی آریایی هستن. انسان‌های خوب.

– شما لطف دارین.

= نه! نه! نه! این حرفو نزن بهروز. من از این حرف خوشم نمی‌یاد. اصلن خوشم نمی‌یاد. من اگه یه چیزی رو می‌گم، واقعن منظورم همینه [حالا از شانس ما، من هم عبارت «لطف دارین» رو به نسبت زیاد استفاده می‌کنم که با این ترتیب مجبور شدم قبل از هر جمله‌ام یک بررسی دوباره بکنم]. من اینو چه جوری بگم… فارسی بگم، تعارفه. انگلیسی بگم، زیادی سرراسته. گفت که یک بار گفتی، باور کردم. اصرار کردی، شک کردم. قسم خوردی، باور نکردم. من هم این جوری بگم: شما اگه دوست داشتی، ما تلفن و ایمیل‌مون رو به هم بدیم. البته بعد از این که در موردش فکر کردی.

– حتمن، همین الان می‌نویسم.

= نه، نه. من می‌خوام اول فکر کنی. ببینی دوست داری آدرس ایمیل‌ات رو به من بدی یا نه.

– فکر نمی‌خواد. این ایمیل من… این هم تلفن… بفرمایین!

= اِه؟ شما هم از جمیل استفاده می‌کنین؟ [متوجه نمی‌شدم منظورش از جمیل چیه تا این که متوجه شدم منظور همون gmail هست] دختر من هم از جمیل استفاده می‌کنه. البته یاهو هم داره. چون سرش شلوغه، چند تا ایمیل داره. خونه‌ی من توی خیابون هیق‌لند [منظور خیابون هایلند highland بود که ما هم همون‌جا زندگی می‌کنیم] هست. هر موقع وقت داشتی، اگه دوست داشتی، بیا اون‌جا، یه اورَنج‌جوسی، انارجوسی [یعنی آب اناری] چیزی با هم بخوریم. قهوه‌های خوبی هم درست می‌کنم. استارباکس، خوشمزه. البته می‌تونم برات قهوه ترک هم بذارم.

– حتمن، حتمن!

= حالا آقا بهروز به من بگو به ایمیل چه جوری باید جواب بدم؟

– باید اول ایمیل رو باز کنین…

= مثلن اگه بخوایم این ایمیل رو جواب بدیم، اینو، ببینیم چی‌کار باید بکنیم. اینا رو که می‌گم روی کاغذ یادداشت کن. دوست عزیز من، از این که ایمیل با موضوع زیباترین قسم سهراب سپهری و ایمیل با موضوع هفت نکته‌ای که باید در زندگی بدانید و ایمیل با موضوع دونده‌ای که آخر شد اما همه‌ی استادیوم تشویق‌اش می‌کردند و ایمیل با موضوع جزیره‌ی شگفت‌انگیزی که روی کشتی بنا شده را برای من فرستادی، از تو یک دنیا سپاسگزارم. لطفا به همسر عزیزت سلام برسان و به عروس من هم سلام برسان… نه نه، این رو عوض بکن به عروس خوشگلم [من هم عوض کردم]… دستت درد نکنه… صبرکن، صبرکن، اون جمله‌ی آخر رو بذار به عروس مهربانم سلام برسان [من هم به عروس مهربان تغییر دادم]. به جای خوشگل… این به‌تره… آها…

– خب حالا من با این نوشته‌های روی کاغذ چی‌کار کنم؟

= اینا رو به انگلیسی ترجمه کن و بعد جواب این ایمیل آقای اسدالهی رو بنویس.

– [من شروع به ترجمه و تایپ می‌کنم] دیر مای فرند…

= بذار عکس نوه‌ام رو بهت نشون بدم [در این‌جا دوربین رو در آورد که عکس رو از روی اون نشون بده اما قبل‌اش یک عکس هم از من گرفت]. ایناهاش… نگاش کن، پدرسگ…. من برم خونه که ماست بگیرم، یه چند تا ماچ هم از این بکنم.

– زنده باشه.

= این اینترنتو برای من درست کردی آقا بهروز، واقعن دستت درد نکنه.

– خواهش می‌کنم، کاری نکردم!

= نه! نه! چرا! چرا! خیلی کمک کردی. به «من» کمک کردی. تو می‌دونستی، برات کاری نداشت. من که نمی‌دونستم. برای من خیلی سخت بود. خیلی تنک‌یو! خییییلی تنک‌یو!