در یکی از کافیشاپ نشینیهام، بعد از پایان ترانه، مشتری به خواننده گفت «این همون آهنگیه که آهنگساز قبل از مرگش ساخت؟» خواننده هم بدون معطلی جواب داد «امیدوارم!»
All posts by روزبه
فرزندخواندگی: نیاز به مقصر دانستن
از دست پدر و مادرش عصبانیام که میترسیدن و هیچ وقت نمیخواستن کاری با من داشته باشن، برای این که اون دختر رو علیه من کردن. مطمئنم که نفوذشون روش خیلی قویه.
پدر/مادر زیستی
مردم معمولا وقتی درماندهاند یا کنترلی ندارند و ترسیدهاند، دیگران را مقصر میدانند. سرزنش کردن دیگران بخش مهمی از گذراندن احساساتی است که در فرزندخواندگی سر بر میآورند. مقصر دانستن ممکن است روشی برای کنار آمدن با خشم باشد که خود بخشی از روند سوگواری است. گاه دیگر اعضای مثلث فرزندخواندگی هدف سرزنشاند تا زمانی که شخص بتواند مسوولیت احساسات خودش را بپذیرد.
سالهای زیادی از دست پدر و مادرم عصبانی بودم. به خاطر همه چیز مقصر میدونستمشون و به خصوص به خاطر این که درد من رو نمیفهمیدن. الان میبینم که اونها بیشترین چیزی که از دستشون بر میاومده رو انجام دادهان. وقتی به گذشته نگاه میکنم، میبینم که نیاز داشتم که اونها رو سرزنش کنم چرا که عصبانی بودن از دست اونها من رو از صدمهی عمیقی محافظت میکرد که به خاطر رها شدن از طرف مادر زیستیام خورده بودم.
فرزندخوانده
ساختار فرزندخواندگی فضای مساعدی برای مقصر دانستن دیگران میسازد. پایان نیافتن سرزنش دیگران منجر به خشم حل نشده میشود که جمع میشود و شخص را منزوی میکند. مهم است که از وضعیت مقصر دانستن گذر کنیم و به وضعیت درک و احساس مسوولیت برسیم. لازمهی پذیرش مسوولیت، شجاعت، آگاهی و توانایی تحمل احساسات ناخوشایند است.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.
پنش تومنی پنجاه و نه
بچهها میگفتن که در پنج تومنیهای ضرب شده در سال پنجاه و نه، پشت سکه، اونجا که نقشهی ایرانه، زیر دریای خزرش، طلا داره. میگفتن اول انقلاب دولت نمیدونسته طلاها رو کجا بذاره و برای همین همه رو توی پنج تومنیهای پنجاه و نه کار گذاشته. اگر کسی از این سکهها داشت، مایهی فخر و مباهات بود. ما هم که به یکی از این پنج تومنیها، یا به قول اون موقع پنش تومنی پنجاه و نه، نگاه کرده بودیم، طلا رو زیر دریای خزر، شمال کوههای البرز دیده بودیم. آرزوم این بود که به یکی از اینها دست پیدا کنم.
یکی از بچهها گفته بود که پنج تومنی پنجاه و نه داره و حاضره به قیمت پونزده تومن به من بفروشه. همه هم میگفتن که در میدونی به اسم گاراژ، هرکدوم از این پنج تومنیها رو به قیمت دویست تومن میخرن. من پولهام رو جمع کردم و یک پنج تومنی پنجاه و نه به قیمت پونزده تومن ازش خریدم. به آرزوم رسیده بودم.
به پنج تومنیام به چشم دیگهای نگاه میکردم. همیشه و همه جا همراهم بود. به شکل محدود به بچهها نشونش میدادم. دلم نمیاومد به قیمت دویست تومن بفروشمش.
در عمل، پنج تومنی پنجاه و نه هیچ خاصیتی به جز پنج تومن بودنش نداشت. نه به میدون گاراژ رفتم که پنج تومنی پنجاه و نه رو به قیمت دویست تومن بفروشم و نه کسی حاضر بود توی مدرسه از من بخره. خود فروشنده پیشنهاد داد که پنج تومنی رو به قیمت نه تومن از خودم بخره. من هم دستم به جایی بند نبود. حاضر شدم به همون قیمت نه تومن بفروشمش و رها بشم.
تا سالها هر بار که پنج تومنی به دستم میرسید، اولین کاری که میکردم این بود که سال ضربش رو نگاه کنم. از اون زمان به بعد هیچ وقت پنج تومنی پنجاه و نه ندیدم.
فرزندخواندگی: تمرکز روی روابط جن.سی
من و مادر زیستیام در حضور شوهر فعلیاش حرفی از پدر زیستیام نمیزنیم. فکر کنم چون من شاهد بر اینم که مادرم با یک نفر دیگه روابط جن.سی داشته.
فرزندخوانده
هر موقع سر و کارم با مادر زیستی بودن میافته، باید با این سر و کار داشته باشم که اصلا چه طور باردار شدم. خیلی مادرهای زیستی رو میشناسم که از بابت روابط جن.سی و باردار شدن احساس گناه میکنن. آیا آدمهای ازدواج کرده که باردار میشن هم احساس گناه میکنن؟ من که شک دارم! آیا جالب نیست که من دقیقا همون کاری رو کردهام که یک زن دیگه انجام داده، اما اون به خاطر باردار شدن تبریک دریافت میکنه در حالی که من به خاطر همون کار مورد تحقیر و تمسخر قرار میگیرم؟ فکر کنم این هم بخشی از مادر زیستی بودن باشه.
مادر زیستی
هیچ چیز نمیتونه به اندازهی درمان ناباروری یک خفهکننده روی زندگی جن.سی بگذاره!
پدر/مادر
در فرزندخواندگی، رابطهی جن.سی به مرکز توجه تبدیل میشود. مادر زیستی رابطهی جن.سی داشت و باردار شد، فرزندخوانده محصول رابطهی جن.سی است و پدر و مادر رابطهی جن.سی داشتند تا بتوانند باردار شوند. در خانوادههای غیرفرزندخوانده، همین چیزها میتوانند در جریان باشند و هیچ کس هم توجهی نکند. شاید مهم است به یاد داشته باشیم که در این دنیا، فرزندخواندهها تنها کسانی نیستند که محصول بارداریهای ناخواستهاند.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.
فرزندخواندگی: راز سرپوشیدهی فرزندخواندگی
خیلی از فامیلهای ما که در زمانی که مادرم باید باردار بوده باشه با ما در تماس نبودهان، نمیدونن که من به فرزندی گرفته شدهام. تجدید دیدارهای خانوادگی جالباند، چون بعضیها به من میگن که درست شبیه خالهام هستم.
فرزندخوانده
در بعضی خانوادهها، فرزندخواندگی یک راز سرپوشیده است. بعضی خویشاوندان ممکن است در مورد فرزندخواندگی بدانند، در حالی که بعضی دیگر اطلاع ندارند. به یاد داشتن این که چه کسی بخشی از راز است و چه کسی نیست، دشوار میشود.
نمیدونم که اگر به پدر و مادرم بود، آیا به من میگفتن که فرزندخواندهام یا نه؟ فکر کنم ترسیده بودن که نکنه حقیقت از دهن یکی از فامیلها بپره و به نظرشون رسیده بوده که بهتره که از زبون خودشون بشنوم. فقط دلم میخواست قبل از این که به پونزده سالگی میرسیدم به خودم میگفتن. اون سن موقع مناسبی نبود که از چنین چیزی خبردار بشم.
فرزندخوانده
بعضی پدر و مادرها نمیخواهند در مورد فرزندخواندگی به بچههایشان چیزی بگویند، اما میترسند که شاید خویشاوندان راز را برملا کنند. به طور معمول، اگر پدر و مادر به بچهشان در مورد فرزندخواندگیاش نمیگویند، پس مشکلی وجود دارد که پدر و مادر باید به آن رسیدگی کنند.
وقتی فهمیدم به فرزندی گرفته شدهام، مدتی در شوک بودم. بعد یک جور آرامش رو تجربه کردم که اتفاقاتی که در زندگیام افتاده بود رو میفهمیدم. تازه همه چیز روشن شد – جوری که مردم با من برخورد میکردن، جوری که فامیل هوای من رو داشتن، رابطهی خاصی که با خالهام داشتم (که بعدتر فهمیدم که واقعا مادر من بوده).
فرزندخوانده
فرزندخواندهها به زمان احتیاج دارند تا اطلاعات مربوط به فرزندخوانده بودنشان را جمع و هضم کنند. چه در زمانی که بهشان گفته میشود و چه در طی زندگی، سوالها و همینطور احساساتی در این مورد سر بر میآورند. این که به یک نفر گفته شود که به فرزندی گرفته شده، الزاما موقعیت دشواری برای فرزندخوانده نیست. فرزندخواندهها تا یک سطح میدانند که به فرزندی گرفته شدهاند (بالاخره خودشان حضور داشتهاند). این که به آنها گفته شود که فرزندخواندهاند، فقط به تجربهای که داشتهاند صحه میگذارد.
وقتی فهمیدم که به فرزندی گرفته شدهام، پنجاه سال سن داشتم. مادرم نزدیک به مرگ بود و داشتم به بعضی مدارک نگاه میکردم تا امور رو سامان بدم. به مدارک فرزندخواندگی خودم برخورد کردم و بیش از اونچه که بشه تصور کرد شوک شده بودم. با مادرم در بستر مرگش برخورد کردم و اون هم بالاخره گفت بله، من رو به فرزندی گرفته بودن. وقتی ازش پرسیدم که چرا به من نگفته بود، جواب داد فقط چون هیچ وقت فرصت مناسبی پیش نیومد.
فرزندخوانده
به بعضی فرزندخواندهها تا سنین بالاتر گفته نمیشود که به فرزندی گرفته شدهاند. شوک ناشی از فهمیدن این موضوع برای بزرگسالان میتواند زیاده از حد و آزاردهنده باشد. بیشتر فرزندخواندهها از این که زودتر حقیقت به آنها گفته نشده از ناباوری و خشم لبریز میشوند. اما در عین حال وقتی از حقیقت باخبر میشوند، حسی از تسکین بهشان دست میدهد، چرا که زندگیشان بیشتر قابل درک میشود.
هر رازی قابلیت این را دارد که باعث آزار و صدمه به احساسات شود. نگه داشتن راز به انرژی زیادی نیاز دارد – که به یاد داشته باشیم که چه کسی خبر دارد و چه کسی خبر ندارد و تلاش کنیم راهی برای پوشاندن راز پیدا کنیم. رازها، ارتباطات باز و آزادانه را مسدود میکنند و احساس بیاعتمادی بین افراد و خانوادهها ایجاد میکنند. واقعیت این است که حقیقت انسان را آزاد میکند.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.
فرزندخواندگی: چیزهایی که همیشه یادآور فرزندخواندگیاند
از دکتر رفتن وحشت دارم. نمیدونن که اون فرمهای پیشینهی پزشکی چه قدر برای ما فرزندخواندهها ترسناکن؟
فرزندخوانده
در این سالها مردم از من پرسیدهان که آیا بچه دارم؟ جوابم بستگی به این داره که کی داره این سوال رو میپرسه.
پدر/مادر زیستی
هیچ وقت نمیدونم چی بگم وقتی کسی در مورد مشخصات فیزیکی بچهام سوال میپرسه.
پدر/مادر
همیشه ممکن است چیزهایی باشند که یادآوری کنندهاند که یک نفر عضوی از مثلث فرزندخواندگی است. فرزندخوانده برای اولین بار به مطب دکتر میرود و از او در بارهی پیشینهی پزشکی خانواده میپرسند. از یک پدر یا مادر زیستی سوال میشود که چند بچه دارد. یک غریبه در فروشگاه از پدر یا مادر میپرسد «چشمهای قشنگ دخترتون به کی رفته؟» در فرزندخواندگی غیرعلنی، برای این سوالها جوابی وجود ندارد. هر بار که سوالی بدون غرض پرسیده میشود، بار دیگر به عضو مثلث یادآوری میکند که فرزندخوانده یا پدرمادر زیستی یا پدرمادر است.
یادمه که به خاطر این که فرزندخوانده بودم اذیتم میکردن و نمیدونستم چرا، چون پدر و مادرم همیشه به من گفته بودن که فرزندخوانده بودن یعنی این که من استثنایی هستم. بچهها از من میپرسیدن که پس پدر و مادر «واقعی» من کجان؟
فرزندخوانده
خانوادهی فرزندخوانده میتواند احساس جایی را منتقل کند که «امنتر» از دنیای بیرونی است. گاه فرزندخواندهها نمیدانند در جواب اظهارنظرها و پرسشهای مردم چه بگویند. بعضی فرزندخواندهها لطمهی فرزندخواندگی را در مدرسه بیشتر حس میکنند، جایی که بچهها سوالهای مستقیم میپرسند و شخص را اذیت میکنند. در ضمن مدرسه جایی است که از بچهها میخواهند پروژههای کلاسی انجام دهند، مثل پروژهی رسم شجره نامه، که در آن مسایل فرزندخواندگی سر بر میآورند.
به یاد دارم که در گروههای پیشاهنگی دختران، برای گرفتن نشان، داشتم پروژهای در مورد تاریخچهی خانواده درست میکردم. یادمه که داشتم بین استفاده از اصل و نسب پدر و مادرم و اصل و نسب خودم، یعنی یک اصل و نسب نامعلوم، دوپاره میشدم. از پدر و مادرم پرسیدم که چه کار باید بکنم؛ گفتن باید هر جایی که از اونجا اومده باشم رو فراموش بکنم، چرا که من به پدر و مادرم تعلق داشتم. بنابراین، اصل و نسب اونها، اصل و نسب من بود. هیچ وقت پروژه رو تموم نکردم، و اون تنها نشانی بود که از گروه پیشاهنگی دختران نگرفتم.
فرزندخوانده
گاهی فکر میکنیم که یک تجربهی کودکی فراموش میشود. اما بعضی تجربهها برای همیشه به عنوان منبعی از رنج و درد در خاطر میمانند. زندگی با فرزندخواندگی یعنی برخورد گاه هر روزه با موقعیتهایی که اثرشان به این سادگیها پاک نمیشود.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.
سوال: آیا ماه کامل روی رفتار ما تاثیر میگذارد؟
آیا ماه کامل روی رفتار ما تاثیر میگذارد؟ اگر بله، چرا؟
فرزندخواندگی: پرسش
گاهی فکر میکنم که آیا ممکنه در خانوادهی زیستیام مستعد فراموشی یا اماس یا یک بیماری فلجکنندهی دیگه باشیم؟
فرزندخوانده
هنوز هم برام سواله که حال دخترم چه طوره، با این که بیست و سه سال پیش به دنیا آوردمش. هیچ وقت تموم نمیشه، این وضعیت سوال داشتن….
مادر زیستی
امیدوار بودم که وقتی سوزان رو به فرزندی گرفتیم، تمام اطلاعاتی که لازم داشتیم رو به دست آوردهایم. اما حالا، با شرایط پزشکیای که براش پیش اومده، دلم میخواست میتونستیم بیشتر اطلاعات داشته باشیم که به خودش و دکترهاش کمکی بکنیم.
پدر/مادر
در فرزندخواندگی غیرعلنی، اعضای مثلث فرزندخواندگی از مزیت در اختیار داشتن آخرین اطلاعات در مورد دیگر اعضای مثلث محروماند. همین موضوع باعث سوالهای بعدی، فانتزیسازی و نگرانی میشود. عجیب نیست که یک نفر بخواهد بداند که یکی دیگر از اعضای مثلث در چه حال است و بخواهد اطلاعاتی به دست بیاورد که تنها هم همان یک نفر در اختیار دارد. به طور معمول، بچهها در فرزندخواندگی غیرعلنی به پیشینهی پزشکی خود دسترسی ندارند، مگر سلامتی مادر و پدر زیستی در زمان فرزندخواندگی.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.
سیستمهای پیچیده – پنجاه و یک – پیدا کردن دو سهم متضاد کار سادهای نیست
با خودتون میگین که بذار سبد سهامی درست کنم که با بالا و پایین رفتنهای بازار تغییر عمدهای نداشته باشه. نصف سهامتون رو از سهامی میخرین که با قیمت نفت رابطه مستقیم داشته باشن و نصف دیگه رو از شرکتهای هواپیمایی. اگر قیمت نفت بالا بره، سهام نفتتون بالا میرن و از اون طرف سهام شرکت هواپیماییتون به خاطر قیمت نفت پایین میان. اگر قیمت نفت پایین بره، سهام نفت پایین میان، سهام شرکت هواپیمایی بالا میرن و به این ترتیب تعادل برقرار میشه؛ سبد سهام شما نسبت به تغییرات بیرونی به نسبت مقاوم میمونه.
اما با همین خرید همزمان این سهام، به نوعی دارین این دو گروه سهم رو به هم پیوند میدین. تصور کنین که دیگران هم همین کار رو بکنن: یعنی سهمهای به ظاهر متضاد رو با هم بخرن؛ به این ترتیب دو گروه مختلف سهم به هم وصل میشن. در این مثال، سهام نفتی و شرکت هواپیمایی به هم وصل میشن؛ بنا بوده بر خلاف هم تغییر کنن، اما بعد از این بیشتر با هم بالا میرن و با هم پایین میان. به عبارت دیگه، با این خرید همزمان، به همزمانی یا synchronization این دو سهم کمک کردین.
متن بالا برداشت شده از صحبتهای «حمید بنبراهیم» بود. ممکنه دقیق نقل نکرده باشم یا در نقل قول اشتباه داشته باشم که در اون صورت لطفن اصلاح کنین.
فرزندخواندگی: احساسات متناقض
در سن سه روزهگی توسط یک مرد و یک زن خیلی خوب به فرزندی گرفته شدم. زندگی خوبی داشتم و پدر و مادرم به من چیزهایی یاد دادن که یک نفر باید خیلی خوششانس باشه که اون چیزها رو بدونه. احساس میکنم آدم کاملی شدهام که مشکلات چندان جدیای هم نداره، به جز این که خیلی مشکله که بخوای به آرامش کامل برسی ولی نتونی بدونی خانوادهات کیه.
فرزندخوانده
خیلی مشکله که این دختر قشنگ و مثل جواهر رو عاشقانه دوست داشته باشی و در عین حال احساس کنی که سر تا پای شبی که این بچه به وجود اومده یک اشتباه بزرگ بوده. اما تقدیر این بوده که این بچه به وجود بیاد. خواستهی خدا بوده و بخشی از هدف بزرگترش. این بچهی قشنگ رو بیشتر از اونچه که بشه تصور کرد، تحسین میکنم.
پدر/مادر زیستی
دخترمون خیلی خوبه و در عین حال خیلی شیطنت داره. اما فکر کنم هر بچهای این طور باشه. نمیتونی درست بفهمی که چه قدرش به فرزندخواندگی مربوطه و چه قدرش مربوط نیست. نمیدونم که آیا همهی پدر و مادرها واقعا برای این همه مسوولیت که والدین دارن، آماده هستن؟
پدر/مادر
انسانها قابلیت این را دارند که همزمان احساسات مختلف داشته باشند و در مورد خیلی چیزها فکر کنند. عمیقا فکر کردن و احساس کردن، ویژگیای انسانی است. داشتن احساسات متناقض هم انسانی است و بخش بزرگی از بودن در مثلث فرزندخواندگی است. یکی از چالشها در فرزندخواندگی این است که انواعی از احساسات را همزمان داشته باشید.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.