All posts by روزبه
فرزندخواندگی: دوستداشتن کودکتان
نمیتونم زندگیام بدون پسرمون رو تصور کنم. از زمانی که خبردار شدم که قراره «یک بچه داشته باشم» تا همین الان، یعنی بیست و پنج سال بعد، فکرش هم لبخند به لبام میآره. هیچ جور نمیشه حدس زد که در درون من رشد نکرده. گاهی فکر میکنم که چه طوری به اینجا اومده. بدون شک و همه جوره مال منه، البته به جز خون.
مادر زیستی
این بچه رو چنان دوست دارم که فرقی نمیکنه که به دنیا آورده باشماش یا نه. از لحظهای که چشممون بهش خورد، عاشق این دختر شدیم. اون اولین لبخند قلبمون رو ریخت.
مادر زیستی
پدر و مادرها به اندازهی پدر و مادرهای زیستی بچههایشان را دوست دارند. بیشتر پدر و مادرها میگویند که از لحظهای که بچهشان را دیدهاند، عاشقاش شدهاند. پدر و مادرها عاشق بچههایشاناند، همانگونه که هر پدر و مادری است.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.
فرزندخواندگی: پیوند (bonding) در برابر دلبستگی (attachment)
با هر دو مادرم دو ارتباط ویژهی مختلف دارم. از مادر زیستیام ممنونام که به من زندگی داد و در اون نه ماهی که با هم بودیم عاشقانه دوستام داشت. از مادرم ممنونام که از من چنان مراقبت کرد که تنها از یک مادر بر مییاد – همیشه در کنارم بود، چه وقتی که مریض بودم، چه وقتی که ناراحت بودم و چه وقتی که ساندویچ کره و مربا لازم داشتم. این طور نبود که یکی از این رابطهها از اون یکی رابطه بهتر یا مهمتر باشه. من به هردوشون نیاز داشتم.
فرزندخوانده
پیوند بین دو نفر فرایندی زیستی است. در رحم، بین زن باردار و کودک به دنیا نیامدهاش شکل میگیرد. از طرف دیگر، دلبستگی بعد از تولد و خارج از رحم شکل میگیرد. مادران زیستی و کودکانشان پیوند برقرار میکنند. از طرف دیگر بین پدر و مادر با نوزادان و کودکان فرزندخواندهشان دلبستگی شکل میگیرد. هردوی این رابطهها برای سلامت فرزندخوانده حیاتیاند.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.
البته نمیخوام دخالت کنمها
ما بارها و بارها با مسالهی اظهار نظر دیگران در مورد بچه داشتنمون برخورد داشتهایم. از اطرافیان نزدیک گرفته تا کسانی که فقط یکی دو بار دیده بودیم، به خودشون اجازه میدادن در مورد بچه داشتن ما و آوردن بچه نظر بدن. در همون زمان که داشتن اظهار نظر میکردن، یک بچه هم داشتیم: اصرارشون بر بچهی دوم بود. این که میگفتم ترجیح من اینه که بچهی دوم زیستی نباشه و از راه فرزندخواندگی باشه هم براشون قانع کننده نبود. خیلی وقته که قبل از هر مهمونی، باید خودم رو آماده کنم که در حد توانشون، مهمونی رو بهم کوفت کنن.
در کل رک و روراستام و تا جایی که شده، خیلی صریح و محترمانه سعی کردهام که بگم بچه یک مسالهی شخصیه و قرار نیست در این مورد در زندگی دیگران اظهار نظر کنیم. چند مورد دلخوری پیش اومده و چند مورد هم «متوجه شدهاند» و پذیرفتهاند. البته از همون کسانی که به قول خودشون «متوجه شدهاند» و قبول کردهاند که دخالت در این مورد کار درستی نیست، دیدهام که ناخودآگاه این توصیههای بچهداری گاه و بیگاه از دهنشون پریده بیرون.
به نظرم میرسه که دخالت در موضوع بچهدار شدن دیگران چنان عمیق و درونیه که به ناخودآگاهشون نفوذ کرده و بازدارندگی آگاهانه تنها تا حدی جواب میده. هر لحظه ممکنه کنترلشون رو از دست بدن و ناخودآگاه باز هم نظر بدن. شاید هم این رفتار ریشهی تکاملی (فرگشتی) داشته باشه؛ نمیدونم.
فرزندخواندگی: بچهی چه کسی؟
وقتی سر پسرم باردار بودم، مساله رو این جوری حل کرده بودم که به عنوان «بچهام» بهش فکر نکنم و عوضاش به عنوان «بچههه» یا «جنینه» در نظر میگرفتماش. به خودم میگفتم که به زودی پیش پدر و مادرش میره؛ واقعن من مادرش نبودم. به جرات میگم که احتمالن پدر و مادری که به فرزندی گرفتنش هم چنین وضعیتای داشتهاند. خیلی بهتر بود اگر میتونستیم فکر کنیم که هر چهارتای ما پدر و مادر واقعیاش هستیم.
مادر زیستی
این که بدانید باردار بچهای هستید که یک نفر دیگر بزرگاش میکند، میتواند خیلی سخت باشد. خیلی از پدر و مادرهای زیستی و پدر و مادرها فکر و نگرششان را به تناسب تغییر میدهند تا بتوانند تمام این جنبههای فرزندخواندگی را بپذیرند.
در دورانی که باردار بودم، میدونستم که اون پسر قرار نیست بچهی من باشه – من تنها داشتم برای کسی حملاش میکردم که قرار بود بچهی اونها باشه. در مورد سندروم دستهای خالی (empty-arms syndrome) شنیدهام – این که خانمها نسبت به بچهای که از دست دادهاند عطش دارن. من اون سندروم رو نداشتم. باور داشتم که به خوبی ازش نگهداری میشه، همونطور که واقعن هم شد.
مادر زیستی
برای بعضی پدر و مادرهای زیستی، آشنایی با پدر و مادر آینده، قوتقلب میبخشد. بعضی پدر و مادرهای زیستی اعتماد میکنند که پدر و مادر آینده هرکسی که باشد، به خوبی از بچه نگهداری میکنند. داشتن این نگاه که بچه را برای دیگران حمل میکنند، به پدر و مادر زیستی کمک میکند از نظر عاطفی کمی از شرایط فاصله بگیرند.
از وقتی کریستین رو در سن دو سالگی به فرزندی گرفتیم، آماده بودیم و پذیرفته بودیم که قبل از ما پدر و مادری داشته.
پدر/مادر
گاهی وقتی بچهای با سن بالاتر به فرزندی گرفته میشود، واضحتر است که پدر و مادر زیستی بخشی از زندگی بچه بودهاند. فارغ از سن فرزندخوانده در زمان فرزندخواندگی، نقش و جایگاهی برای همهی پدرارن و مادران هست.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.
فرزندخواندگی: ترسها
وقتی با مادران زیستی شروع به صحبت کردیم، از بابت مواد مخدر نگران شدیم و این که بچه تا چه اندازه سالم خواهد بود.
پدر/مادر
در تلویزیون تمام اون داستانهای وحشتناک رو در مورد این که پدرمادرهای زیستی بر میگردن که بچهشون رو پس بگیرن دیده بودیم. از این بابت نگران بودیم، اما وقتی یک نفر بهمون یادآوری کرد که اونها موردهای نادریاند، خیالمون راحتتر شد. متوجه شدیم که این که پدر یا مادر زیستی در مورد تصمیماش شک کنه، جزیی از تمام پروسهی فرزندخواندگیه.
پدر/مادر
طبیعی است که در مورد فرزندخواندگی ترس داشته باشیم. بعضی پدران و مادران نگراناند که بچهشان از بعضی نظرها نقص داشته باشد. بعضی پدر و مادرها از این میترسند که پدران و مادران زیستی نظرشان را عوض کنند. تبادل نظر واضح در مورد انتظارات و احساسات میتواند بخشی از ترسهایی که پیرامون فرزندخواندگیاند را از بین ببرند.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.
اولین رمانی که خوندم، به اندازهی یک قاشق چایخوری عشق و عاشقی داشت
اولین رمانی که خوندم، «تام سایر» بود. خودم متوجه نشدم که اولین رمانیه که در زندگیام خوندهام. بابام بهم گفت. اون زمان شاید نه یا ده سال سن داشتم؛ یادم نیست. وقتی تموم شد، شب دیروقت بود. بیرون ساکت و تاریک بود و خونهی ما ساکت با نور زرد چراغ. مادر و برادر نبودن؛ حتمن تهران رفته بودهان. من و بابام رختخوابها رو وسط هال پهن کرده بودیم. رسم خانواده بود که وقتی بعضی از اعضا سفر بودن، بقیه جمع میشدن و توی هال میخوابیدن. این رسم رو ادامه دادیم تا این که یکیمون برای همیشه رفت. از اون زمان به بعد دیگه هرکس توی اتاق خودش خوابید.
من آخرین صفحات همون کتاب رو میخوندم و بابام هم یک چیز دیگه، روزنامهای یا کتابی. در پایان، کتاب رو بستم و گفتم تموم شد! بابام بهم تبریک گفت، یا چیزی که مضمون تبریک داشت. گفت این اولین رمان زندگیات بود که خوندی و این اتفاق مهمیه. اون چیزی که خودش میخوند رو بست و کنار گذاشت. گفت برام بگو جریاناش چی بود. من هم به صورت خیلی جدی تعریف کردم. چیز زیادی که برای تعریف کردن نداشتم، این که تام سایر فلان کرد و بهمان کرد، شیطنت کرد و خرابکاری کرد. اما یک چیز در اون کتاب خیلی توجهام رو جلب کرده بود و همون یک چیز رو به بابام نگفتم: ارتباطی که تام سایر با یک دختر داشت. نمیدونم چرا اون قسمتاش رو سانسور کردم. درست همون قسمتی بود که بیش از همه جای کتاب، فکر و خیال من رو با خودش برده بود.
زیاد نیستند خاطراتی که از اون دوران به یاد مییارم. یکیاش همین صحنه بود. نور، جایی که نشسته بودم، جهتی که نشسته بودم و جایی که بابام نشسته بود رو هنوز به یاد دارم. از دیروز به یاد اون صحنه افتادهام. نمیدونم چرا.
فرزندخواندگی: صداقت در برابر پنهانکاری
با پسرم از وقتی توی گهواره بوده، به طور کامل صادق بودهام. جدی اعتقاد دارم که اگر یک بچه نتونه به پدر و مادرش در مورد این که کیه اعتماد کنه، به اونها در مورد هیچ چیزی نمیتونه اعتماد کنه.
پدر/مادر
همیشه میدونستهام که به فرزندی گرفته شدهام چون مادرم هیچ وقت ترسی نداشت که در این مورد برام صحبت کنه. هر سوالی داشتم جواب میداد، البته به شرط این که خودش جواب سوال رو میدونست.
فرزندخوانده
در فرزندخواندگی، پدر و مادر، خود الگوی صداقتاند. اگر پدر و مادر بتوانند با فرزندشان صادق باشند، خود فرزندخوانده احساس نمیکند که چیز بدی برای مخفی کردن وجود دارد. پنهانکاری باعث کمشدن اعتماد به نفس، ایجاد بیاعتمادی و نبود حس امنیت میشود.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.
چیزی که فروشی نیست
ارنست همینگوی یک رمان شش کلمهای داره که ترجمهی کل متناش اینه:
فروشی: کفشهای بچه، پوشیده نشده
با اونچه که امسال از سر گذروندیم، این رمان به نوعی داستان ماست. هنوز هم کشویی داریم پر از لباسهای دخترونه، پوشیده نشده. شاید جلد دوم رمان رو اینطور بنویسیم:
فروشی نیست: کفشهای بچه، پوشیده نشده
فرزندخواندگی: فرزندخواندگی، تصمیمی دائمی است
باورم نمیشه که مردم چه حرفهایی دربارهی پسرم میزنن، چرا که زندانه. میخوان بدونن که آیا خیالام راحته که به فرزندی گرفته شده و بچهی واقعی من نیست! نمیفهمن که پسرم به همون اندازهای پسرمه که اگر به دنیا آورده بودماش پسرم بود. هیچکس به خاطر کارهایی که بچههاش کردهاند، عشقاش رو ازشون دریغ نمیکنه. بچههاتون همیشه بچههای شما هستن.
پدر/مادر
هنوز عصبانیام از این که اون پدر و مادری که پسرم رو به فرزندی گرفته بودن، چه طور سنگدلانه ولاش کردن به این خاطر که فکر میکردن مغزش آسیب دیده. نمیتونستن دستکم تا بیمارستان همراهاش باشن تا پذیرش بشه؟ اونها تنها پدر و مادری بودن که میشناخته. خیلی تلخ بود که میدونستم که پسرم نمیتونسته بفهمه چرا کسانی که پدر و مادر خودش میدونست، رهاش کردهاند و رفتهاند.
پدر/مادر زیستی
وقتی کسی وارد فرزندخواندگی میشود، باید به عنوان تصمیمی دائمی به آن نگاه کند. کودکان پسدادنی نیستند. یکی از راههایی که به بچهها کمک میکند احساس امنیت کنند و با جدایی از پدر و مادر زیستی کنار بیایند این است که محیطی امن را تجربه کنند و کسانی را دور و بر خود داشته باشند که بتوانند به آنها تکیه کنند.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.