Category Archives: ایران

گروه بزرگی از ایرانیان! با شما هستم…

گفته می‌شه که نود درصد جرم‌ها رو در آمریکا سیاه‌پوست‌ها مرتکب می‌شن در حالی که جمعیت سیاه‌پوست‌ها تنها پونزده درصد جمعیت آمریکا رو تشکیل می‌ده.

حالا شما اگه باشین از این گزاره چه نتیجه‌ای می‌گیرین؟

بذارین این طوری بگیم (با فرض درست بودن گفته‌ی بالا): هر مجرم در آمریکا به احتمال نود درصد سیاه پوسته. پس اگر a مجرم داشته باشیم، تعداد 0.9*a مجرم سیاه پوست داریم. اگر جمعیت آمریکا b باشه، پس 0.15*b نفر هم سیاه پوست داریم. در نتیجه احتمال این که یک سیاه پوست تصادفی (مثلا یک نفر که در خیابون می‌بینین) مجرم باشه برابر می‌شه با (0.15*a*0.9)/(b) و اگر بخواهیم احتمال مجرم بودن یک سیاه‌پوست رو بدونیم باید جمعیت مجرم‌ها و جمعیت مردم آمریکا رو هم بدونیم تا بتونیم قضاوت کنیم (یا این که بدونیم که چند درصد مردم آمریکا مجرم هستن). در نتیجه هرچه قدر که جمعیت کشور بیش‌تر باشه، احتمال مجرم بودن یک سیاه‌پوست تصادفی کم‌تر می‌شه (و برعکسش هم درسته) و هر چه قدر جمعیت مجرم‌ها کم‌تر باشه، باز هم احتمال مجرم بودن یک سیاه‌پوست کم‌تر می‌شه. یعنی اگر تعداد مجرم‌ها به نسبت جمعیت نزدیک به صفر باشه، عملا رابطه‌ای بین سیاه‌پوست بودن و مجرم بودن وجود نداره.

نتیجه: آدم بی‌شعور! تویی که توی بوق و کرنا کردی که سیاه‌پوست‌ها چنین‌اند و چنان‌اند و همه‌شون دزد و مجرم هستن، تویی که نژادپرستی‌ات دهن خودت و ملت رو سرویس کرده، تویی که ژن‌هات جزو مسخره‌ترین ژن‌های موجود در استخر ژن هست و اصلا معلوم نیست چه طوری تا این‌جا بقا پیدا کردی، توی بی‌فکر جمعیت آمریکا و جمعیت مجرم‌ها رو می‌دونستی که چنین نتیجه‌ای گرفتی؟ یعنی محاسبه کردی و نتیجه گرفتی که سیاه‌پوست‌ها همه دزد هستن؟

چین

در غذاخوری با یک دانشجوی چینی مشغول صحبت بودم. صحبت به وضعیت فعلی ایران رسید و از نارضایتی و ناامیدی گفتم. گفت که خیلی از مشکلات مشابه رو چین داشته و همین اخیرا هم داشته. این طور می‌گفت که سی سال پیش در چین رقصیدن ممنوع بوده! همین طور با این که دستور خاصی برای لباس پوشیدن وجود نداشته، اما پوشیدن یک سری لباس‌ها می‌تونسته باعث دردسر بشه. مثلا شخص رو به عنوان کاپیتالیست کثیف دستگیر کنن! این رو هم گفت که آزادی در حال حاضر در چین به نسبت گذشته خیلی بیش‌تر شده (با این که هنوز هم جای کار بیش‌تری داره). می‌گفت که اون چیزهایی که دوست داری در مملکت‌ات وجود داشته باشن چیزهایی هستن که نیاز انسانه و دقیقا به همین دلیل هم روزی رخ خواهند داد. می‌گفت که جلوی این چیزها رو هر چه قدر هم که بگیرن، باز هم سر در خواهد آورد و روزی اوضاع عوض می‌شه چون که جلوی ذات و طبیعت انسان رو نمی‌شه گرفت. می‌گفت که در مورد چین اتفاق افتاد پس در مورد ایران هم حتما روزی اتفاق می‌افته.

صحبت‌هاش یک بخش خوشحال کننده داره: چین با اون حجم و جرمی که داره تونسته تغییر بکنه، پس چرا ایران نکنه؟! پس واقعا می‌شه امیدوار بود که تغییرات بزرگی در راه باشن… شاید… روزی…!

یک نکته‌ی دیگه رو هم باید توجه کرد: خصوصیات اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی (و خیلی عامل‌های دیگه) هستن که زمینه رو برای تغییر می‌سازن و سرعت‌اش رو تعیین می‌کنن. پس شاید با در نظر گرفتن این نکته، با توجه به اختلافاتی که بین جامعه‌های ایران و چین هست، نشه به راحتی نتیجه گرفت که حتما ایران هم تغییر می‌کنه.

در پایان دوست چینی یک چیز رو هم اضافه کرد: همیشه آمادگی یک اتفاق جدید و خوب رو داشته باش به خصوص وقتی که شرایط در بدترین وضعیت خودشه. هیچ وقت امید رو از دست نده چون این یک قلم اگه نباشه عملا هیچ کاری‌اش نمی‌شه کرد.

با این جمله‌ی آخرش موافق‌ام. کمترین حسن امید داشتن اینه که انسان هنوز می‌تونه رویا ببافه. چیزی که برای زنده موندن لازمه (در این زمینه منتظر پست‌های بعدی باشید!)

ملت بیش از اندازه فهیم

آقایون! خانوم‌ها! لطفا از استفاده از عبارت «عرب‌های مارمولک‌خور» به هر شکل ممکن خودداری کنین.
اجازه بدین این حقارت درونی ما ملت، بیش از این نمود بیرونی پیدا نکنه. بدون تعارف، همه خوب می‌دونیم که فعلا وضعیت ما از صد مارمولک‌خوری بدتره. بندازین کنار این تاریخ کهن و این تمدن دیرین رو که به درد هیچ جای الان‌مون نمی‌خوره و تنها یادآور وضعیت اسفناک و حقارت فعلیه.

رعایت کنین لطفا

یکی از چیزهایی که شدیدا روی اعصابمه مسافرانیه که قصد سفر به آمریکا دارن و هنوز سفرشون هم شروع نشده در فارسی ضعیف شده‌ان. ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین عبارت‌ها رو هم مجبور هستن به انگلیسی بگن و ناگفته پیداست که به احتمال زیاد با اشتباه‌های تلفظی. به این اضافه کنین کسانی رو که در نوشتن، جملات انگلیسی رو چنان می‌نویسن انگار که یک کابوی در کنار یک پمپ بنزین در یک صحرا در حال شوت کردن یک قوطی خالی کنسرو داره می‌گه. بابا جان! بچه‌های دبیرستان هم با این غلظت به جای because نمی‌نویسن cuz و به جای let me نمی‌نویسنlemme . یه مقدار رعایت کنین لطفا.

یا ابوالفضل!

دو شب پیش مهمون داشتیم: دو جوان تحصیل‌کرده‌ی آمریکایی.
من (در مورد ایران صحبت کردم): امیدوارم که مشکلات بین دو کشور زودتر حل بشن و درگیری‌ای پیش نیاد.
مهمون‌ها: مگه ایران و آمریکا مشکلی دارن؟
من: خوب همین خطر جنگ و اینا دیگه
مهمون‌ها: جدی؟! خبر نداشتیم ایران و آمریکا مشکل دارن.

خوب عزیزان من! وقتی تنها ملاک انتخاب کاندید اصلح (یعنی مایک هاکابی) این باشه که با سقط جنین مخالفه همین می‌شه دیگه.

باز هم از تحریم

و باز هم در سلسله بحث‌های تحریم در انتخابات‌ها یک نفر چنین نوشته بودن:

چشم دانشور عزیز، اما بطور خلاصه:
1. اگر تئوری سیستمها رو بلد باشین متوجه میشین که یک سیستم معیوب با اصلاحات هرگز درست نمیشه.
2. با شرکت کردن در سیتم معیوبی که اجازه هرگونه تغییری رو نمیده نمیشه مبادرت به اصلاح اون کرد.
3.با شرکت در هرگونه مسایل اجتماعی و فرهنگی این سیستم به مشروعیت بخشیدن به اون کمک میکنیم.
4.مشکل من با اصلاح طلبا اینه که تا زمانی که اونها برای ثبت نامشون در هر انتخاباتی اقرار به التزام عملی به ولایت فقیه و این قانون اساسی میکنن ، پس نمیتونن خواستار تعویض یا اصلاح اون بشن! اما اگر بخوان پس دروغ گو هستن و یا دارن به مردم دروغ میگن یا به حکومت! و انسان دروغگو بدرد ما نمیخوره!
5. چاره کار تغییر دادن سیستم معیوب یا غیر دلخواه هست.
6. اگر به دنبال راه های غیر تهاجمی و غیر خشونت آمیز هستیم، تنها راه برای رسیدن به هدف بایکوت و نافرمانی مدنی برای مشروعیت زدایی هست.
و در آخر باید بگم که مورد شماره 6 نیاز به توضیح بیشتری داره که اگر دوست داشته باشین میتونم بعدا براتون بگم.
سپاس

و مثل همیشه همون جواب‌های تکراری از طرف من:

حالا بیاین به جای صحبت از تئوری سیستم‌ها کمی از ریاضیات مقدماتی صحبت کنیم: سطح زیر یک نمودار رو با انتگرال اون حساب می‌کنن که به معنای جمع اون تابع هست (مثلا جمع تابع در زمان). اگر نموداری رسم کنیم که میزان مطلوبیت اوضاع رو بر اساس زمان رسم می‌کنه یک تابع خواهیم داشت که به ازای هر زمان یک مقدار مشخص داره. از اون جا که احتمالا وضعیت مطلوب نیست پس این تابع مقدار کمی داره (و یا شاید منفی باشه. بستگی داره که تابع رو در چه مقیاسی تعریف کرده باشیم). میزان رنجی که در هر لحظه می‌کشیم دقیقا برابره با مقدار تابع در اون زمان. اگر هم بخواین که میزان کل رنج رو حساب کنین (در یک زمان مشخص) کافیه که از اون تابع در اون باز انتگرال بگیریم. هرچه قدر که این جمع بیش‌تر باشه یعنی مطلوبیت بیش‌تری در زمان نصیب‌مون شده و هر چه قدر کمتر باشه نشون می‌ده مجموع مطلوبیت بالا نبوده. در نتیجه هرچه قدر که شرایط براتون نامطلوب‌تر باشه در زمان داره این نامطلوبیت بیش‌تر و بیش‌تر می‌شه و این من و شما هستیم که داریم بیش‌تر و بیش‌تر رنج می‌کشیم.

و اما مشکل ما: از سیستم راضی نیستین؟ به نظرتون تعویض بهتره؟ قبول! حق دارین! اگر می‌خواین تعویض کنین تعویض کنین. کسی هم حرفی نداره. اما انصافا تا حالا این روش برای تعویض جوابی داشته؟ نتیجه‌ای هم داده؟ در چند سال گذشته چه قدر نتیجه گرفتین؟! به هر حال باید یه جایی نتیجه وجود داشته باشه. حتا اگر هم پنهان باشه باز هم باید در جایی از سیستم موجود باشه که بعدا در زمان‌های بعدی سیستم رو به نقطه‌ی کار دیگه‌ای ببره. یک سوال می‌پرسم: تا حالا روش شما چه قدر بهبود (چه آشکار و چه پنهان) ایجاد کرده؟

و اما تئوری سیستم‌ها: من با این موضوع آشنا نیستم اما (به قول ملت انگلیسی زبون) common sense به من می‌گه که این جمله‌ی شما نباید درست باشه. مثلا اگه شما ماشین‌تون باد چرخش مطلوب نباشه کل ماشین رو دور می‌ندازین و یکی دیگه می‌خرین؟ شاید بگین معیوب نبوده. مثلا اگه ماشین‌تون معیوب باشه و روغن‌سوزی داشته باشه چه طور؟ ماشین رو کلا عوض می‌کنین؟ بذارین دقیق‌تر صحبت کنم. صحبت تون درسته که از جایی به بعد اصلاح فایده نداره. مثلا ماشینی که قیمتش پنج میلیون تومنه اما هر ماه دو میلیون تومن هزینه‌ی تعمیراتشه دیگه بهتره که تعمیر روش انجام نشه چون عقل سلیم این طور می‌گه که فایده نداره! اما در مورد سیستم‌هایی که به راحتی نمی‌تونین مطلوبیت و هزینه‌ها رو کمی کنین چه طور قضاوت می‌کنین؟ مثلا وقتی از مملکت راضی نیستین چه طوری تعیین می‌کنین که آیا به نقطه‌ای رسیده که دیگه غیرقابل تعمیر هست یا نه. با چه معیاری می‌تونین به جواب به اندازه‌ی کافی دقیقی برسین؟ و یک چیز دیگه: اگر می‌بینین مملکتی سی ساله که داره کار می‌کنه (حتا اگر شده کج دار و مریز) شاید بشه نتیجه گرفت که این مملکت هنوز داره کار می‌کنه و هنوز هم هزینه کردن برای تعمیرش موجه هست.

وقتی از جهان‌های اول و دوم نیستم

بعد از یک عمر مطالعه‌ی جسته گریخته‌ی زبان انگلیسی (مثلا بگیرین بیست سال) هنوز هم در ارتباط با این زبون مشکل دارم. همیشه خیلی راحت نیست که با استاد راهنما بحث کنم و گاهی که بحث ناموسی می‌شه در کلمات و جمله‌ها دچار کمبود می‌شم و استاد هم احتمالا از سکوت ناخواسته‌ی من سرخوش از پیروزی موضعی به دست اومده می‌شه.

به نظرم دانشجویان خارجی (به طور کلی دانشجویانی که زبون مادری‌شون با زبون کشور میزبان یکی نیست) سختی‌های خیلی زیادتری رو تحمل می‌کنن. به یک زبون دوم مطالعه کنن… بشنون… یادبگیرن… صحبت کنن و از نظرات‌شون دفاع کنن (دفاع از نظر وقتی که زبون حاضر به همکاری نیست خیلی مشکله… گیرم که ذهن جدیدترین مرزهای علم رو هم آماده برای عرضه داشته باشه).

گاهی فکر می‌کنم شاید این همه سختی که تحمل می‌کنم همه برای خودم خوبه و ساخته می‌شم و پخته می‌شم و عمیق می‌شم… اما واقعا چه ساخته شدنی؟ گیرم که با هزار بدبختی موفق شدم به یک زبون دوم به شیوایی صحبت کنم… آخرش چی؟ چه برتری‌ای پیدا کردم به هم اتاق محل کارم که آمریکاییه و زبون رو می‌دونه و فرهنگ رو می‌شناسه و با زبون مادری‌اش مطالعه می‌کنه و برنامه می‌نویسه و حرف می‌زنه و هرچی که دلش بخواد می‌گه ولی فقط یک زبون می‌دونه؟

قانع‌کننده‌ترین جوابی که پیدا کردم این بود که این همه سختی که دارم می‌کشم نه برای ساخته شدن بوده و نه توفیق اجباری و نه چیز دیگه. تنها دارم هزینه ی لازم رو پرداخت می‌کنم برای جبران وضعیتی که در به وجود آوردنش نقشی نداشتم: من از یک کشور توسعه یافته نیستم.

best hikes great smoky mountains test

پسته

تا جایی که خبر دارم پسته در سبد غذایی ایرانی‌ها جای قابل توجهی نداره اما قانون نانوشته‌ای هست که اگر کسی قصد مسافرت به خارج از ایران داره حتما باید پسته همراهش باشه.

انسان كثيف؟

خبری می‌خونم از تجاوز شش نفر به یک دختر هفده ساله. خیلی کوتاه اما به اندازه‌ی کافی آزاردهنده چنان که هنوز هم بعد از این مدت درگیر هستم. ظاهرا کاری هم از دستم بر نمی‌یاد به جز فحش‌دادن و حرص‌خوردن. این جا زندگی مثل همیشه در جریانه. در تلویزیون ساختمون دانشکده عمران از ساخت فلان پل عظیم روی فلان رود عظیم صحبت می‌کنه. یک دختر با دوچرخه‌اش از خیابون رد می‌شه. یک دختر و پسر با صدای خیلی بلند با هم می‌خندن. یک نفر با عجله می ره که به کلاسش برسه. يك دختر و پسر هم در دانشكده به طرز غليظي همديگه رو مي‌بوسن. من هم این وسط احساس می‌کنم که چه‌قدر دور هستم و چه‌قدر تنها هستم و چه‌قدر دستم بسته است.

 اولین خشم رو نثار پلیس می‌کنم که اون برنامه‌های مفصل رو تدارک دید که به جون گروهی از بی‌آزارترین افراد اجتماع بیفته. کسانی که سعی داشتن زیبایی‌شون رو در شخصی‌ترین حوزه ارتقا بدن. لباسی بپوشن که به نظرشون قشنگ بیاد و آرایشی بکنن که به نظرشون قشنگ‌تر باشن (یا کم‌تر زشت باشن). بدون تجاوز، بدون حمله، بدون آزار. و خشم من از این جاست که پلیس در کشور من به این گروه کار داره و نه به گروه های دیگه!

 هفته‌ی پیش در سخنرانی یکی از استادان دانشگاه استنفورد شرکت کردم به اسم فیلیپ زیمباردو (صفحه‌ی ویکی‌پدیا این مطلب رو در موردش داره). سخنرانی جالب و گیرایی بود. یک تعداد تصویر از زندان ابوغریب نشون داد که همگی تکون دهنده بودن و به خوبی احساس کردم که چه قدر جو و فضای سالن با نمایش اون عکس‌ها تغییر کرد. بعدش از این گفت که احتمالا خشم همگی ماها به سمت همین سربازهاییه که این کارها رو انجام دادن (که حقیقتا کارهای کثیفی کرده بودن). تعدادی از عکس‌های اون موضوع این جا هست. بعدش از این گفت که ولی شاید تقصیر کاملا متوجه این سربازها نباشه. در واقع اون چیزی که این رفتارها رو می سازه، بیش تر از اون که خود شخص باشه، محیطه. گفت که تقصیر اصلی به گردن کسی مثل دونالد رامسفلد و رییس زندان بوده که این ها رو به حال خودشون قرار دادن و هیچ نظارتی نکرده بودن و در نتیجه چنین رفتارهای وحشیانه‌ای از سربازها سرزده.

 یکی از شهرت‌های فیلیپ زیمباردو به راه اندازی آزمایشی بوده به نام آزمایش استنفورد. در این آزمایش یک گروه از دانشجوهای استنفورد که داوطلب بوده‌ان جمع می‌شن، گروهی نقش زندانی و گروهی نقش زندان‌بان رو به عهده می‌گیرن. بعد رفتارهای این‌ها بررسی می‌شه و دیده می‌شه که چه طور هر دو گروه تحت تاثیر محیطی که در اون قرار گرفته بودن رفتارهای عجیب از خودشون نشون می‌دن. مثلا زندانی‌ها شورش می‌کنن (و کار به خشونت می‌کشه) و زندان‌بان‌ها بدرفتاری می‌کنن (مثلا رفتارهای سادیستیک از خودشون به نمایش گذاشتن).

 فیلیپ زیمباردو از این گفت که وقتی که خبر زندان ابوغریب منتشر شد، برای ما چیز زیاد جدیدی نبود و ما با آزمایش استنفورد به خوبی این رفتارها رو پیش‌بینی کرده بودیم. بعد از اون بوده که فیلیپ زیمباردو هم به تیم وکلای دادگاه زندان ابوغریب می پیونده و نتیجه این می‌شه که رییس زندان که به تمام سوابق و اطلاعات دسترسی داشته و می‌تونسته به راحتي از این اتفاقات جلوگیری کنه و نكرده، به هشت سال زندان محکوم می‌شه (البته به نظر من که بهتر بود به هزار و یک دلیل چیزی در حدود اعدام برای رامسفلد در نظر می‌گرفتن). بعد از این زیمباردو یک کتاب می نویسه با نام “تاثیر شیطان: چگونه انسان های خوب تبدیل به شیطان می شوند“.

 در ادامه زیمباردو از این گفت که بهتره در کنار این صحبت‌ها کمی هم از مطالب مثبت بگیم. از این گفت که گروهی از آدم‌ها قهرمان هستن (از کلمه‌ی hero استفاده کرد). گفت که کسانی هستن که از خودشون می‌گذرن که کاری برای دیگران بکنن. گفت که شما هم سعی کنین قهرمان باشین، منتظر روزی باشین که قهرمان بشین. به بچه‌هاتون هم یاد بدین که منتظر روزی باشن که قهرمان بشن. عکس سربازی رو نشون داد که عکس‌های ابوغریب رو منتشر کرده بود و در نتیجه باعث شده بود که قضیه علنی بشه و به دنبالش اون شکنجه‌ها متوقف بشن (چرا که وزارت دفاع آمریکا دستور داده بود خبری در این مورد منتشر نشه و تا چند ماه هم این قضیه مسکوت مونده بوده). از این گفت که قهرمان‌ها همین آدم‌های معمولی هستن که روزی از فرصت استفاده می‌کنن. گفت کسانی مثل گاندی رو در نظر نگیرین، قهرمان واقعی همین آدم‌های روزمره هستن مثل شما!

 و اما در مورد دختر هفده ساله. در اولین قدم دلم می‌خواد می‌تونستم اون شیش نفر رو با دست‌های خودم خفه کنم. اما با کمی فکر ترجیح می‌دم اون پلیس‌هایی رو با دستم خفه کنم که به اسم امنیت اجتماعی (یا اسم‌های مسخره‌ای از این دست) به دخترها و پسرها توی خیابون‌ها حمله می کردن در حالی که چنین اتفاقاتی (مثل اين مورد تجاوز) داره توی مملکت می‌افته. اما شايد این هم اون چیزی نیست که من می‌خوام. اون پلیس هم بدبختیه مثل بقیه‌ی بدبخت‌ها! محتاج نون شب و شاید هم شرمسار از شغل گاه کثیفی که انتخاب کرده. به نظرم به فکر بیش‌تری نیاز هست. اون کسی که باید با دو دست خفه کرد، شاید شخص آروم، شیک، مرتب و موقری باشه (مثل دونالد رامسفلد در مورد زندان ابوغریب). واقعا، در مورد این اتفاق، تقصیر متوجه چه کسی خواهد بود؟

 با تمام این ها، هنوز گلوم رو بغضی گرفته که پایین نمی‌ره. گاهی فکر می کنم که انسان کثیف‌ترین موجودی بود که خدا خلق کرد….

آلبانی

شخصي كه از آلباني ديدن كرده بود اين طور مي‌گفت: «در كنار جاده و در داخل مزرعه‌ها مي‌ديديم كه به مقدار خيلي زياد تپه‌هاي كوچيكي ساخته شده. از راننده پرسيديم كه اينا چي هستن و راننده گفت كه اين‌ها سنگر هستن؛ چون رييس جمهورمون مي‌گه كه ما دشمنان زيادي در دنيا داريم و اين‌ها هر لحظه ممكنه كه به ما حمله كنن، به همين دليل بايد براي مقابله با اين دشمن‌ها آماده باشيم».

آشنا نيست؟