کشف امروز من: پیرمرد ایرانی دهکده‌ی ما

= اکس کیوز می. آی ام پرابلم. کن یو هلپ پیلیز؟

[آقایی با حدود هفتاد سال سن در کتاب‌خونه جلوی من رو گرفت و با انگلیسی دست و پا شکسته فهموند که مشکل چک کردن ایمیل داره]

= آی اسکد دیس لیدی، نو هلپ! نو هلپ!

[ویندوزش به شبکه‌ی بی‌سیم وصل نمی‌شد. براش درست کردم]

= آی ام ایرانین.

– می تو!

= اِه؟! به خدا اولش شما رو دیدم گفتم این آقا ایرانیه. می‌خواستم بیام بپرسم، جرات‌اش رو نداشتم. نمی‌دونستم چه طوری بپرسم. اسم شما چیه؟

– روزبه

= به به، به به. حالا به من بگین ببینم مشکلش چی بود که وصل نمی‌شد.

– باید اول به شبکه…

= بذار اینو بهت نشون بدم آقا بهروز. این عکس منه در جوونی. خیلی به خودت غره نشی که الان خوش‌تیپی و سرزنده‌ای [در این قسمت به خودم افتخار کردم]. من هم اول شکل این عکس بودم ولی حالا به این قیافه افتاده‌ام و دو تا دونه شیوید روی سر دارم. بعله…

– به به، چه عکس قشنگی! بعله… باید اول به شبکه…

= اینم گواهینامه‌ی رانندگی من. سال هزار و سیصد و چهل و دو. الان سال نود و یکه. می‌شه چند سال…؟

– شاهنشاهی هم هست. تمدید نکردین؟

= نه دیگه. من چون خوب رانندگی می‌کنم، پلیس هیچ وقت با من کاری نداشته. خانومم می‌گفت که وقتی تو رانندگی می‌کنی، من آرووومم. آروم. برای همین هم هیچ وقت لازم نبوده تمدید کنم. پلیس با من کاری نداره. عین آمریکایی‌ها رانندگی می‌کنم. تو خط خودم، به موقع بپیچم، همه چی سر جاش. البته چند سال پیش دیدم که من نمی‌تونم راننده‌های تهران رو عوض کنم ولی خودم رو که می‌تونم عوض کنم. برای همین از هفت هشت سال پیش رانندگی تو تهران رو گذاشتم کنار.

– خیلی عالیه. رانندگی خوب خیلی مهمه. بله، باید از توی این منو برین…

= صبرکن، صبرکن.

[این جا از سر میز بلند شد و رفت پیش خانم کتاب‌خونه دار و بعد از مدتی برگشت]

= بهش گفتم که امروز من فرشته‌ی نجات‌ام رو پیدا کردم. شما رو گفتم. اون هم تایید کرد.

– خواهش می‌کنم.

= اینو که درست کردی، بهروز جان، به عنوان قدردانی برات این ایمیل رو می‌فرستم؛ بخونش که عالیه و حرف نداره [موضوع ایمیل این بود که یک نفر داستان پسری رو گفته بود که کلی کتاب دست‌اش بوده و می‌خواسته بره خونه، بچه‌ها مسخره‌اش کردن و بعد راوی با پسره دوست شده و بعد با هم آشناتر شدن و پسر موفقی از آب در اومده؛ بعد در جشن فارغ‌التحصیلی‌اش از راوی تشکر کرده که نجات‌اش داده چرا که اون روز قصد خودکشی داشته و داشته کتاب‌ها رو به خونه می‌برده که برای مادرش زحمت درست نکنه و در واقع راوی داستان جلوی خودکشی اون شخص رو گرفته]. شما اهل شیراز نیستین؟

– نه، من کرمانشاه بوده‌ام.

= اِه؟! به‌ترین دوست من که کرمانشاهیه! یک مرد واقعی. کردها نژاد واقعی آریایی هستن. انسان‌های خوب.

– شما لطف دارین.

= نه! نه! نه! این حرفو نزن بهروز. من از این حرف خوشم نمی‌یاد. اصلن خوشم نمی‌یاد. من اگه یه چیزی رو می‌گم، واقعن منظورم همینه [حالا از شانس ما، من هم عبارت «لطف دارین» رو به نسبت زیاد استفاده می‌کنم که با این ترتیب مجبور شدم قبل از هر جمله‌ام یک بررسی دوباره بکنم]. من اینو چه جوری بگم… فارسی بگم، تعارفه. انگلیسی بگم، زیادی سرراسته. گفت که یک بار گفتی، باور کردم. اصرار کردی، شک کردم. قسم خوردی، باور نکردم. من هم این جوری بگم: شما اگه دوست داشتی، ما تلفن و ایمیل‌مون رو به هم بدیم. البته بعد از این که در موردش فکر کردی.

– حتمن، همین الان می‌نویسم.

= نه، نه. من می‌خوام اول فکر کنی. ببینی دوست داری آدرس ایمیل‌ات رو به من بدی یا نه.

– فکر نمی‌خواد. این ایمیل من… این هم تلفن… بفرمایین!

= اِه؟ شما هم از جمیل استفاده می‌کنین؟ [متوجه نمی‌شدم منظورش از جمیل چیه تا این که متوجه شدم منظور همون gmail هست] دختر من هم از جمیل استفاده می‌کنه. البته یاهو هم داره. چون سرش شلوغه، چند تا ایمیل داره. خونه‌ی من توی خیابون هیق‌لند [منظور خیابون هایلند highland بود که ما هم همون‌جا زندگی می‌کنیم] هست. هر موقع وقت داشتی، اگه دوست داشتی، بیا اون‌جا، یه اورَنج‌جوسی، انارجوسی [یعنی آب اناری] چیزی با هم بخوریم. قهوه‌های خوبی هم درست می‌کنم. استارباکس، خوشمزه. البته می‌تونم برات قهوه ترک هم بذارم.

– حتمن، حتمن!

= حالا آقا بهروز به من بگو به ایمیل چه جوری باید جواب بدم؟

– باید اول ایمیل رو باز کنین…

= مثلن اگه بخوایم این ایمیل رو جواب بدیم، اینو، ببینیم چی‌کار باید بکنیم. اینا رو که می‌گم روی کاغذ یادداشت کن. دوست عزیز من، از این که ایمیل با موضوع زیباترین قسم سهراب سپهری و ایمیل با موضوع هفت نکته‌ای که باید در زندگی بدانید و ایمیل با موضوع دونده‌ای که آخر شد اما همه‌ی استادیوم تشویق‌اش می‌کردند و ایمیل با موضوع جزیره‌ی شگفت‌انگیزی که روی کشتی بنا شده را برای من فرستادی، از تو یک دنیا سپاسگزارم. لطفا به همسر عزیزت سلام برسان و به عروس من هم سلام برسان… نه نه، این رو عوض بکن به عروس خوشگلم [من هم عوض کردم]… دستت درد نکنه… صبرکن، صبرکن، اون جمله‌ی آخر رو بذار به عروس مهربانم سلام برسان [من هم به عروس مهربان تغییر دادم]. به جای خوشگل… این به‌تره… آها…

– خب حالا من با این نوشته‌های روی کاغذ چی‌کار کنم؟

= اینا رو به انگلیسی ترجمه کن و بعد جواب این ایمیل آقای اسدالهی رو بنویس.

– [من شروع به ترجمه و تایپ می‌کنم] دیر مای فرند…

= بذار عکس نوه‌ام رو بهت نشون بدم [در این‌جا دوربین رو در آورد که عکس رو از روی اون نشون بده اما قبل‌اش یک عکس هم از من گرفت]. ایناهاش… نگاش کن، پدرسگ…. من برم خونه که ماست بگیرم، یه چند تا ماچ هم از این بکنم.

– زنده باشه.

= این اینترنتو برای من درست کردی آقا بهروز، واقعن دستت درد نکنه.

– خواهش می‌کنم، کاری نکردم!

= نه! نه! چرا! چرا! خیلی کمک کردی. به «من» کمک کردی. تو می‌دونستی، برات کاری نداشت. من که نمی‌دونستم. برای من خیلی سخت بود. خیلی تنک‌یو! خییییلی تنک‌یو!

15 thoughts on “کشف امروز من: پیرمرد ایرانی دهکده‌ی ما”

  1. میگم آقا بهروز دست کم از قهوه اش استقبال می کردی:))

  2. اون وقت هردفعه كه مى گفت بهروز از دستش حرص مى خوردين يا به چندتار موى سفيد روي سرش مى بخشيدين؟

  3. مونا: فکر کنم حالاحالاها کار داریم با هم.

    مریم: کار از این صحبت‌ها گذشته بود!

    بامداد: لطف دارین! :)

    صفر: درسته، احتمالن دو طرفه بوده!

  4. بهروز راستشو بگو چقدر خودتو کنترل کردی کتکش نزنی؟ (این هم کامنت غیر پینگلیش به خاطر گل روت )

  5. بیشتر به داستان شبیه بود تا واقعیت. خیلی‌ روان و ملموس نوشته شده بود. (البته پیرمرد بیچاره حق داره که بهتون بگه بهروز، چون تا من هم یاد گرفتم اسم شما روزبه نه بهروز، کلی‌ طول کشید)

  6. بهروز: عادت کرده‌ام!

    نگین: همه‌اش واقعی بود، هرچند که مقداری دستکاری در جمله‌ها و ترتیب‌شون دادم تا روون‌تر بشه. در ضمن شما هم خیلی معلوم نیست یاد گرفته باشین، چه برسه به پیرمرد!

  7. سلامِ من رو به آقای اسدالهی میرسوندید :)) عالی‌ نوشتی‌ همش داشتم تصور می‌کردم کتابخونه و مکالمه تون رو

  8. اکبر جون خوب به‌اش می گفتی که اسمت بهروز نیست!

  9. خیلی خیلی خیلی جالب بود!
    مدام مجسم می کردم که با صبر، لبخند می زدید و توی دلتان هم کلی خنده بود.
    بیان شیوایی دارید و تصویرسازیها به حدی عالی هستند که آدم حضور در همان فضا-زمان را حس می کند.
    درود بر شما.

  10. با سلام بسیار زیبا و روان و دلنشین ، قلمی که همیشه آرزوی نوشتن با آن را داشتم و خوب نشد دیگر !! ولی لطفاً به شویدهای سفید گیر ندهید که به من هم بر می خورد .
    شاد و سرزنده باشید . در پناه حق .منوچهری

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *