روزمره‌های زندگی جدید ما

به حومه‌ی نیویورک نقل مکان کرده‌ایم. بناست که سه ماه این‌جا باشیم.

در تگزاس که بودیم همه جا تخت و مسطح بود. این‌جا خیابون‌ها پر از سراشیبی و سربالایی هستن. ما رو به یاد ایران انداخته‌ان. شاید بالا و پایین زیاد از خصیصه‌های ایران بوده که دیدن این همه ناهمواری، یاد وطن رو در ما زنده کرده. خیابون پایینی ما رو به یاد درکه می‌اندازه، خیابون بالایی به یاد دربند، پارکینگ پشت خونه به یاد ولنجک، کلیسای روبه‌روی خونه به یاد کلیسای خیابون کریم‌خان و گاوها هم ما رو به یاد گاوهای کرمانشاه می‌اندازن.

دهکده‌ی ما «اوسینینگ» نام داره (اغراق نمی‌کنم؛ واقعن این‌جا در تقسیم‌بندی‌ها دهکده حساب می‌شه). گویا قبل‌ترها اسم‌اش «سینگ‌سینگ» بوده که از سرخ‌پوست‌ها خریداری شده. جمعیت چندانی نداره؛ حدود بیست و پنج هزار نفر. اما یک کتاب‌خونه‌ی عمومی خوب داره. در تگزاس که بودیم، فکر می‌کردم که به‌ترین محیط برای رشد بچه کلیسا باشه که بچه مثبت از آب در بیاد. الان به این نتیجه رسیده‌ام که به‌ترین محیط برای رشد بچه کتاب‌خونه است. بچه کتاب‌خونه که باشه، دست بالا، اگر خیلی لازم شد، می‌تونه کتاب مذهبی مطالعه کنه. اما اگر در کلیسا باشه، دست بالا و دست پایین، انتخاب چندانی نداره.

برای پخت و پز مواد اولیه‌ی محدودی داریم. از ادویه هم خبری نیست. امروز همبرگر پختم. سعی کردم نمک رو به اندازه‌ای اضافه کنم که دست‌تنها نقش فلفل و پودر لیمو رو هم بازی کنه. غذا بی‌نمک شد.

تخت‌خواب نداریم. یک تشک نازک روی زمین پهن کرده‌ایم و روی اون می‌خوابیم. احساس ژاپن بهم دست داده (البته من ژاپن نبوده‌ام، اما موسیقی‌هاشون رو زیاد گوش کرده‌ام). به این تجربه احتیاج داشتم تا بهم یادآوری بشه که چه قدر روی زمین خوابیدن رو دوست دارم.

اتاق‌مون چراغ نداره. راضی‌ام. گاهی لازمه نور کم باشه تا آدم ارزش کار کردن در محیط پرنور اتاق‌اش رو بدونه.

از طبقه‌ی بالا به طور پیوسته صدای پا می‌یاد. اول فکر می‌کردیم یک نفر دیگه هم توی خونه‌ی ماست. بعدتر به صداش عادت کردیم. ما هیچ وقت طبقه‌ی اول نبوده‌ایم و تازه به شک افتادیم که شاید در شش سال گذشته ما همیشه همسایه‌های طبقه‌ی پایین رو عذاب می‌دادیم.

یک پتو گوشه‌ی دیوار پهن کرده‌ایم که ما «مبل» صداش می‌کنیم. خونه‌ی کم‌وسیله رو دوست دارم. احساس می‌کنم نفس می‌کشم. خونه هم نفس می‌کشه. تنها تزیینات خونه‌مون یک روزشماره که از تگزاس با خودمون آوردیم و نشون می‌ده چند روز دیگه مونده تا بچه‌مون به دست‌مون برسه. نماد اینه که دست بچه‌مون رو هم گرفتیم و با خودمون به سفر آوردیم. امروز عددش هزار و صد و شصت و دو بود.

5 thoughts on “روزمره‌های زندگی جدید ما”

  1. :)
    ایشالا که یه تجربه عالی بشه براتون. به نظر من که این اسکان موقت ها واقعن سازاندست

  2. روزبه من از این نوشته لذت بردم، به هزار و یک دلیل.

  3. چه لذت بخش بود خوندن اين نوشته. تك تك جمله هاى پالاگراف آخر رو دوست داشتم.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *