فلانی ازدواج کرد

– خوب از فلانی چه خبر؟
* ازدواج کرد!
– اه؟! اون یکی چی؟
* نه. اون ازدواج نکرده.
– فلانی چی؟
* اون ازدواج کرد ولی جدا شد.

قسمت عمده‌ی مکالمات به همین شکل هستند. بعد از یک و نیم سال به ایران برگشتم و قاعدتا انتظار می‌ره که چون مدتی دور بودم، حرف‌های زیادی برای گفتن باشه، اما این طور نیست. اکثر ارتباط‌ها چیزهایی هستن شبیه به رد و بدل کردن اطلاعاتی مثل بالا که شاید بشه هرکدوم رو به عواملی تقسیم‌بندی کرد و هر عامل رو با یک بیت نمایش داد (منظور از بیت، bit هست و با بیت در شعر اشتباه نشه!). بیت اول: آیا طرف ازدواج کرده؟ بیت دوم: آیا احیانا جدا شده؟ بیت سوم: آیا بچه داره؟ بیت چهارم: آیا مهاجرت کرده؟ و به همین ترتیب. در نتیجه این‌ها رو به هم می‌چسبونیم و وضعیت فعلی هرکس رو می‌شه با یک عدد (مثلا بین صفر تا هزار و بیست و سه) نمایش داد. همین؟ بله همین! کل ارتباط به این شکل در می‌یاد که اسم آدم‌ها رو ببریم و شماره‌ی مربوطش رو به همدیگه بگیم، در حالی که یک ارتباط عادی این طوری نیست. مثلا در حالت عادی ممکنه حرف‌های بیش‌تری برای گفتن داشته باشیم: فلانی با راننده تاکسی دعواش شده بوده. فلانی توی فروشگاه دریانی از اون خمیردندون‌ها دیده که دنبالش بودیم. پس با این ترتیب اگر تعداد بیت‌ها رو افزایش بدیم، ارتباطات شکل طبیعی‌تری به خودشون می‌گیرن؟ شاید! اما یک نکته هم هست و اون این که اگر می‌خواهیم یک فقره اطلاع رو منتقل کنیم، باید برای هردو نفر مفهوم داشته باشه. وقتی دغدغه‌ها متفاوت هستند، ارتباط سخت می‌شه چون عوامل مشترک بین دو نفر برای ارتباط محدود می‌شن. باید چیزی باشه که هر دو نفر مشتاق باشیم در موردش اطلاعات رد و بدل کنیم.

در تلاش هستم که با اطرافیانم ارتباط مفصل برقرار کنم، اما کار کمی سخت شده.