کمی هم پراکنده از توفان سندی

دیشب پنجمین شبی بود که برق نداشتیم. البته آب هم نداشتیم و به دنبالش دوش و سیفون هم نداشتیم. فکر می‌کردم باید خیلی سخت باشه، اما وقتی تمام این‌ها رو تجربه کردم، دیدم که اون قدری هم سخت نبود. سخت‌ترین قسمت‌اش هیچ کدوم این‌ها نبود: سرمای شب بود که آزار می‌داد. گاهی که وسط شب غلت (یا غلط؟ یا قلت؟) می‌زدم، تنم به قسمت سرد پتو می‌خورد و از خواب می‌پریدم. پریشب خواب می‌دیدم که دربه‌در به دنبال آتیش می‌گردم! قبلن در خواب به دنبال آب یا دستشویی رفته بودم، اما این اولین بار بود به دنبال گرما می‌رفتم. این مشکل هم دیشب با خرید یک پتوی اضافه کمابیش حل شد. می‌گم کمابیش، چون که به هر حال سرمای هوای اتاق که به کله می‌خوره هم مهمه. در مورد دمای هوای اتاقم این رو بگم که وقتی «ها…» می‌کنم، یک بخاری بیرون می‌زنه که بیا و ببین.

دستشویی که چندان قابل استفاده نیست. البته صاحب‌خونه قبل از رسیدن توفان وان حموم رو از آب پر کرد و یک سطل هم داد که برای پر کردن سیفون استفاده کنیم. از آب توی وان چیزی نمونده. در نتیجه من هم سعی می‌کنم شب‌ها قبل از برگشت به خونه جایی مثل سر کار یا کتاب‌خونه، دستشویی رفته باشم که توی خونه نیازی نباشه. ظاهرش اینه، اما با توجه به این که امکان رفتن به دستشویی ندارم، به محض این که وارد خونه می‌شم هوس دستشویی رفتن می‌کنم. فکر می‌کنم کار کودک درون باشه.

در منطقه بنزین نیست. تعداد کمی از پمپ بنزین‌ها کار می‌کنن و برای همون‌ها صف‌های طولانی تشکیل می‌شه. شنیده‌ام که دعوا هم شده، من که ندیده‌ام. به نظرم رسیده که مردم همه جای دنیا شبیه به هم هستن. تا یک جایی همدردی می‌کنن، هوای همدیگه رو دارن، می‌خندن، شوخی می‌کنن. از یک جایی به بعد که بحث بقا پیش میاد، حاضرن گلوی همدیگه رو هم پاره کنن. فکر می‌کنم ربطی به ایران و آمریکا و جاهای دیگه هم نداره. نه کسی باشعورتره و نه کسی بی‌شعورتر. همه می‌خوان زنده بمونن و از خودشون و خانواده‌شون محافظت کنن. طبیعیه.

روز چهارشنبه اولین روزی بود که بعد از توفان به شرکت رفتم. با موی چرب و کثیف، ریش کثیف و دندون‌های کثیف، مستقیم رفتم به سراغ رسیدگی به این امور. دوشی که اون روز توی محل کارم گرفتم یکی از به یادماندنی‌ترین دوش‌هایی شد که تا به حال گرفته‌ام. دوش به یادماندنی قبلی بعد از یک سفر چند روزه‌ی بدون دوش به کرمان و ارگ بم بود. قبل از این که بم خراب بشه.

7 thoughts on “کمی هم پراکنده از توفان سندی”

  1. همه هم این طور نیستن. در واقع شاید بهتر باشه بگم اینجا تو ژاپن این طور نیست. واقعا حتی تو شرایط سخت سخت هم اون حس دریدن گلو وجود نداره. تو ماجرای پارسال سونامی فقط معادل ده میلیون دلار کیف پول و سیف باکس مردم همون منطقه اوردن تحویل پلیس دادن. چیزایی که تو ویرانه ها پیدا کردن. یک مورد حتی یک مورد هم درگیری سر چیزی، غذایی ، آبی، نونی گزارش نشد. وسعت و شدت فاجعه رو هم که همه میدونن. سندی در قیاس با اون نسیمی بیش نیست.
    اینا واقعا طور دیگه ای هستن خلاصه. دست کم فقط اینا شاید

  2. به آقای امیر: درست می گین. من واقعن این رو در نظر نگرفته بودم.
    برای ماهایی هم که خارج از صحنه بودیم و تصویرها رو می دیدیم،
    اون چه که در ژاپن گذشت واقعن با اون چه که این جا می بینیم فرق داشت. در مورد مقایسه ی سونامی با توفان سندی هم موافقم، شاید
    این توفان اخیر واقعن اون قدری هم که رسانه ها بهش پرداختن سنگین نبود.

  3. چند وقت پیش رفته بودیم یه روستایی برای کمک به زلزله‌زده‌ها. یه چنین وضعیتی بود. مدت طولانی بدون حمام. دسترسی به دستشویی یه مقدار سخت بود. سرمای هوا. نداشتن وسیله گرم کننده. البته این مشکلات سریع برطرف شدند ولی نکته این بود که آدم می‌فهمه برخلاف ظاهرش تحمل کردنش اونقدرا هم سخت نبود!

  4. مشکل اینه که یک جاهایی در دنیا هست که موقعی که هیچ زمین لرزه یا توفان و سیلی هم در کار نیست٬ مردم کمابیش به صورت روزمره هم رو عملا می درند.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *