آدم سیب‌خوری نیستم

سعی می‌کنم به غذام برسم. خیر سرم برای خودم چهار تا دونه سیب خریده‌ام که بشینم گاز بزنم. شنیده‌ام که سیب معده رو فلان می‌کنه و روده رو بهمان. هنوز همون چهارتا سیب دست نخورده و سالم سر جاشون هستن. دو هفته هم بیش‌تر می‌شه که خریدم‌شون. یکی‌شون رو هر روز با خودم می‌برم سر و کار و شب‌ها برمی‌گردونم. انگار که بچه‌مه. آدم میوه‌خور نیستم. آدم شیروماست‌خورم. از بچگی هم همین‌طور بودم. نمی‌دونم چرا این‌طوری شدم. محدودیت بوده؟ امکانات نبوده؟ شیر و ماست کافی نداشتیم؟ حالا گیرم محرومیت هم بوده، اما گاو هم که تو اون مملکت زیاد بود. پس چرا شیر کم بود؟

برای مدتی تنها زندگی می‌کنم. با تنهایی باید کنار اومد. مثل بقیه‌ی چیزهای زندگی. شنبه رفتم نشستم کنار رودخونه. یه دونه مقاله هم دنبال خودم کشوندم. روی یک صندلی رو به غروب آفتاب نشستم و مقاله خوندم و زیر نکات مهم‌اش خط کشیدم. مقاله در مورد مهاجرت بعضی گونه‌های جانوری بود و این که تعدادی‌شون به دلایلی بعضی از سال‌ها تصمیم می‌گیرن مهاجرت نکنن. خدا می‌دونه چرا. از خیر مهاجرت و تولید مثل می‌گذرن و می‌شینن با دل خودشون همون جایی که از اول بوده‌ان. تک و تنها. گروهی هم مهاجرت می‌کنن، با هزار بدبختی. حالا آیا تا به سرزمین جدید می‌رسن زنده مونده باشن یا نه، آیا سالم باشن یا نه، آیا اصلن رمقی برای تولیدمثل‌شون مونده باشه یا نه، کی می‌دونه؟ این همه رنج رو می‌پذیرن که برن یک منطقه‌ی جدید که جمعیت‌شون رو زیاد بکنن. دل‌شون خوش باشه. حالا گیرم بچه‌دار هم شدن. آیا بچه‌شون سربه‌راه بشه یا نشه، آیا در کهن‌سالی خدمت پدر و مادر رو بکنه یا نکنه، هیچی‌اش معلوم نیست. مهاجرت می‌کنن و همه چیزشون رو هواست.

صبح می‌رم سر کار و شب با سیبم بر می‌گردم. عادت کرده‌ام شب‌ها در مسیر برگشت به یک برنامه‌ی رادیویی گوش می‌کنم. خانومی به نام دیلایلا با مردم صحبت می‌کنه و براشون موسیقی دل‌خواه‌شون رو می‌گذاره. ملت به دلایل مختلف زنگ می‌زنن و درخواست موسیقی می‌کنن. یکی از رایج‌ترین درخواست‌ها اینه که طرف زنگ می‌زنه و می‌گه که یارش گذاشته و رفته و این هنوز عاشقه و دل‌تنگ. رایج‌ترین جواب دیلایلا هم اینه که: «قربون شکلت، یه ذره به خودت برس، گور باباش که رفته. گه خورده تو رو نخواسته. حالا یه آهنگ برات می‌گذارم که گوش کنی و از تنهایی در بیایی».

صاحب‌خونه‌ی خوبی دارم. یک خانوم پا به سن گذاشته است به اسم کتی. کتی تنهاست و یک طوطی داره که خیلی روی صاحب‌اش غیرت داره. وقتی با کتی صحبت می‌کنم، طوطی جیغ می‌زنه و داد می‌زنه و به وضوح از اون طرف اتاق تهدیدم می‌کنه و برام خط و نشون می‌کشه. درست وسط جیغ کشیدن‌اش می‌گه «هلو». باز هم صد رحمت به طوطی کتی. وسط اختلافات و منازعات و  غیرت‌ورزی هم سلام‌اش ترک نمی‌شه. رئیس ما که میاد رو سرمون، نه سلامی، نه علیکی، همین‌جوری سیب‌اش رو گاز می‌زنه و به من نگاه می‌کنه. خجالت می‌کشم و می‌گم «هاو آر یو؟». اون هم خیلی تلاش بکنه، دو تا گاز دیگه بزنه و با دهن پر از سیب‌اش بگه «گود». کاش دست کم سیب‌هام رو بدم بهش ببره خونه، خودش و زنش و بچه‌هاش با هم بخورن. من که سیب‌خور نیستم. شیروماست‌خورم.

6 thoughts on “آدم سیب‌خوری نیستم”

  1. من این نوشته رو چندین بار خوندم و هر بار به همون اندازه بار اول لذت میبرم. عالیه!

  2. گویا قانون مهاجرت برای کل کاینات مشابه هست…. یا شاید بتونیم کلی تر بگیم قوانین در کل هستی…

  3. متشکرم از نوشته ات(: سلامت و شنگول باشی. من مدتی که تنها بودم یه ماست خیلی خوب پیدا کردم مزه بستنی می داد عاشق اش بودم. مهسا آمد پشت اش را خواند، 5 ماست معمولی چربی داشت(: من هم میوه خور نیستم….

  4. امروز می‌خواستم سیب بخورم، یاد این نوشته‌ات افتادم!
    خلاصه گشتم تا پیداش کردم!
    بارها همین اتفاق واسه من افتاده که چیزی رو بردم و آوردم تا بالاخره یا خراب شده یا خوردم‌ش! یا شاید هم کس دیگری خورده!
    راستی این پاسخ شوخ هم به فکرم رسید که:
    «پیش از این که بچه‌ات فاسد بشه، یک تصمیم جدی بگیر!»

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *