مراسم اعدام در چهارراه پشت مدرسه‌ی ما

«می‌خوان تو چهارراه سر خیابان مدرسه دو نفر رو اعدام بکنن. چند وقت پیش این قاتل‌ها رفته بودن حمام عمومی شمس، همین که سر چهارراهه، یک سرباز کشته بودن، جسدش رو قطعه قطعه کرده بودن، تو ساک دستی ریخته بودن و از حمام آمده بودن بیرون. چون خون از ساک دستی بیرون زده، این‌ها لو رفته‌ان و دستگیر شده‌ان. امروز ساعت چهار هم قراره اعدامشان بکنن. کنار خود حمام». این‌ها رو تقریبن از همه می‌شنیدیم.

ما اون روز بعد از ظهر کلاس فوق‌العاده‌ی فیزیک داشتیم. بعد از کلاس، کلاسورها رو به دست گرفتیم و به سمت چهارراه دویدیم (عادت داشتیم کلاسور به دست می‌گرفتیم. فکر می‌کردیم دبیرستان یعنی این که حتمن باید کلاسور داشت. یک کلاسور داشتم با مارک TOHIDI. البته کلاسور ژاپنی نبود، مارکش همون توحیدی خودمون بود. روش نوشته بود you are always in my heart. معلوم نبود که در مورد کی داره صحبت می‌کنه). وقتی به خونه می‌رسیدم باید تمرین فیزیک حل می‌کردم. اما تماشای مراسم اعدام از حل کردن تمرین فیزیک جالب‌تر بود و هر یک دقیقه از این برنامه هم غنیمتی بود.

خیابون به یکی از خیابون‌های صحرای محشر شبیه بود. جمعیت داشتن به سمت چهارراه می‌دویدن. در چهره‌ها مخلوطی از هیجان و خنده و اضطراب دیده می‌شد. احتمالن اون‌ها هم تماشای مراسم اعدام رو به کاری که داشتن (یا نداشتن) ترجیح می‌دادن. صحبت از قبح اعدام و سوال از عدالت محاکمه و نگرانی از کرختی به خاطر تماشای مرگ نبود؛ همه به سمت محل می‌دویدیم و به چیز دیگه‌ای فکر نمی‌کردیم. به چهارراه رسیدیم. چهارراه غلغله بود. جمعیت درهم می‌لولیدن. همه در انتظار بودن تا مراسم شروع بشه.

بعد از مدتی انتظار، یک جرثقیل به چهارراه وارد شد و حضار کف و سوت زدن. منتظران دست تکون می‌دادن و راننده‌ی جرثقیل هم در جواب، سرخوشانه برای ملت دست تکون می‌داد. مردم منتظر بودن که جرثقیل وسط چهارراه توقف کنه و اعدام رو شروع کنه. اما جرثقیل توقف نکرد، از وسط چهارراه رد شد، به راهش ادامه داد، رفت و دور شد. حضار هم مات و مبهوت به سمت جرثقیلی که دور می‌شد نگاه کردن که «پس چرا این‌طور شد؟!»…

چند روز بعد فهمیدیم که قرار هم نبود جرثقیلی بیاد. قرار هم نبود اعدامی صورت بگیره. اصلن قتلی صورت نگرفته بود که قاتل‌هاش بخوان اعدام بشن. کل جریان شایعه بود؛ شایعه شده بود که اون روز قراره اعدام انجام بشه برای قتلی که خودش شایعه بود. ماجرا واقعیت نداشت و ما جمعیتِ بی‌خبر، برای تماشای مراسم خیالی اعدام جمع شده بودیم! (هنوز هم در تعجبم که عجب شایعه‌ای بوده که این تعداد آدم رو یک‌جا و در یک زمان به این خوبی جمع کرده)

در تمام این مدت حموم عمومی هم‌چنان گوشه‌ی چهارراه بود، ساکت و بی‌صدا. انگار که به ریش ما منتظران نمایش می‌خندید….

2 thoughts on “مراسم اعدام در چهارراه پشت مدرسه‌ی ما”

  1. خیلی خوش حالم که داری می نویسی این مدله

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *