All posts by روزبه

فرزندخواندگی: شکل‌گیری گروه‌های پشتیبانی

زمان زیادی طول کشید تا در اولین جلسه شرکت کردم. در مورد گروه از یکی از دوستانم شنیده بودم و عضو گروه شده بودم، بدون این که حتی در یک جلسه شرکت کنم. دریافت کردن اولین خبرنامه کلی فشار و بار احساسی داشت. با دیدن عکس‌های تجدید دیدارها، بارها و بارها گریه کردم. هم شگفت‌انگیز بود و هم دردناک.

فرزندخوانده

یادم میاد که آگهی جلسه رو در روزنامه دیدم. باورم نمی‌شد که بعضی‌ها جمع می‌شن که دقیقا در مورد موضوع‌هایی صحبت کنن که همیشه به ما می‌گفتن که در موردشون صحبت نکنین! چندین ماه طول کشید تا جرات پیدا کنم که برای اولین بار در یکی از جلسه‌ها شرکت کنم؛ وقتی شرکت کردم، از این که در کنار کسانی بودم که وضعیت من رو درک می‌کردن، احساس رهایی بهم دست داد. از بیست و پنج سال پیش که فرزندخواندگی اتفاق افتاده بود، با هیچ کسی در مورد ترک کردن بچه‌ام صحبت نکرده بودم.

پدر/مادر زیستی

از زمانی که سه راس مثلث فرزندخواندگی آزادانه‌تر و بازتر در مورد احساسات و نیازهای‌شان صحبت کردند، گروه‌های پشتیبانی (support groups) شکل گرفتند. گروه‌های پشتیبانی به افراد امکان دادند در مورد نگرانی‌ها، احساسات و مسایل مشترک مورد علاقه با دیگران صحبت کنند. گروه‌های پشتیبانی فرزندخواندگی را تغییر داده‌اند، به این ترتیب که به سه راس مثلث صدای جمعی قوی‌تری داده‌اند. گروه‌های پشتیبانی‌ای برای هریک از سه عضو مثلث فرزندخواندگی وجود دارند، ضمن این که گروه‌هایی هم هستند که درشان به روی همه‌ی اعضای مثلث باز است.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: وقتی مشکل‌ها سر برآوردند

چیز زیادی نمی‌خواستم؛ فقط می‌خواستم کسی رو ببینم که شبیه به من باشه.

فرزندخوانده

مردم به من می‌گفتن که بچه‌ام رو فراموش می‌کنم و زندگی‌ام چنان ادامه پیدا می‌کنه انگار که هیچ وقت باردار نبوده‌ام. دیگران رو نمی‌دونم، اما من هیچ وقت نتونستم بچه‌ام رو فراموش کنم و زندگی من هیچ وقت اونی نشد که قبل از بارداری بود.

مادر زیستی

هیچ کس به ما نگفت که فرزندخوانده‌ها گاهی موقع جدایی دچار مشکل می‌شن. فکر می‌کردم هیچ وقت از دردسر روز اول مهدکودک رها نخواهیم شد!

پدر/مادر

برای خیلی از اعضای مثلث فرزندخواندگی مشکل‌هایی پیش آمد. مسایلی سربرآوردند که هیچ کس قبلا درباره‌ی آن‌های سخنی نگفته بود. پدرمادرهای زیستی دریافتند که برای «فراموش» کردن این که بچه‌ای داشته‌اند، مشکل دارند. فرزندخوانده‌ها اطلاعات بیش‌تر درباره‌ی خانواده‌های زیستی خود می‌خواستند. پدرمادرها هم برای بزرگ کردن بچه‌های‌شان دشواری‌هایی تجربه کردند که هیچ کس در مورد این دشواری‌ها به آن‌ها هشداری نداده بود.

به تدریج اعضای مثلث فرزندخواندگی درباره‌ی احساسات و نیازهای‌شان آزادانه‌تر گفتگو کردند. گروه‌های پشبیبانی شکل گرفتند و جایی فراهم کردند که فرزندخوانده‌ها، پدرمادرهای زیستی و پدرمادرها می‌توانستند احساسات خود را بروز بدهند و بر آن‌ها مهر تایید بزنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: راه‌حلی برای همه‌ی مشکلات

در ظاهر به نظر می‌رسه یک موقعیت برد-برد برای همه است.

متخصص فرزندخواندگی

نمی‌دونستم چه کار کنم. دوست پسرم ترکم کرده بود، پدر و مادرم طردم کرده بودن و خودم شغلی نداشتم. چه طور می‌تونستم یک بچه رو بزرگ کنم؟

مادر زیستی

یک نفر باید من رو بزرگ می‌کرد.

فرزندخوانده

تنها چیزی که در این دنیا می‌خواستیم یک بچه بود.

پدرمادر

ابتدا فرزندخواندگی به عنوان راه‌حلی در نظر گرفته می‌شد که جواب مشکل‌های همه را می‌داد. مشکل‌ها عبارت بودند از: ۱) مادر زیستی باردار بود و در آن زمان توانایی نگه‌داری از یک بچه را نداشت ۲) یک بچه به خانه و پدر و مادر نیاز داشت ۳) پدر و مادر نابارور یک بچه می‌خواستند تا بزرگ کنند. به نظر می‌رسید فرزندخواندگی راه‌حل عملی‌ای بود برای همه‌ی طرف‌های درگیر در ماجرا.

الان می‌فهمم که ما باید بیش از این‌ها در مورد فرزندخواندگی صحبت می‌کردیم. هیچ‌کس به ما نگفته بود که می‌تونه به یک مساله تبدیل بشه.

پدر/مادر

پیوسته به من می‌گفتن که من نمی‌تونم یک بچه رو بزرگ کنم. می‌گفتن که یک بچه به پدر و مادر احتیاج داره و یک نفر کافی نیست. می‌گفتن که من زندگی‌ام رو ادامه خواهم داد و این قضیه رو فراموش می‌کنم. من هم باور کردم.

مادر زیستی

پدر و مادرم می‌گفتن که من انتخاب شده‌ام، که مادر زیستی‌ام تصمیم به فرزندخواندگی گرفت چرا که به‌ترین انتخاب برای من بود.

فرزندخوانده

در گذشته تنها تمرکز پروسه‌ی فرزندخواندگی بر این بود که کودکان و پدر و مادرها به هم برسند. به طور معمول نه آموزشی در کار بود و نه اطلاعاتی به پدر و مادرها داده می‌شد. تنها مشاوره‌ای که پدرمادرهای زیستی دریافت می‌کردند از طرف مددکارانی بود که در موسسه‌ی فرزندخواندگی کار می‌کردند و وظیفه‌شان این بود که برای مشتریان‌شان، یعنی پدر و مادر آینده، بچه پیدا کنند.

در گذشته فرزندخوانده به پدر و مادرش واگذار می‌شد، فرزندخواندگی به رسمیت شناخته می‌شد و خانواده‌ی زیستی و خانواده‌ی فرزندخوانده هرکدام به راه خود می‌رفتند. به پدرمادرها گفته می‌شد که بچه‌های فرزندخوانده را چنان بزرگ کنند گویی که بچه‌ی زیستی خودشان است.  به پدرمادرهای زیستی گفته می‌شد که از این موضوع بگذرند و آن را فراموش کنند. به فرزندخوانده‌ها هم گفته می‌شد وقتی فرزندخوانده هستند یعنی این که «برگزیده» و «استثنایی» اند.بعد از آن شاید هیچ‌گاه صحبتی از فرزندخواندگی نمی‌شد، شاید هم می‌شد؛ چه در خانواده‌ی فرزندخوانده و چه در خانواده‌ی زیستی.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: تغییرات در زمان

مطمئنا فرزندخواندگی اون چیزی نیست که قبلا بود. خیلی تغییر کرده!

وکیل فرزندخواندگی

اگر منطقی باشم، قبول دارم که مادر زیستی‌ام نمی‌تونست من رو نگه داره. اون موقع سال ۱۹۵۸ بود و مادران مجرد در اون زمان بچه‌هاشون رو نگه نمی‌داشتن. به من می‌گه که پدر و مادرش به هیچ عنوان حاضر نبودن کمکش کنن و خودش هم شغلی نداشته. اما راستش رو بگم، هنوز هم برام آزاردهنده است؛ این که من رو رد کرد. می‌دونم که منصفانه نیست، اما دائم به این فکر می‌کنم که بالاخره می‌تونست یک کاری بکنه که هر جوری شده من رو نگه داره.

فرزندخوانده

بارها و بارها با خودم مرور می‌کنم. یعنی راهی بود که بچه‌ام رو نگه دارم؟ می‌دونم که جواب منفیه، اما هم‌چنان خودم رو مقصر می‌دونم و سرزنش می‌کنم. با خودم می‌گم چه طور ممکنه کسی بچه‌اش رو هدیه بده بره؟ خیلی احساس گناه می‌کنم. اما باید دایم به خودم یادآوری کنم که اون زمان هیچ انتخاب دیگه‌ای نداشتم. من حتی از پس مخارج خودم بر نمی‌اومدم، چه برسه به یک بچه! دلم می‌خواست اوضاع غیر از این بود. هنوز هم تا به امروز دارم با نتایج اون تصمیم مشکل زندگی می‌کنم.

پدر/مادر زیستی

الان دیگه فرزندخواندگی با گذشته فرق کرده. وقتی سی سال پیش دیوید رو به فرزندی گرفتیم، ترسی از مادر زیستی نداشتیم و نگران هم نبودیم که دیوید چه طور آدمی از آب در میاد. دکتر زنانم در مورد دختری گفته بود که بارداره و به دنبال خونه‌ای برای بچه‌اش می‌گرده. دکترم می‌دونست که بچه می‌خوام، اما نمی‌تونم بچه‌دار بشم. در نتیجه همه چیز جور شد.

مادر

در سال‌های گذشته فرزندخواندگی خیلی تغییر کرده. بیش‌تر کسانی که به دنبال فرزندخواندگی‌اند به دنبال نوزادان‌اند، با این که هزاران بچه هستند که به خانه نیاز دارند. در گذشته تعداد بچه‌هایی که به خانه نیاز داشتند بیش‌تر از تعداد کسانی بود که می‌خواستند بچه‌ای را به فرزندی بگیرند. حال وضعیت برعکس شده؛ تعداد متقاضیان فرزندخواندگی بیش‌تر از تعداد بچه‌هاست. این تغییر چند دلیل داشته: پیش‌گیری از بارداری و امکان سقط جنین تعداد بارداری‌های ناخواسته را کاهش داده. در ضمن اکنون مادران مجرد می‌توانند تصمیم بگیرند که آیا بچه‌شان را نگه دارند یا خیر، بدون این که نگران فشارهای اجتماع باشند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: درک درد

خیلی خیلی خوشحالم شدم وقتی دخترم به من خبر داد که بارداره. مشتاقانه منتظرم که من هم مادربزرگ بشم. اما اخیرا زیاد گریه می‌کنم و خودم هم نمی‌دونم چرا. فکر کنم ناراحتی‌ام از اینه که هیچ وقت بچه‌ای به دنیا نیاوردم و هیچ وقت نمی‌تونم با دخترم چنین تجربه‌ی مشترکی داشته باشم.

مادر

درک درد به این معناست که هر احساسی در هر موقع بروز کرد، آن را بپذیریم. بسیار مهم است که جایی برای ابراز احساسات داشته باشیم که بدانیم هیچ قضاوتی در پی نخواهیم داشت. احساسات، درست و نادرست ندارند؛ احساسات احساساتند و وجود دارند. کسی که بخشی از فرزندخواندگی است، خواه ناخواه با احساساتی درگیر خواهد بود که به نظر دشوار می‌رسند، چه تجربه کردن‌شان و چه درک کردن‌شان.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: درد

سخت بتونم احساسات واقعی‌ام رو توصیف کنم. تنها این رو می‌دونم که همیشه هست: این دردی که همیشه حاضره، گاهی راکده و گاهی هم چنان تیز و برنده است که غیرقابل تحمل می‌شه.

فرزندخوانده

درد یکی از بخش‌های واقعی فرزندخواندگی است. درد ناشی از فرزندخواندگی چیزی است که معمولا نادیده گرفته می‌شود، چه از طرف سه راس مثلث فرزندخواندگی (پدرمادر، فرزندخوانده و پدرمادر زیستی) و چه از طرف دیگران. به طور معمول انتظار این است که فرزندخواندگی یک رخ‌داد شاد باشد که نیازهای همه‌ی افراد درگیر در آن برآورده می‌شوند و همه‌چیز به به‌ترین شکل ممکن ختم به خیر می‌شود. هرچه‌قدر هم که فرزندخواندگی رخ‌داد مبارکی باشد، هم‌چنان احساسات دردناکی هم با خود به همراه دارد. درد می‌تواند به شکل‌های متنوعی ظاهر شود؛ از حس غمگین بودن گرفته تا تنهایی، عصبانیت، سرخوردگی یا حتی تمایل به خودکشی. بعضی فرزندخوانده‌ها احساس می‌کنند نیاز عمیقی دارند که جایگاهی داشته باشند و خود را متعلق بدانند. بعضی پدرمادرهای زیستی حس گناه و شرم‌ساری دارند. بعضی پدرمادرها هم نسبت به فرزندخوانده‌هایشان احساس سرخوردگی و سردرگمی دارند و دوست دارند بدانند بچه‌های زیستی‌شان چه طور می‌بودند.

گاهی در چنان دردی هستم که دیگه نمی‌دونم چه کار کنم. فقط می‌خوام فراموش کنم که چنین اتفاقی افتاده. دلم می‌خواد به زندگی‌ام برگردم و تا این اندازه غمگین و افسرده نباشم.

پدر/مادر زیستی

از وقتی وجود درد فرزندخواندگی مورد تصدیق قرار می‌گیرد و پذیرفته می‌شود، می‌تواند به‌تر فهمیده شود و از آن به بعد دوران التیام یافتن آغاز شود. شما نمی‌توانید چیزی را التیام دهید وقتی حتی وجودش را تصدیق نمی‌کنید. تصدیق وجود درد می‌تواند به سادگی این باشد که به خود اجازه دهید غمگین باشید و خود را به خاطر احساسات‌تان سرزنش نکنید. بعضی‌ها می‌توانند از گروه‌های پشتیبانی و دیگر فرزندخوانده‌ها، پدرمادرهای زیستی و پدرمادرها کمک بگیرند و به این ترتیب دردهای خود را تصدیق کنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: فراتر از مثلث

چیزی که جامعه درک نمی‌کنه اینه که من فقط پدر زیستی و مادر زیستی‌ام رو از دست ندادم؛ من پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها، عمه و خاله و عمو و دایی، بچه‌های اون‌ها و خواهر و برادرهام رو هم از دست دادم.

فرزندخوانده

گفته شده به ازای هر فرزندخواندگی که رخ می‌دهد، پانزده نفر تاثیر می‌گیرند. نه تنها سه راس مثلث، بل‌که کسانی که به آن‌ها ربط دارند هم تاثیر می‌گیرند؛ از جمله پدر بزرگ مادربزرگ فرزندخوانده و زیستی، برادران و خواهران پدر مادر و پدر مادر زیستی و پسرعمه‌ها و دخترعمه‌ها و برادران و خواهران.

مجبور شدم شغلم رو عوض کنم. بعد از مدتی، بالا و پایین‌ها و تصمیم‌گیری‌های لازم در زمینه‌ی فرزندخواندگی بیش از اونی بود که بتونم تحمل کنم. خوشحالم که تجربه‌اش رو داشتم، اما مجبور شدم فقط تا جایی زمان بگذارم که در توان دارم.

کسی که قبلا متخصص فرزندخواندگی بوده

ممکن است متخصصانی که درگیر امور فرزندخواندگی‌اند هم تحت تاثیر فضای احساسی آن قرار بگیرند. مددکارها، وکیل‌ها و قاضی‌ها می‌توانند به راحتی تاثیر موقعیت‌های مربوط به فرزندخواندگی را حس کنند. جداکردن و از نو ساختن خانواده‌ها کار ساده‌ای نیست، چرا که یک بار قوی عاطفی و احساسی به همراه دارد.

مادرم رو نگاه می‌کردم که اشک می‌ریخت و اشکاش صورتش رو پوشونده بود. این اولین نوه‌اش بود و نمی‌خواست من این بچه رو برای فرزندخواندگی بگذارم. می‌دونستم که این فرزندخواندگی برای همیشه همه‌ی خانواده‌ام رو عوض می‌کنه. همین طور هم شد!

پدر/مادر زیستی

برای خیلی از پدربزرگ مادربزرگ‌های زیستی، فرزندخواندگی به این معناست که اولین نوه‌شان را از دست می‌دهند و لذت تماشا کردن این نوه و بزرگ‌شدنش را تجربه نمی‌کنند. دیگر اعضای خانواده که تحت تاثیر قرار می‌گیرند، هم برادر و خواهرهای پدر و مادر زیستی‌اند و هم برادر و خواهرهای پدر و مادر. تمام این خاله‌ها و عموها و … از فرزندخواندگی تاثیر می‌گیرند، به خصوص اگر این موضوع مخفیانه بوده باشد.

می‌خوام دیگران بدونن که فرزندخواندگی قربانیان بی‌گناه دیگه‌ای هم داشته. اگر کسی به من می‌گفت که پسر اولم (که برای فرزندخواندگی گذاشتم) حال و اوضاعش خوبه، می‌تونستم پسر دومم رو با اعتماد به نفس بیش‌تر و نگرانی کم‌تری بزرگ کنم. فکر می‌کنم تمام ترس‌ها و اضطراب‌های من به پسر دومم منتقل شد و اون هم از این فرزندخواندگی تاثیر بزرگی گرفت.

پدر/مادر زیستی

وقتی یک بچه می‌بینم، به این فکر می‌کنم که بچه‌ی ما چه سنی می‌بود اگر زنده می‌موند. سقط جنین داشته‌ام، اما هنوز جای خالی بچه‌ای که از دست دادیم رو احساس می‌کنم.

مادر

بچه‌هایی که وجود خارجی ندارند و مثل شبح‌اند می‌توانند صدای رسایی داشته باشند و در زندگی افراد حضور داشته باشند. در عمل ناممکن است که بتوان بچه داشتن یا مشکلات در بچه‌دار شدن را فراموش کرد. تصدیق کردن و پذیرفتن چنین واقعیت‌ها و تجربه‌هایی کمک می‌کند که افراد راحت‌تر با موضوع کنار بیایند و روند التیام یافتن را سریع‌تر کنند. وقتی این فقدان‌ها را محترم می‌داریم و وجودشان را تایید می‌کنیم، به نوعی به افراد و حتی روح کسانی احترام می‌گذاریم که چنین تاثیری در زندگی ما گذاشته‌اند، حتی اگر اصلا ارتباطی هم وجود نداشته. اگر سعی کنیم این فقدان‌ها را نادیده بگیریم یا وجودشان را رد کنیم، در واقع تلاش می‌کنیم کسی را که از دست داده‌ایم جای‌گزین کنیم و یا مراحلی که برای سوگواری سالم لازمند را متوقف کنیم.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: عبارت‌هایی که برای سه گروه مثلث به کار می‌روند

در بچگی مردم از من می‌پرسیدن پدر و مادر واقعی‌ات کجان؟ من هم می‌گفتم خونه.

فرزندخوانده

استفاده از عبارت «واقعی» یا «طبیعی» برای توصیف پدر یا مادر توهین‌آمیز است. اگر یک پدر/مادر واقعی است، پس پدر/مادر دیگر باید غیرواقعی باشد. پدر/مادر «غیرواقعی» یا «غیرطبیعی»ای وجود ندارد.

زبانی که استفاده می‌کنیم می‌تواند خیلی تاثیرگذار باشد. کلمه‌ها می‌توانند به احساسات دیگران لطمه بزنند. خیلی مهم است که در موضوعی مثل فرزندخواندگی از عبارت‌هایی استفاده کنیم که محترمانه و به دور از پیش‌داوری باشند.

در فرزندخواندگی منظور از عبارت‌های «پدر» و «مادر» همان کسانی است که کودکی را به فرزندی گرفته‌اند. گاهی صفت «خوانده» (adoptive) هم برای ابهام‌زدایی اضافه می‌شود، به خصوص وقتی که هم‌زمان در مورد پدرمادر و پدرمادر زیستی صحبت می‌کنیم. به طور معمول در محاوره، یک فرزندخوانده از پدر و مادرش با عبارت‌های «پدر» و «مادر» و از پدر و مادر زیستی‌اش با عبارت‌های «پدر زیستی» (birth father) و «مادر زیستی» (birth mother) یاد می‌کند.

عبارت‌های birth mother و birth father برای توصیف پدر و مادر زیستی به کار می‌روند. استفاده از این عبارت‌ها برای پدر و مادر زیستی به اجتماع امکان می‌دهد که عنوان و جایگاهی برای پدر و مادر زیستی در نظر بگیرد. همان‌طور که برای پدربزرگ، مادربزرگ، ناپدری و نامادری عبارت‌ها و جایگاه‌هایی در زبان داریم، به این ترتیب پدر و مادر زیستی هم جایی در زبان ما برای خود باز می‌کنند.

عبارت «فرزندخوانده» (adoptee) عبارت مناسب برای کسی است که به فرزندی پذیرفته شده. گاهی برای فرزندخوانده‌ها از عبارت «بچه‌های فرزندخوانده» (adopted children) استفاده می‌شود؛ وقتی فرزندخوانده پنجاه سال سن داشته باشد، این عبارت کمی مسخره به نظر خواهد رسید! عبارت ساده‌ی «فرزندخوانده» برای هر سنی کاربرد دارد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: اعضای مثلث

خیلی عجیبه که به کسانی ربط دارم که تا به حال اون ها رو ندیده‌ام. یک جایی در این دنیا کسانی هستن که خون و ژن مشترک با من دارن. شاید هیچ وقت ملاقات‌شون نکنم، اما هم‌چنان بخشی از زندگی من هستن.

فرزندخوانده

به پسرم خیلی فکر می‌کنم. خیلی سخت بود که بگذارم بره، اما ته دلم اعتقاد دارم که این براش به‌ترین انتخاب بود. خوشحالم که می‌تونم از حالش باخبر باشم. برام قابل تصور هم نیست که روزی بیاد که دیگه نتونم ببینمش.

پدر/مادر زیستی

دنیای ما با ورود جسیکا عوض شد. الان دیگه یک خانواده‌ایم.

پدر/مادر

مثلث فرزندخواندگی سه راس دارد: فرزندخوانده، پدر/مادر زیستی و پدر/مادر (گاهی هم فقط یکی از این دو). این سه گروه در هر فرزندخواندگی وجود دارند، چه یک‌دیگر را بشناسند یا نه. مثل هر مثلثی، هر سه راس ضروری‌اند و به یک‌دیگر تکیه دارند. سه راس مثلث فرزندخواندگی تا آخر زندگی به هم مرتبط هستند. همگی در ارتباطی شریک هستند که ضعیف نمی‌شود؛ نه با زمان و نه فاصله‌ی مکانی و نه انکار این حقیقت.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.