Category Archives: فرزندخواندگی

چیزی که فروشی نیست

ارنست همینگوی یک رمان شش کلمه‌ای داره که ترجمه‌ی کل متن‌اش اینه:

فروشی: کفش‌های بچه، پوشیده نشده

با اون‌چه که امسال از سر گذروندیم، این رمان به نوعی داستان ماست. هنوز هم کشویی داریم پر از لباس‌های دخترونه، پوشیده نشده. شاید جلد دوم رمان رو این‌طور بنویسیم:

فروشی نیست: کفش‌های بچه، پوشیده نشده

فرزندخواندگی: فرزندخواندگی، تصمیمی دائمی است

باورم نمی‌شه که مردم چه حرف‌هایی درباره‌ی پسرم می‌زنن، چرا که زندانه. می‌خوان بدونن که آیا خیال‌ام راحته که به فرزندی گرفته شده و بچه‌ی واقعی من نیست! نمی‌فهمن که پسرم به همون اندازه‌ای پسرمه که اگر به دنیا آورده بودم‌اش پسرم بود. هیچ‌کس به خاطر کارهایی که بچه‌هاش کرده‌اند، عشق‌اش رو ازشون دریغ نمی‌کنه. بچه‌هاتون همیشه بچه‌های شما هستن.

پدر/مادر

هنوز عصبانی‌ام از این که اون پدر و مادری که پسرم رو به فرزندی گرفته بودن، چه طور سنگ‌دلانه ول‌اش کردن به این خاطر که فکر می‌کردن مغزش آسیب دیده. نمی‌تونستن دست‌کم تا بیمارستان همراه‌اش باشن تا پذیرش بشه؟ اون‌ها تنها پدر و مادری بودن که می‌شناخته. خیلی تلخ بود که می‌دونستم که پسرم نمی‌تونسته بفهمه چرا کسانی که پدر و مادر خودش می‌دونست، رهاش کرده‌اند و رفته‌اند.

پدر/مادر زیستی

وقتی کسی وارد فرزندخواندگی می‌شود، باید به عنوان تصمیمی دائمی به آن نگاه کند. کودکان پس‌دادنی نیستند. یکی از راه‌هایی که به بچه‌ها کمک می‌کند احساس امنیت کنند و با جدایی از پدر و مادر زیستی کنار بیایند این است که محیطی امن را تجربه کنند و کسانی را دور و بر خود داشته باشند که بتوانند به آن‌ها تکیه کنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

جستجوی خانواده‌ی زیستی برای فرزندخوانده‌ها

دیشب در یک میزگرد فرزندخواندگی شرکت کردم با عنوان «جستجوی خانواده‌ی زیستی». خلاصه‌ی بعضی از اون‌چه که گفته شد رو تا جایی که متوجه شدم و یادداشت برداشتم، فهرست‌وار و بدون نظم در پایین می‌نویسم.

یکی از شرکت‌کنندگان میزگرد، خانمی بود به نام کتلین که چهل و خورده‌ای سال سن داره. کتلین از تولد به فرزندی گرفته شده و خودش و شوهرش هم دختری یک ساله دارن که به فرزندی گرفته‌اند. شرکت‌کننده‌ی دیگه‌ی میزگرد دختری بود به نام تانیا که همراه با مادرش شرکت‌کننده‌ی میزگرد بود. تانیا بیست و یک سال پیش، در سن چهار سالگی، از روسیه به فرزندی گرفته شده. هنوز هم خاطراتی از پرورش‌گاه‌اش رو محو به خاطر داره. به نظر می‌اومد که رابطه‌ی خوبی هم با مادرش داره.

تانیا: چند سال پیش بالاخره تصمیم گرفتم که به دنبال خانواده‌ی زیستی‌ام برم. با هزار زحمت تونستیم از سد موسسه‌ها و برنامه‌های فرزندخواندگی قطع شده بگذریم و یک نفر رو پیدا کنیم که برامون تحقیق کنه. یک نفر تونست رد مادر زیستی‌ام رو پیدا کنه و فهمید که بیمارستانه. به بیمارستان رفت. اما از قرار معلوم، پنج روز قبل از این که به بیمارستان برسه، مادر زیستی‌ام فوت کرده بوده. من پول جمع کردم و ترتیب مراسم بعد از مرگ‌اش در روسیه رو دادم.

یکی از شرکت‌کنندگان: پسرم رو از کلمبیا به فرزندی گرفتیم. اون زمان به ما می‌گفتن سعی کنین هر هفته به کلاس اسپانیایی بفرستین‌اش که با ریشه‌اش آشنا باشه. ما گفتیم نخیر! ترجیح می‌دیم هیچ فرقی با ماها نداشته باشه. مگه بقیه‌ی اعضای خانواده‌ی ما هر هفته به کلاس اسپانیایی می‌رن؟

تانیا: اون هم یک روشه که تاکید کنیم که فرزندخوانده‌ها متفاوت نیستن. اما به نظر من فرزندخوانده‌ها متفاوت‌اند و نباید این مساله رو مخفی کنیم.

همون شرکت‌کننده‌ی قبلی: ما خانواده‌ی کمابیش عصبی‌ای هستیم و از اون طرف پسرم خیلی خون‌سرد و ملایمه. وقی چهارده پونزده سال‌اش بود، یک روز وسط شلوغی‌ها و داد و بی‌داد ما گفت «خدا رو شکر که من ژن‌های شماها رو ندارم!» همین جمله‌اش باعث شد چنان همگی بخندیم که کل موضوع عوض بشه.

یکی دیگه از شرکت‌کنندگان: خیلی خوبه که این قدر نسبت به مساله بازه و راحت صحبت و شوخی می‌کنه.

یکی از شرکت‌کنندگان: مشاور ما به ما گفت «در هر فرزندخوانده‌ای غم و نوعی حسرت برای چیزی که از دست داده وجود داره». من به چنین چیزی اعتقاد ندارم و نمی‌فهمم چرا باید در مورد کل فرزندخوانده‌ها این قدر محکم و کلی نظر بده (البته در نظر داریم دیگه باهاش کار نکنیم). نظر شماها چیه؟

کتلین: من زندگی دیگه‌ای نداشته‌ام و همیشه فرزندخوانده بوده‌ام. اینه که نمی‌دونم که آیا من غم یا حسرتی اضافه بر دیگران داشته‌ام یا نه.

تانیا: شاید بشه گفت که برای من نوعی فقدان بزرگ (great loss) و یک غم عمیق وجود داره. شاید این غم به نوعی از یک سوگ‌واری ناشی بشه. به هر حال فرزندخواندگی یک جور سفر مادام‌العمر (life-long journey) است و چیزی نیست که یک‌باره تموم بشه.

یکی از شرکت‌کنندگان: این که می‌گی بیش‌تر به «زخم» شبیهه یا «جای خالی»؟

کتلین: برای من به زخم شبیه نیست. بیش‌تر به قطعه‌های پازل شبیهه. هر بار که به دنبال خانواده‌ی زیستی‌ام بوده‌ام، به دنبال پیدا کردن این تیکه‌ها بودم. یک بار هم که ردی از خانواده‌ی زیستی‌ام پیدا کردم، با کمک کسانی که دیده بودم، سعی کردیم یک بازه‌ی زمانی رو رسم کنیم و مشخص کنیم که چه اتفاقی در چه زمانی افتاده.

تانیا: برای من زخم بودن یا جای خالی بودن متغیره و در زمان عوض می‌شه. برای بعضی زمینه‌ها مشخصن مثل قطعه‌های پازله. برای مثال مساله‌ی هویت مثل پازل می‌مونه. برای بعضی چیزها مثل زخم می‌مونه. مثلن در بعضی موارد خاص در زندگی، مثل روابط (relationships)، خودش رو این‌طوری نشون می‌ده. از احساس ترک‌شدگی می‌ترسم و این‌جاست که این قسمت از فرزندخواندگی خودش رو مثل زخم نشون می‌ده. نتیجه‌اش هم این می‌شه که به نوعی بی‌حس (numb) می‌شم که این حس در ادبیات فرزندخواندگی شناخته شده است و معروفه. البته اگر بخوام دقیق‌تر بگم، این احساس به زخم (wound) شبیه نیست و به جای زخم (scar) شبیه‌تره.

یکی از شرکت‌کنندگان: من از یک کشور دیگه به فرزندی گرفته شده‌ام و قیافه‌ام با اعضای خانواده‌ام فرق داره. در بیست و شش سالگی، بعد از تموم کردن دانشگاه، و بعد از این که موفق شدم به اندازه‌ی کافی پول جمع کنم، تونستم یک سفر به کشور محل تولدم برم. همیشه فکر می‌کردم اگر در میان آدم‌های از نظر ظاهری شبیه به خودم و یا خانواده‌ی زیستی باشم، حس خوبی خواهم داشت. وقتی سفر کردم، تازه متوجه شدم که خانواده‌ی واقعی من همون‌هایی‌اند که در خونه‌ام در آمریکا داشتم. بیولوژی مهمه، اما هم‌چنان خانواده‌ی من همین‌ها هستن.

یکی از شرکت‌کنندگان: دختر ما هفت سالشه. با مادر زیستی‌اش هم در تماس‌ام. آیا وقت مناسبیه که با مادر زیستی‌اش با فیس‌تایم گفتگوی ویدیویی بکنه؟

تانیا: برای من خیلی مهمه که خودم تصمیم گرفتم که به دنبال خانواده‌ی زیستی‌ام برم. زمانی رسید که خودم تصمیم گرفتم جستجو کنم و از این بابت خوش‌حالم، چرا که وقت واقعی‌اش بود. به نظرم سن هفت سالگی خیلی زوده و بچه در اون سن باید مقدار بیش از اندازه‌ای اطلاعات و ورودی‌های جدید رو پردازش کنه و این براش سخته.

فرزندخواندگی: تصمیم به فرزندخواندگی

نمی‌تونستم تصور کنم که بچه نداشته باشم. از وقتی که یک دختر کوچیک بودم، می‌خواستم که یک مادر باشم. این که نمی‌تونستم باردار بشم برام داغون‌کننده بود. الان دیگه توجه‌ام روی فرزندخواندگی متمرکز شده. شبیه به یک کار تمام وقته! خیلی آرزوها دارم که باید در زندگی‌ام تعدیل کنم. ساده نبوده، اما دارم تلاش می‌کنم.

مادر آینده

چهل و سه سال داشتم و هنوز ازدواج نکرده بودم. می‌دونستم که می‌خوام یک بچه رو بزرگ کنم، اما نمی‌خواستم برای یک مرد صبر کنم تا به زندگی‌ام وارد بشه. در ضمن، کم‌کم داشتن یک بچه‌ی زیستی در سن و سال من با اما و اگر همراه می‌شد. تصمیم گرفتم کودکی رو به فرزندی بگیرم.

مادر

به تمام راه‌هایی که می‌تونستیم بچه‌ای رو بزرگ کنیم فکر کردیم. به رحم اجاره‌ای (surrogacy) فکر کردیم و منصرف شدیم. نگرانی ما این بود که ممکنه برای ما به عنوان یک زوج هم‌جنس‌گرا فرزندخواندگی خیلی مشکل باشه.

پدر/مادر

افراد به دلایل گوناگونی می‌خواهند مراقبت از کودکان را به عهده بگیرند. تصمیم به فرزندخواندگی تصمیمی آگاهانه است که دست به کار شدن و پی‌گیری‌اش را ایجاب می‌کند. گاه تصمیم به فرزندخواندگی وقتی گرفته می‌شود که شخص به مدت زیادی خواهان بزرگ کردن یک کودک بوده است. گاه هم فرزندخواندگی یکی از معدود گزینه‌های موجود برای داشتن فرزند است.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: ناباروری

بالاخره دختر کوچیک‌مون پیش ماست!

پدر/مادر

برای درمان ناباروری، خیلی چیزها رو از سر گذروندیم. تمام زندگی‌مون شده بود کیت‌های تخمک‌گذاری و وقت ویزیت دکترها. زمانی رسید که باید درمان رو متوقف می‌کردیم و در مورد انتخاب‌های دیگه فکر می‌کردیم. شروع کردیم به جستجو در مورد فرزندخواندگی و با کسانی که در این پروسه بوده‌اند صحبت کردیم.

پدر/مادر

ناباروری یکی از دلایل اصلی است که مردم به دنبال فرزندخواندگی می‌روند. کسانی که بعد از درمان ناباروری به دنبال فرزندخواندگی می‌روند معمولن سال‌ها برای داشتن فرزند زیستی تلاش کرده‌اند و مقدار زیادی زمان، انرژی و هزینه برای پدر و مادر شدن گذاشته‌اند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: اتفاق‌هایی که همه چیز را به هم می‌ریزند

خدا می‌دونه که چند بار دیگران به من گفته‌ان که من متوجه نیستم چون که مادر نشده‌ام. خب، من مادرم، با این که من پسرم رو بزرگ نکردم.

مادر زیستی

مسایل مربوط به فرزندخواندگی ممکن است هر روز سر بر آورند. مکالمه‌های روزمره می‌توانند پدر یا مادر زیستی را متاثر کنند و باعث شوند احساسات مربوط به فرزندخواندگی بیرون بریزند.

کمی احساس می‌کنم مورد بی‌توجهی قرار گرفته‌ام و غبطه می‌خورم به حال خانم‌هایی که مراحل مهم زندگی‌شون به صورت عمومی و علنی جشن گرفته می‌شه. معذب می‌شم و حتا احساس دل‌خوری می‌کنم وقتی همکارها بارداری‌شون رو همراه با کلی توجه از طرف دیگران جشن می‌گیرن. در همون حال، من کوچیک شمرده می‌شم به خاطر داشتن همون شرایط، چون ازدواج نکرده‌ام و بچه‌هام رو بزرگ نمی‌کنم.

پدر/مادر زیستی

مادران زیستی به اندازه‌ی مادران دیگر مورد پذیرش عمومی و علنی قرار نمی‌گیرند. ممکن است برای یک مادر زیستی شرکت در مراسم سیسمونی نوزاد (baby shower) و یا خرید برای یک نوزاد دشوار باشد، وقتی که احساس می‌کند که خودش آن مقدار توجه و تایید را دریافت نکرده است.

هر سال طرف‌های تولدش، واقعن افسرده می‌شم. الان دیگه این مساله رو به عنوان جزیی از مادر زیستی بودن پذیرفته‌ام.

مادر زیستی

سال‌گرد تولد بچه‌ای که رها شده می‌تواند یکی از زمان‌هایی باشد که همه چیز را برای پدر یا مادر زیستی به هم می‌ریزد. آن تاریخ، سال‌گرد یک رخ‌داد دردناک و تلخ است. نامعمول نیست که پدران و مادران زیستی حول و حوش سال‌گرد تولد فرزندشان احساس غمگینی و افسردگی کنند. مهم است که پدران و مادران زیستی در این زمان مراقبت بیش‌تری از خود به عمل آورند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: کودکان آینده

همیشه احساس می‌کرده‌ام که یک جورهایی لیاقت داشتن بچه‌های دیگه رو ندارم. شاید بعد از بارها شنیدن این که نتونسته‌ام از اون بچه‌ی اول نگه‌داری کنم، اعتقاد پیدا کردم که از هیچ بچه‌ای نمی‌تونم نگه‌داری کنم. اگر لایق اولی نبودم، چرا باید لایق یکی دیگه باشم؟

پدر/مادر زیستی

برای پدران و مادران زیستی، تصمیم داشتن فرزند در آینده، می‌تواند تصمیم دشواری باشد. فکر و یاد کودکی که برای فرزندخواندگی گذاشته شده، می‌تواند پدران و مادران زیستی را به شک بیاندازد که آیا صلاحیت داشتن بچه‌های بیش‌تر را دارند.

تصمیم گرفتم که دیگه هیچ بچه‌ای نداشته باشم. به نظرم نمی‌تونستم تحمل کنم بچه‌ی دیگه‌ای رو بغل کنم وقتی که قلبم تا این اندازه درد می‌کنه برای اون کوچولویی که دادم رفت.

پدر/مادر زیستی

بعضی پدران و مادران زیستی تصمیم می‌گیرند که بچه‌های بیش‌تری نداشته باشند. چیزی که می‌ترساندشان این است که بچه‌های آینده یادآور بچه‌ای باشند که برای فرزندخواندگی گذاشته‌اند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: پشتیبانی، گذشته و حال

وقتی پرستار بردش، به انتهای راهرو رفتم تا از تلفن عمومی به پدر و مادرم زنگ بزنم تا ببینم آیا می‌تونم دخترم رو با خودم به خونه ببرم. گفتن «نه». همون آخرین میخ به تابوت تنها فرصتی بود که می‌تونستم نگه‌اش دارم. یک جای خالی بزرگ در قلبم جای‌گزین بچه‌ای شد که به مدت ۹ ماه با خودم حمل کرده بودم.

مادر زیستی

بسیاری از پدران و مادران زیستی چشم‌شان به پدر و مادر خودشان بود که اجازه بدهند فرزندشان را نگه دارند. در گذشته، برنامه‌های کمک‌های دولتی به شکل امروز وجود نداشتند. خیلی از پدران و مادران زیستی چه از نظر پشتیبانی عاطفی و چه مالی، به پدر و مادرشان وابسته بودند، که به این معنی می‌شد که پدر و مادرشان هم بخشی از تصمیم‌گیری درباره‌ی فرزندخواندگی بودند.

احساس گم‌شدگی، ترس و رها شدگی داشتم. همیشه فکر می‌کردم پدر و مادرم در کنارم خواهند بود و برای هر مشکلی هم که داشته باشم، بهم کمک می‌کنن. با خبر بارداری‌ام خیلی تند برخورد کردن و من رو در خانه‌ی مادران ازدواج نکرده گذاشتند. احساس طردشدگی می‌کردم، نه فقط از طرف پدر و مادرم، که از طرف پدر زیستی هم همین‌طور.

مادر زیستی

انسان‌ها در زمان بحران به یک سیستم پشتیبانی قوی نیاز دارند. بسیاری از پدران و مادران زیستی از یک سیستم پشتیبانی خانواده و دوستان برخوردار نبودند. همین نبودن پشتیبانی، به صدمات روحی بارداری ناخواسته می‌افزاید. بخش تلخ ماجرا این‌جاست که زمانی که پشتیبانی تا این اندازه حیاتی است، پدر یا مادر زیستی ممکن است با مقدار زیادی احساس تنهایی و ترس مواجه باشند.

یک گروه پشتیبانی برای پدران و مادران زیستی، فرزندخوانده‌ها و پدرها و مادرها پیدا کردم. برای اولین بار در زندگی‌ام، کسانی رو پیدا کردم که می‌تونستم باهاشون صحبت کنم و همراه‌شون گریه کنم؛ کسانی که واقعن این درد رو می‌فهمیدن.

پدر/مادر زیستی

بعضی پدران و مادران زیستی تا سال‌ها بعد پشتیبانی‌ای را که نیاز دارند به دست نمی‌آورند. گروه‌های پشتیبانی برای پدران و مادران زیستی مکانی امن و حمایت‌کننده فراهم می‌کنند، جایی که احساسات‌شان می‌تواند مورد تایید قرار بگیرند و آن‌ها می‌توانند صادقانه درباره‌ی تجربه‌های‌شان صحبت کنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: اختلال استرسی پس از ضایعه روانی (Post Traumatic Stress Disorder)

دکترها و مشاورها گفتن که «اختلال استرسی پس از ضایعه روانی» دارم. وزنم شروع کرد به کم شدن، فلاش‌بک داشتم، احساس سوگ‌واری و از دست دادن شدید داشتم، نمی‌تونستم بخوابم و تک تک روزها رو به سختی به شب می‌رسوندم.

پدر/مادر زیستی

[توضیح مترجم: فلاش‌بک عبارتی است از روان‌شناسی که در آن شخص اتفاقاتی در گذشته را به صورت ناگهانی و معمولن شدید، دوباره تجربه می‌کند – از ویکی‌پدیا]

اختلال استرسی پس از ضایعه روانی (PTSD) تشخیصی است که در مورد کسانی به کار می‌رود که آثار اتفاقی را از سر می‌گذرانند که به آنان ضربه روحی وارد کرده. این اتفاق ممکن است که اخیرن اتفاق افتاده باشد یا در گذشته. از دست دادن فرزند تجربه‌ای است که ضربه‌ی روحی وارد می‌کند. عجیب نیست که پدران و مادران زیستی بعد از رها سازی فرزندشان علایم اختلال استرسی پس از ضایعه روانی را تجربه کنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: تجربه‌ی پس از رهاسازی

دو روز قبل از جشن شکرگزاری با اون دختر خداحافظی کردم. وحشتناک بود. حس می‌کردم بی‌حس‌ام، مرده‌ام، خالی‌ام. فکر نمی‌کردم که روزی دوباره به حالت طبیعی برگردم، اگر که «طبیعی»ای وجود داشته باشه. چیزی که وضعیت رو بدتر هم کرد این بود که پدر و مادرم گفتن که دیگه هیچ وقت ازش اسمی نمی‌بریم. در نتیجه هیچ‌کس رو هم نداشتم که در این مورد باهاش حتا یک کلمه حرف بزنم.

پدر/مادر زیستی

خیلی از پدران و مادران زیستی شرح می‌دهند که دوران بلافاصله پس از رهاسازی، نوعی بی‌حسی داشته‌اند. دوران پس از رهاسازی زمانی است که پدران و مادران زیستی احتیاج دارند که التیام یابند و از تجربه‌ی دردناکی که داشته‌اند بهبود یابند. در این زمان پشتیبانی، به خصوص از طرف اعضای خانواده و دوستان، حیاتی است. گفتگو نکردن درباره‌ی رهاسازی تنها باعث می‌شود التیام یافتن به تعویق بیفتد.

تا سال‌ها بعد از فرزندخواندگی، احساس می‌کردم که در بی‌هوشی‌ام – بی‌حس به خاطر چیزی که از دست داده بودم و در ترس از این که کسی پی ببره. می‌دونین، اون دوران، سال ۱۹۶۴، همه چیز مخفیانه بود – به هیچ کس چیزی نگو.

پدر/مادر زیستی

فرزندخواندگی‌ها در گذشته مخفیانه‌تر از امروز بودند. خیلی از پدران و مادران زیستی در گذشته مجبور بودند درباره‌ی بارداری و فرزندخواندگی‌شان در پنهان‌کاری زندگی کنند.

با یک مرد خیلی خوب آشنا شدم، ازدواج کردیم، و صاحب دو پسر شدیم. اما هیچ وقت دخترم رو فراموش نکردم.

مادر زیستی

رهاسازی فراموش نمی‌شود. پدران و مادران زیستی می‌توانند بعدتر ازدواج کنند و بچه‌های بیش‌تری داشته باشند. اما هم‌چنان، ازدواج کردن و داشتن بچه‌های بیش‌تر، رهاسازی یا تجربه‌ی فرزندخواندگی را پاک نمی‌کنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.