به خدا قیافه‌ات خوبه!

فرض اول: اعتقاد دارين كه زيبايي در اينه كه انسان خودش رو زيبا ببينه، به تلقي شخصي ربط داره و به اين كه يك نفر چه نگرشي نسبت به خودش داشته باشه. يعني كسي كه خودش رو زيبا مي‌دونه، واقعا هم زيبا جلوه مي‌كنه و برعكس اين كه كسي كه زيبا به نظر مي‌رسه، حتما خودش رو زيبا مي‌دونسته. اگر كسي در مورد زيبايي‌اش اعتماد به نفس كافي داشته باشه، حتما هم موجود زيبايي به نظر مي‌رسه.

واقعيت اول: كسي رو مي‌شناسين كه خودش رو زشت مي‌دونه.

عكس‌العمل اول شما: هزار و يك دليل و قسم و آيه مي‌يارين كه قبول كنه كه زيبايي به اعتماد به نفس ربط داره و نه به چيدمان اجزاي صورت. قبول كنه كه اگر خودش رو زيبا بدونه، حتما زيبا هم به نظر مي‌رسه و اگر خودش رو زيبا ندونه، حتما هم زيبا به نظر نمي‌رسه.

واقعيت دوم: با اين اوصاف طرف هم‌چنان خودش رو زشت مي‌دونه.

سوال اول: فرضي كه داشتيم (فرض اول) تنها اعتقاد شخصي شما است و واقعيت اينه كه اون طرف به اعتقاد شما اعتقادي نداره، خودش رو زشت مي‌دونه و دلايل شما هم باعث نمي‌شن كه اون تصميم بگيره كه اعتماد به نفس بيش‌تري به خرج بده و خودش رو زيبا بدونه. حالا سوال اينه كه آيا واقعا اون طرف زشت هست؟ با اين وجود كه شما اعتقاد ندارين كه زشتي يك امر اختياريه و نه جبري، ولي آيا اون طرف زشت هست؟ با اين كه طرف خودش مطمئنه كه زيبا نيست؟

نتيجه‌گيري اول: شايد به وجود توانايي اعتقاد داشته باشيم، اما به اين شرط كه اين رو هم در نظر بگيريم كه به وجود توانايي براي انجام اون عمل اعتقاد داريم نه هر توانايي‌اي. اين طوري بگم: اعتقاد داريم كه انسان مي‌تونه خودش رو زيبا ببينه، اما آيا مي‌پذيريم كه انسان حتما مي‌تونه اعتقاد داشته باشه كه اعتقاد داشته باشه كه مي‌تونه خودش رو زيبا ببينه؟ يعني آيا همه مي‌تونن اعتقاد داشته باشن كه زيبا هستن؟ (يا تنها گروهي چنين اعتقادي دارن؟)

نتيجه‌گيري دوم: گروهي به اين اعتقاد دارن كه نوعي اختيار در يك لايه (مثلا اعتقاد داشتن به زيبايي) وجود داره. اما از اين گروه، خيلي‌هاشون مي‌پذيرن كه در لايه‌اي بالاتر در اسارت نوعي اجبار هستن. مثلا به يك نفر مي‌تونين بگين كه اعتقادش به زيبايي، زيبايي ايجاد مي‌كنه، اما نمي‌تونين بگين كه به اين موضوع اعتقاد داشته باش.