همسایه‌های ما

دختری دو ساله هست که به پاهاش النگو بسته‌ان. وقتی راه می‌ره جرینگ جرینگش رو هم با خودش می‌کشونه. یک روز پدرش من رو دید و گفت «جایی که شما زندگی می‌کنین، قبلن یک مستاجر دیگه زندگی می‌کرده» (خبر داشتم). ادامه داد «اون مستاجر رابطه‌اش با دخترم خوب بود. هر از گاهی ممکنه دختر من بیاد و در خونه‌ی شما رو بزنه؛ تعجب نکنین». دختر بچه تمام این مدت با چنگ شلوار پدر رو گرفته بود، گردنش رو بالا گرفته بود و با چشم‌های درشت سیاهش به من نگاه می‌کرد.

4 thoughts on “همسایه‌های ما”

  1. من بچه که بودم یه دوستی داشتم که با خانواده و اینا طبقه پایین خونه مادربزرگش اینا زندگی میکردن، بعد اون یه کامیون اسباب بازی داشت، یعنی یه کامیون داشت که ازقضا اسباب بازی بود، منم عشق کامیون بودم، خلاصه هر سری که میرفتیم خونه اینا یا مادربزرگش اینا، من یه راست میرفت سر سراغ این کامیونرو میگرفتم و عشق و حال! خلاصه یه روز این دوست ما کلا خانوادگی بستن رفتن خارج که بمونن ولی خوب ما هنوز خونه مادربزرگشون اینا میرفتیم و منم که بچه بودم هنوز مهاجرت و مستاجرجدید و اینا نمیفهمیدم چیه که، هر سری که خونه مادربزرگش اینا، من میرفتم در خونه شون در میزدم مستاجر جدید که درو بازمیکرد، من سرمو عین شتر مینداختم پایین میرفتم سمت کمد اسباب بازیا (سابق)، بعد دو سه بار که اومدن از خونه مردم جمعم کردن فهمیدم که چی به چی شده! خلاصه همین دیگه!

  2. من بچه که بودم یه دوستی داشتم که با خانواده و اینا طبقه پایین خونه مادربزرگش اینا زندگی میکردن، بعد اون یه کامیون اسباب بازی داشت، یعنی یه کامیون داشت که ازقضا اسباب بازی بود، منم عشق کامیون بودم، خلاصه هر سری که میرفتیم خونه اینا یا مادربزرگش اینا، من یه راست میرفت سر سراغ این کامیونرو میگرفتم و عشق و حال! خلاصه یه روز این دوست ما کلا خانوادگی بستن رفتن خارج که بمونن ولی خوب ما هنوز خونه مادربزرگشون اینا میرفتیم و منم که بچه بودم هنوز مهاجرت و مستاجرجدید و اینا نمیفهمیدم چیه که، هر سری که خونه مادربزرگش اینا میرفتیم، من میرفتم در خونه شون در میزدم مستاجر جدید که درو بازمیکرد، من سرمو عین شتر مینداختم پایین میرفتم سمت کمد اسباب بازیا (سابق)، بعد دو سه بار که اومدن از خونه مردم جمعم کردن فهمیدم که چی به چی شده! خلاصه همین دیگه!

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *