گردن‌بند

توی کتاب درسی داستانی نوشته بودن که یک گردن‌بند که هدیه شده بود، باعث شد که یک نفر سیر بشه و در عین حال صاحب لباس بشه و هم پولی به دست‌اش برسه که به خانواده‌اش رسیدگی کنه. از اون طرف هم به خاطر این گردن‌بند، یک برده هم این وسط آزاد بشه، دو سه نفر هم اسلام بیارن و در نهایت هم گردن‌بند به صاحب اولش برگرده. ما هم مثل اسکل‌ها حیرت کرده بودیم از این معجزه که چه قدر جالب که قانون بقای ماده و انرژی نقض شد بدون این که به کسی آسیبی برسه (هرچه‌قدر هم که سن پایین باشه، باز هم آدم درکی از این قانون داره). امروز تازه بعد از بیست و چند سال متوجه شدم که تمام این پول‌ها رو «عمار» به سیستم تزریق کرده؛ وگرنه که قانون بقای ماده و انرژی سر جاشه و کسی معجزه‌ای نکرده.