یکی از علت‌های این که چرا جدایی سخت است

متن پایین هم نقل به مضمون از کتاب The Tipping Point هست که این روزها می‌خونم.

حافظه‌ی ما تنها محدود به ذهن خودمون نیست. قسمتی از حافظه‌ی ما در محیط ما ذخیره شده. مثلن همه‌ی شماره تلفن‌ها رو به یاد نمی‌سپریم چون که می‌دونیم که همیشه در دفترچه‌ی تلفن‌مون موجود هست. در مورد خیلی چیزهای دیگه هم از اشیا یا اطرافیان‌مون کمک می‌گیریم و بخشی از حافظه و حتا مهارت‌مون رو در دیگران ذخیره می‌کنیم.

یک قسمت عمده از حافظه‌ی ما با کمک شریک عاطفی‌مون ساخته می‌شه. زوج‌ها به طور ناآگاهانه نوعی تقسیم کار انجام می‌دن چنان که مسوولیت بعضی امور با یک نفر باشه و مسوولیت بعضی دیگه از امور با نفر دیگه. این امور می‌تونن شامل موارد به یاد سپردنی باشن، مثل چک کردن قفل در هرشب یا مهارت‌های لازم برای زندگی، مثل رسیدگی بیش‌تر به بچه‌ها.

گفته می‌شه که یکی از دلیل‌های سخت بودن و دردآوربودن جدایی هم همینه: خیلی‌ها احساس می‌کنن بعد از جدایی، توانایی‌های شناختی و ذهنی‌شون رو از دست می‌دن و اتفاقن این ادعا خیلی هم دور از واقعیت نیست. با جدایی، هرکدوم از طرفین قسمتی از حافظه و مهارت و توانایی‌هایی که در طرف دیگه ذخیره کرده بوده رو از دست می‌ده و طبیعیه که از دست دادن ناگهانی این بخش از دارایی‌ها آزاردهنده باشه و برای تطبیق با شرایط جدید به زمان نیاز باشه.

این قضیه محدود به زوج‌ها نیست؛ در خانواده هم به همین ترتیبه. به شکل ناگفته‌ای اعضای خانواده مسوولیت‌ها رو به دوش می‌گیرن. مثلن فرزند خانواده مسوول امور کامپیوتر می‌شه و کار نگهداری از نرم‌افزار و سخت‌افزار رو به عهده می‌گیره. با این ترتیب هر موقع که شرایط جدیدی پیش می‌یاد یا آشنایی با موضوع جدیدی در اون حیطه لازم می‌شه، همون نوجوان خودش رو مسوول می‌دونه که مهارت‌ها و دانسته‌هاش رو به‌روز بکنه. از طرف دیگه، دیگر اعضای خانواده هم شاید اصراری نداشته باشن که به اون حوزه وارد بشن؛ یک نفر مسوولیت کار رو به عهده داره و با کارایی به‌تری کار رو انجام می‌ده. نمونه‌ای که به ذهن من می‌رسه، بچه‌هایی هستن که از خانواده جدا می‌شن و جای خالی‌شون و نیاز بهشون، مثل مسوولیت امور کامپیوتری یا زنده نگه داشتن خونه یا خیلی چیزهای دیگه، ناگهان بعد از ترک عضو خانواده، به چشم باقی افراد میاد.

5 thoughts on “یکی از علت‌های این که چرا جدایی سخت است”

  1. بعد از مدت ها گوگول ریدر رو باز کردن به سرم زد وبلاگ بخواهم و به وبلاگت سر زدم. این نوشته به دلم نشت و این کتاب را یادمه کسی بهم توصیه کرده بود مدتی پیش یادم نیست که بود.
    ممنونم از نوشته ات.

  2. به الهام: خواهش می‌کنم
    به رامین: خیلی ممنون. این کتاب رو دو روز پیش تموم کردم. خیلی راحت بود و خوندنش لذت‌بخش بود، هرچند که به نظرم می‌تونست در حجمی کم‌تر از این هم مطلب رو منتقل کنه

  3. خاطرات و ماجراها و مناسبتها و قهرها و آشتی ها و دعواها و دوستی ها و … تأثیرشون بیشتر نیست؟

  4. من هم امروز بعد از مدتها گوگل ریدر رو باز کردم و به اینجا رسیدم. درد جدایی رو خوندم. دلنشین بود. یادداشت هات روند خاصی رو دنبال می کنه که اطمینان بخشه. “آدم به خودش میگه خوبه روزبه هست که می نویسه :) ” مثل کسی که دنبال یک هم درد می گرده خوندمش. کاش همش به حافظه مربوط می شد. کلا بعضی وقتها این حافظه خودش منشا درده. خلائی وجود داره که با هیچ چیز پر نمیشه، اما این حافظه به شکل آزار دهنده ای به تو میگه یک چیزی قبلا این جای خالی رو پر می کرد. یادت میاد؟

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *