مدت زیادی بود که در محل کار به مدیرم گفته بودم که علاقهمند هستم که دورهی کارم رو تمدید کنم و بیشتر بمونم. اون هم از خیلی وقت پیش گفته بود که باید فکر بکنه و معلوم نیست که بتونه کارم رو تمدید بکنه. من مدت زیادی بلاتکلیف بودم.
دو روز پیش، قبل از ناهار خبر رسید که در فاصلهی کمی از ما در نیویورک یک نفر بعد از این که از کار اخراج شده، با گلوله مدیرش رو کشته. بعد از ناهار دیدم مدیرم ایمیلی زده تقریبن با این لحن: «روزبه جان، من موفق شدم که منابع مالی رو جور کنم. اگر مایل هستی کارت رو تمدید کنی، لطفن به من بگو تا مراحلاش رو پیش ببرم».
پسنوشت: به خدا راضی نبودیم… با این وضع….
:)