All posts by روزبه

فرزندخواندگی: چه‌گونه درباره‌ی «الکل یا مواد مخدر» با بچه‌ها گفتگو کنیم؟

شاید بچه‌ها در دبستان با موضوع مواد مخدر و الکل آشنا بشوند و بنابراین چندان هم زود نیست که در این مورد با بچه صحبت کنید. اگر در مدرسه در این مورد درس یا زمانی برای گفتگو دارند، می‌توانید از مطالب مشابه استفاده کنید. توجه کنید که باز هم در قالب تصمیم‌های خوب در برابر تصمیم‌های بد صحبت کنید و مواظب باشید به دام گفتگو درباره‌ی آدم‌های خوب در برابر آدم‌های بد نیفتید. در سال‌های بعد باز هم در این مورد صحبت کنید و به او بگویید که اعتیادها ممکن است ریشه‌های ارثی هم داشته باشند و بنابراین ممکن است بچه‌ی شما بیش از دیگران در خطر اعتیاد باشد. وقتی که بچه پیشاپیش از این موضوع آگاهی داشته باشد، بعدتر با آمادگی بیش‌تری در برابر فشار و تحمیل هم‌سالانش برخورد می‌کند.

شروع‌کننده‌ی گفتگو: «مادر بیولوژیکت تصمیم خیلی بدی گرفت که باعث شد یک خانواده‌ی خوب و مناسب برای تو فراهم نباشه. اون فکر می‌کرد با استفاده از مواد مخدر حس به‌تری بهش دست می‌ده در حالی که باعث شد توانایی نگهداری از تو رو از دست بده. برای همین هم تصمیم خیلی خوبی گرفت که برای تو فرزندخواندگی رو انتخاب کرد تا جای خوب و مطمئنی برای زندگی داشته باشی».

فرزندخواندگی: چه‌گونه درباره‌ی «رفتار مجرمانه» با بچه‌ها گفتگو کنیم؟

پدر و مادر خیلی وقت‌ها از حرف زدن با بچه در مورد رفتار مجرمانه (criminal behavior) پدر و مادر بیولوژیک واهمه دارند: از این می‌ترسند که تصویر بدی از پدر و مادر بیولوژیک بسازند و بچه با خود فکر کند که اگر پدر و مادر بیولوژیکش بد بوده‌اند، پس او هم بد خواهد بود.

پیشنهاد شده که همیشه با قالب مقایسه‌ی تصمیم‌های خوب در برابر تصمیم‌های بد صحبت کنید. مثلن موضوع را چنین باز کنید که پدر و مادر بیولوژیک تصمیم خیلی بدی گرفتند که کار خلاف قانونی انجام دادند و باعث شد به زندان بروند، در عین حال تصمیم خیلی خوبی گرفتند که به دنبال خانواده‌ای گشتند که بچه‌شان بتواند به خوبی و در جایی امن زندگی کند.

شروع‌کننده‌ی گفتگو: «وقتی تو بچه بودی، مادر بیولوژیکت تصمیم خیلی بدی گرفت که قانون شکنی کرد؛ برای همین هم به زندان رفت. یادت هست که وقتی عروسک خواهرت رو شکستی، تنبیه شدی و به اتاقت رفتی؟… بچه‌ها وقتی قانون‌شکنی می‌کنن، اون جوری جریمه می‌شن اما بزرگ‌ترها وقتی قانون‌شکنی می‌کنن، به زندان می‌رن. مادر بیولوژیکت می‌دونست که نمی‌تونه از تو به خوبی مراقبت کنه و به خاطر همین تصمیم خیلی خوبی گرفت و برای تو به دنبال خانواده‌ای گشت که جای امن و مطمئنی برای تو فراهم کنن (یا مثلن قاضی تصمیم گرفت تو به خانواده‌ای بری که برای تو شرایط مناسب رو فراهم کنه)».

فرزندخواندگی: چه‌گونه درباره‌ی «خواهر و برادر بیولوژیک» با بچه‌ها گفتگو کنیم؟

چه طور می‌خواهید به بچه‌تان بگویید که مادر بیولوژیکش بچه‌های دیگری هم دارد؛ که آن‌ها را برای فرزندخواندگی نگذاشته و دارد آن‌ها را بزرگ می‌کند؟ این موضوع شاید برای بزرگ‌ترها مشکل باشد، اما بچه‌ها، با کمال تعجب، با این مساله خیلی راحت کنار می‌آیند. معمولن پدر و مادر از این نگران هستند که شاید بچه فکر کند رد شده یا ترک‌اش کرده‌اند، در حالی که با خواهرها و برادرهای بیولوژیکش چنین نکرده‌اند و آن‌ها را نگه داشته‌اند. اما اگر این مساله را به اندازه‌ی کافی زود با بچه مطرح کنید، کارتان ساده خواهد بود. ابتدا بچه درک درستی از این موضوع ندارد. وقتی بزرگ می‌شود، موضوع را بیش‌تر متوجه می‌شود و می‌تواند به آرامی تصویری کلی از این وضعیت برای خودش بسازد (شاید بعدتر ارتباط با خواهر و برادرهای بیولوژیک برایش ساده‌تر از ارتباط با پدر و مادر بیولوژیک باشد). اگر موضوع خواهر و برادر بیولوژیک را دیر مطرح کنید، مساله به شکل یک غافل‌گیری ظاهر می‌شود و می‌تواند مشکلات بعدی به همراه داشته باشد.

وقتی برای بچه داستان فرزندخواندگی‌اش را تعریف می‌کنید (که احتمالن این کار را بارها و بارها تکرار خواهید کرد و بچه‌ی شما هم از شنیدن چندباره‌ی این داستان سیر نخواهد شد)، از خواهرها و برادرهای بیولوژیک هم صحبت کنید. ابتدا بچه درک درستی از موضوع ندارد و تا سن حدود پنج تا شش سالگی معنی خواهر و برادر بیولوژیک را نمی‌فهمد. در آن زمان به تدیج جزییات بیش‌تری اضافه کنید. سعی کنید از شرایط صحبت کنید و بگویید که مثلن تا قبل از بچه‌ی شما پدر هم در خانواده بوده و بزرگ‌کردن بچه‌ها راحت‌تر بوده یا این که خانواده تنها توانایی بزرگ‌کردن آن تعداد بچه را داشته و نمی‌توانسته از بچه‌ی جدیدی مراقبت کند.

شروع‌کننده‌ی گفتگو: «وقتی تو به دنیا اومدی، مادر بیولوژیکت (یا مادر آفریقایی‌ات یا مادر بلغاری‌ات یا مادر کرمانی‌ات یا به هر شکلی که از مادر بیولوژیک اسم می‌برید) دو تا پسر داشت که بزرگ شده بودن، به مدرسه می‌رفتن و می‌تونستن از خودشون مراقبت کنن. اما نوزادها به مراقبت خیلی بیش‌تری احتیاج دارن و مادر بیولوژیکی‌ات می‌دونست که نمی‌تونه از تو مراقبت کنه. برای همین تصمیم گرفت که برای تو یک خانواده پیدا کنه که از تو به خوبی مراقبت کنن و تو برای همیشه فرزندشون باشی».

فرزندخواندگی: چه‌گونه درباره‌ی «تجاوز» با بچه‌ها گفتگو کنیم؟

تجاوز یکی از سخت‌ترین موضوع‌ها برای گفتگو است. توصیه شده که صحبت از این موضوع را به سال‌های آخر نوجوانی موکول کنید، نه به خاطر این که نوجوان‌ها موضوع را درک نمی‌کنند، بل‌که به خاطر این که ممکن است گفتگو درباره‌ی این موضوع بر روی نگرش‌های جن.سی نوجوان شما تاثیر بد بگذارد.

ممکن است مادر بیولوژیک گفته باشد که مورد تجاوز قرار گرفته (چرا که برایش ممکن نبوده که به راحتی خبر از بارداری‌اش بدهد). می‌توانید به بچه بگویید «ظاهرن این طور به نظر می‌رسه که مادر بیولوژیکت احساس کرده که تحت فشار به این کار تن داده» و یا از دیگر عبارت‌هایی استفاده کنید که به بچه اعلام کنید که مطمئن نیستید. به هر حال سعی کنید اگر اطلاعاتی از پدر بیولوژیک بچه دارید، آن را هم در میان بگذارید، حتا اگر در مورد قیافه و ظاهر او باشد. به این ترتیب کمک می‌کنید که بچه‌تان تصویر مثبت‌تری از پدر بیولوژیکش بسازد.

شروع‌کننده‌ی گفتگو با نوجوان کم‌سن‌تر: «مادر بیولوژیک شناخت زیادی از پدر بیولوژیکت نداشت (یا اصلن شناختی نداشت). تنها چیزی که می‌دونیم اینه که قد بلند و موهای قهوه‌ای داشته، مثل تو».

شروع‌کننده‌ی گفتگو با بچه‌ای در سال‌های آخر نوجوانی: «قبلن گفته بودیم که مادر بیولوژیک تو پدر بیولوژیکت رو به خوبی نمی‌شناخته. این طور که در گزارش پرونده گفته شده، مادر بیولوژیکت گفته ارتباط جن.سی یک ارتباط با رضایت دو طرف نبوده. سخت بشه فهمید که واقعن چه اتفاقی افتاده. تا جایی که ما از شرایط مادر بیولوژیکت می‌دونیم، به هر حال اگر هم رابطه‌ی جن.سی با رضایتش بوده، براش ممکن نبوده که این رو اعلام کنه و حتا در اون صورت هم ترجیح می‌داده بگه تجاوز اتفاق افتاده. البته قبول داریم که تجاوز هم به هر حال ممکنه و اون هم یکی از احتمال‌هاست. ولی ما هیچ علاقه‌ای نداریم که تو تنها روی این موضوع تمرکز بکنی؛ به هر حال چیزهای خوبی هم در مورد پدر و مادر بیولوژیکیت وجود داشته و یکی از نمونه‌هاش هم خیلی ویژگی‌های خوبیه که به تو داده‌ان».

فرزندخواندگی: چه‌گونه درباره‌ی «رها کردن» با بچه‌ها گفتگو کنیم؟

برای این که مفهوم رها کردن (abandonment) بچه را با او در میان بگذارید، کار سختی دارید. سعی کنید از پدر و مادر بیولوژیک تصویر منفی‌ای نسازید. همین‌طور سعی کنید از عبارت‌های مناسب‌تری استفاده کنید (در انگلیسی استفاده از عبارت left در برابر abandoned پیشنهاد شده).

گفته شده که بچه‌ها تنها به دنبال فهمیدن اتفاق‌ها نیستند، بل‌که برای‌شان مهم است که بدانند پدر و مادر بیولوژیک چه احساسی داشته‌اند. با خیال راحت از احساسات و عواطف صحبت کنید و سعی کنید در همه حال لحن ملایم و آرامی داشته باشید. به بچه بگویید که احتمالن پدر و مادر بیولوژیکش شرایط سختی داشته‌اند و برای‌شان راحت نبوده که چنین تصمیمی بگیرند.

شروع‌کننده‌ی گفتگو: «احتمالن پدر و مادر بیولوژیکت براشون سخت بوده که چنین کاری بکنن؛ اما می‌خواستن که تو شرایطت خوب باشه و در جای امن و مطمئنی باشی. برای همین هم بیمارستان (یا پرورشگاه یا اداره‌ی پلیس یا هرجا که بچه پیدا شده) رو انتخاب کردن، چرا که مطمئن بودن یک نفر تو رو پیدا می‌کنه و از تو نگهداری می‌کنن و بهت غذا می‌دن تا این که تو رو به دست ما برسونن».

فرزندخواندگی: چه‌گونه درباره‌ی بعضی موضوع‌های ناخوشایند با بچه‌ها گفتگو کنیم؟

مسوول پیگیری امور ما در موسسه‌ی فرزندخواندگی هر از گاهی یک ایمیل به خانواده‌های در صف فرزندخواندگی از بلغارستان می‌فرسته و آخرین اتفاقات رو برامون می‌نویسه. در یکی از ایمیل‌های اخیرش، مطلب آموزشی‌ای فرستاده بود در مورد این که چه طور در مورد بعضی از موضوع‌های سخت با بچه‌هاتون صحبت کنین. این مطلب رو به شکل آزاد ترجمه و خلاصه کردم و تغییرات کوچیکی در اون ایجاد کردم. شاید این مجموعه پست‌ها به این شکل یا با تغییر در وب‌سایت فرزندخواندگی در ایران منتشر بشن که بستگی به صلاح‌دید مدیر سایت داره.

بچه‌های شما در مورد فرزندخواندگی فکر می‌کنند، شاید بیش‌تر از آن‌چه شما انتظار دارید. به‌تر است که شما خود صحبت از موضوع را پیش بکشید و فکر و ذهن بچه‌ها را راهنمایی کنید؛ به این ترتیب از به وجود آمدن فانتزی‌ها و خیالات غیرواقعی (و گاه مخرب) هم جلوگیری کرده‌اید. بعضی خانواده‌ها فکر می‌کنند با صحبت از موضوع‌های ناخوشایند، بچه‌ها را ناراحت می‌کنند، در حالی که خانه و محیط خانواده همان جایی است که باید موضوع‌های ناخوشایند مطرح شوند و افراد به آرامش برسند.

در چند پست آینده بعضی موضوع‌های گفتگو را آورده‌ایم. این پیشنهادها برای گفتگو با بچه‌های سن دبستان است، هرچند که به هر حال باید مطالب را با توجه به سن و درک بچه متناسبن تنظیم کنید. محل گفتگوها هم هر موقعی می‌تواند باشد: سر میز شام یا در ماشین یا موقع قدم زدن یا شب قبل از خواب.

فرصتی برای معمولی و استثنایی بودن

حدود نود درصد آمریکایی‌ها اعتقاد دارن که رانندگی‌شون از متوسط افراد به‌تره (در حالی که احتمالن واقعیت اینه که حدود پنجاه درصد آمریکایی‌ها رانندگی‌شون از متوسط افراد به‌تره، با در نظر گرفتن تعریف رانندگی و توزیع آماری؛ شاید به‌تر باشه به جای میانگین، از میانه صحبت کنیم). باز هم در همین حدود نود درصد از افراد ادعا می‌کنن که از افراد متوسط خوشحال‌تر و محبوب‌تر هستن و پتانسیل موفقیت بیش‌تری دارن (که باز هم این عدد باید حدود پنجاه درصد باشه، البته با در نظر گرفتن توزیع).

در یک مورد جالب‌تر، بیست و پنج درصد افراد اعتقاد دارن که از نظر توانایی‌های مدیریتی، جزو یک درصد برتر جامعه هستن!

دانکن واتز در کتاب «همه چیز واضح است» بعد از توضیحات بالا (نقل به مضمون) می‌نویسه حقیقت تلخ اینه که اون چیزی که در مورد «همه» صدق می‌کنه، در مورد ما هم صدق می‌کنه. اگر رانندگی همه از من بدتره و دیگران اشتباه زیاد مرتکب می‌شن، احتمال زیادی داره که رانندگی من هم مشکل داشته باشه و من هم اشتباه‌هایی مرتکب بشم شبیه به اشتباه‌های دیگران.

اما در عین حال نویسنده معتقده که این موضوع به این معنا نیست که از خودش نا امید بشه و کوتاه بیاد. می‌گه هنوز هم ته قلبش اعتقاد داره که رانندگی‌اش از متوسط مردم به‌تره، اما در عوض امکان اشتباه رو در نظر می‌گیره و سعی می‌کنه آگاهانه‌تر به دنبال اشتباه‌هاش بگرده و رانندگی‌اش رو به‌بود بده.

این موضوع برای من یکی از به‌ترین و قانع‌کننده‌ترین توضیح‌ها برای سوالی بود که مدت‌هاست در ذهن دارم. از یک طرف به «معمولی» بودن احترام می‌گذارم و اعتقاد دارم که خودم هم آدم معمولی‌ای هستم (همون‌طور که اکثریت جامعه هستن)؛ از طرف دیگه ترجیح می‌دم تصوری که از «خفن» بودن خودم در ذهن دارم، مختل نشه. با این ترتیب یک راه حل پیدا شد: می‌دونم که دوست دارم استثنایی باشم، اما احتمالن نیستم. امیدم رو هم از دست نداده‌ام.

موسیقی روز: کور شده از شب

خواننده‌ی ترانه‌ی پایین با عنوان «کور شده از شب»، «زاز» خواننده‌ی سی و سه ساله‌ی فرانسویه. شاید معروف‌ترین ترانه‌ی این خواننده Je Veux به معنای «من می‌خواهم» باشه، اما من این قطعه رو ترجیح می‌دم. آوازش تلخی‌ای داره که شیرینه. در سه روز گذشته به طور متوسط روزی ده بار بهش گوش کرده‌ام. ترجمه‌ی انگلیسی متن آهنگ رو هم از این‌جا پیدا کردم که بعد از ویدیو آورده‌ام.

Blinded in the night by fatal flashes of light
just missing the cars, with pupils like pinheads.
I’ve waited a hundred years for you on black and white roads
you came whistling past

Blinded in the night by fatal flashes of light
kicking around tin cans, as clueless as a ship
if I’ve blown my mind, I love you and even worse
you came whistling past

Blinded in the night by fatal flashes of light.
will you love life or just watch it go by?
Our nights smoked, almost nothing’s left
but your cinders in the morning

On this train filled with life’s headaches
At the next station, young european
lay your hand out, sink it to the bottoms of my heart

Blinded in the night by fatal flashes of light.
one final lap, with the hand stretched out.
I’ve waited a hundred years for you on black and white roads
you came whistling past

بازی اولتیماتوم: عقل سلیم کجاست؟

در این بازی دو نفر رو انتخاب می‌کنیم. به یکی از این دو نفر صد دلار می‌دیم و ازش می‌خوایم که مبلغی از این صد دلار رو به نفر دوم بده. اون مبلغ می‌تونه هر رقمی بین صفر تا صد دلار باشه. اگر نفر دوم مبلغ پیشنهادی رو قبول کرد، هرکس پولش رو می‌گیره، به راه خودش می‌ره و بازی تموم می‌شه. اما اگر نفر دوم قبول نکرد، هیچ‌کس پولی نمی‌گیره و صد دلار رو هم از نفر اول پس می‌گیریم.

شما اگر جای نفر اول بودین چه کار می‌کردین؟ چه مبلغی پیشنهاد می‌دادین؟ اگر جای نفر دوم بودین چه طور؟ چه پیشنهادهایی رو رد می‌کردین و چه پیشنهادهایی رو قبول؟

در جامعه‌های صنعتی، این بازی صدها بار امتحان شده و نتیجه کمابیش مشخص بوده: خیلی از کسانی که صد دلار رو گرفتن، ترجیح دادن که پول رو به طور مساوی تقسیم کنن؛ یعنی پیشنهادشون پنجاه دلار بوده. معمولن هم اگر مبلغی کم‌تر از سی دلار پیشنهاد می‌داده‌اند، طرف مقابل قبول نمی‌کرده.

از دید اقتصادی و این که اگر هر دو نفر بازیکن‌های منطقی‌ای باشن، این نتیجه قابل درک نیست. وقتی هر دو صددرصد منطقی باشن، نفر اول به‌تره یک دلار پیشنهاد بده و نفر دوم هم قبول کنه (چرا که یک دلار بالاخره به‌تر از صفر دلاره). اما بازیکن‌ها تنها به منفعت فکر نمی‌کنن و به مسایلی مثل عدالت و تنبیه طرف مقابل به خاطر سو استفاده از موقعیت هم فکر می‌کنن.

ولی این بازی همیشه و همه‌جا نتیجه‌ی ثابتی نداره، چرا که همین مفهوم عدالت هم تعریف ثابتی نداره و به فرهنگ بستگی داره. در قبیله‌ای به نام ماچیگوئنگا در پرو، دیده شد که نفرات اول تنها یک چهارم پول رو پیشنهاد می‌دادن و تقریبن هیچ پیشنهادی هم از طرف نفرهای دوم رد نمی‌شد. اما در دو قبیله در پاپوا گینه‌ی نو، دیده شد که نفرات اول گاهی حتا مبلغی بیش‌تر از پنجاه درصد پول رو پیشنهاد بدن! جالب‌تر این که همین پیشنهادهای خیلی خوب هم ممکن بود از طرف نفر دوم رد بشن؛ با همون احتمالی که پیشنهادهای بد رد می‌شدن!

در دو قبیله‌ای که در پاپوا گینه‌ی نو بودن، بازی اولتیماتوم وجود نداشت. در نتیجه افراد از نزدیک‌ترین مفهوم موجود برای درکش استفاده می‌کردن: رد و بدل کردن هدیه. بازیکن‌ها این طور فرض می‌کرده‌ان که پولی که نفر اول به نفر دوم پیشنهاد می‌ده، یک جور هدیه است. این دو فرهنگ مدت‌ها رسم هدیه دادن و هدیه گرفتن رو داشته‌ان و هدیه، دریافت کننده رو در محذوریت قرار می‌داده که حتمن باید در آینده جبران بکنه. برای همین هم حاضر بودن به راحتی پیشنهاد رو رد بکنن.

در جوامع صنعتی این دریافتی به عنوان یک پول رایگان حساب می‌شد و دریافت کننده هم از بابت دریافتش تحت فشار قرار نمی‌گرفت.

در قبیله‌ی ماچیگوئنگا ارتباطات خیلی درون خانواده‌ای بودن. نتیجه این که اگر هم رد و بدل کردن هدیه و نشان دادن وفاداری‌ای بوده، تنها در بستر خانواده معنا داشته. برای همین هم وقتی با غریبه‌ها وارد معامله می‌شدن، پیشنهادهای بزرگی نمی‌دادن. انتظار چندانی هم نداشتن؛ دریافت هر پیشنهاد کوچکی هم می‌تونسته خوب باشه و ردش نمی‌کردن.

متن بالا رو از کتاب «همه چیز واضح است» نوشته‌ی «دانکن واتز» برگرفتم. نویسنده در ادامه اشاره می‌کنه که ممکنه رفتارهای این قبیله‌ها و جامعه‌های صنعتی خیلی متفاوت به نظر برسن؛ اما وقتی علت پشت این رفتارهای به ظاهر متفاوت رو درک می‌کنیم، همه با هم (و هم‌زمان) قابل درک و معقول به نظر می‌رسن. عقل سلیم (معادل common sense) چنین خصوصیتی داره که عمیقن به محیط و افراد بستگی داره. چیزی که یک جا درست به نظر نمی‌رسه، ممکنه جای دیگه کاملن درست و معقول به نظر برسه؛ و البته طبیعی هم هست.

این یک مثال بود. به دور و بر نگاه کنین و هزار و یک مثال دیگه پیدا کنین که باور یا عقیده یا روشی بین یک گروه پذیرفته شده نیست و حتا شاید قابل تصور هم نباشه، اما در بین افراد یک گروه دیگه کاملن پذیرفته شده و قابل درکه.

وقتی درباره‌ی دو نتیجه‌ی متضاد توضیح‌های قانع‌کننده‌ای ارایه می‌کنید و از هر دو توضیح هم راضی هستید

جامعه‌شناسی به نام «پال لازارسفلد» روی ششصد هزار سرباز مطالعه کرده. به این نتیجه رسیده که سربازهایی که از مناطق روستایی اومده‌اند، در دوران سربازی در شرایط روحی به‌تری هستند در مقایسه با سربازهایی که از مناطق شهری اومده‌اند.

البته به نظر طبیعی می‌رسه؛ در اون دوران (به خصوص حدود سال‌های هزار و نهصد و چهل که این تحقیق انجام شده)، روستایی‌ها زندگی نامساعدتری داشته‌اند، به کار سخت عادت داشته‌اند و در نتیجه با شرایط سربازی سازگارتر بوده‌اند. از اول واضح بود و نیازی هم به این همه تحقیق و هزینه نبود.

اما لازارسفلد بعدش اعلام می‌کنه که نخیر، اتفاقن نتیجه‌ی تحقیق برعکس بود: سربازهای شهری با آمادگی بیش‌تری دوران سربازی رو می‌گذرونن.

البته به نظر طبیعی هم می‌رسه؛ سربازهای شهری در محیط‌های شلوغ‌تر و صنعتی‌تر و در جمع‌های فشرده‌تر زندگی کرده‌اند و در نتیجه باید بتونن شرایط سربازی رو به‌تر تحمل بکنن.

«دانکن واتز» در کتاب «همه چیز واضح است» (Everything Is Obvious, once you know the answer) در ادامه‌ی توضیح‌های بالا، نوشته که وقتی برای دو توضیح متضاد می‌تونین استدلال و استنتاج بیارین و هردو هم منطقی باشن، جا داره که دست نگه دارین، شک کنین و کمی فکر کنین!