فرزندخواندگی: یک روز با مددکار – یک

اول‌ها خیلی سخت بود. سر میز شام می‌نشستیم، من و شوهرم و دختر اولم انگلیسی حرف می‌زدیم. این سه تا بچه هم با هم روسی حرف می‌زدن. هر از گاهی هم یکی‌شون می‌گفت مامان و همه به من نگاه می‌کردن. جلوی چشم من داشتن در مورد من حرف می‌زدن و من نمی‌فهمیدم چی می‌گن.

قبل‌تر خانواده‌های فرزندخوانده دیده بودیم. بعضی‌ها رو سرپایی و سریع ملاقات کردیم و بعضی هم خونه‌شون رفتیم و شام خوردیم و با بچه‌ها صحبت کردیم. اما در هیچ مورد تا این اندازه از جزییات و ریزه‌کاری‌های پشت پرده باخبر نشده بودیم.

روسی که بلد نبودم. در ضمن می‌خواستم به این بچه‌ها مفهوم خیابون رو یاد بدم، چرا که تا به حال خیابون ندیده بودن. برای همین می‌بردم‌شون کنار خیابون و به زمین اشاره می‌کردم و می‌گفتم «دا» (به روسی به معنای بله). بعد می‌بردم‌شون وسط خیابون و باز هم به زمین اشاره می‌کردم و می‌گفتم «نیت» (به روسی به معنای نخیر).

2 thoughts on “فرزندخواندگی: یک روز با مددکار – یک”

  1. به گمانم اگه حق انتخاب وجود داشته باشه بايد كودك هم زبان يا كودكي كه هنوز به زبون نيومده رو انتخاب كرد مگر تو شرايطي كه به دليلي شخص خاصي رو مدنظر داريد

  2. آیدین: اون دیگه حالت ایده‌آلشه. فکر نکنم پدر و مادری هم بدشون بیاد بچه‌ی کم‌سن بگیرن. اما واقعیت اینه که اون حالت در عمل ممکن نیست.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *