فرزندخواندگی: تجربه‌ی پس از رهاسازی

دو روز قبل از جشن شکرگزاری با اون دختر خداحافظی کردم. وحشتناک بود. حس می‌کردم بی‌حس‌ام، مرده‌ام، خالی‌ام. فکر نمی‌کردم که روزی دوباره به حالت طبیعی برگردم، اگر که «طبیعی»ای وجود داشته باشه. چیزی که وضعیت رو بدتر هم کرد این بود که پدر و مادرم گفتن که دیگه هیچ وقت ازش اسمی نمی‌بریم. در نتیجه هیچ‌کس رو هم نداشتم که در این مورد باهاش حتا یک کلمه حرف بزنم.

پدر/مادر زیستی

خیلی از پدران و مادران زیستی شرح می‌دهند که دوران بلافاصله پس از رهاسازی، نوعی بی‌حسی داشته‌اند. دوران پس از رهاسازی زمانی است که پدران و مادران زیستی احتیاج دارند که التیام یابند و از تجربه‌ی دردناکی که داشته‌اند بهبود یابند. در این زمان پشتیبانی، به خصوص از طرف اعضای خانواده و دوستان، حیاتی است. گفتگو نکردن درباره‌ی رهاسازی تنها باعث می‌شود التیام یافتن به تعویق بیفتد.

تا سال‌ها بعد از فرزندخواندگی، احساس می‌کردم که در بی‌هوشی‌ام – بی‌حس به خاطر چیزی که از دست داده بودم و در ترس از این که کسی پی ببره. می‌دونین، اون دوران، سال ۱۹۶۴، همه چیز مخفیانه بود – به هیچ کس چیزی نگو.

پدر/مادر زیستی

فرزندخواندگی‌ها در گذشته مخفیانه‌تر از امروز بودند. خیلی از پدران و مادران زیستی در گذشته مجبور بودند درباره‌ی بارداری و فرزندخواندگی‌شان در پنهان‌کاری زندگی کنند.

با یک مرد خیلی خوب آشنا شدم، ازدواج کردیم، و صاحب دو پسر شدیم. اما هیچ وقت دخترم رو فراموش نکردم.

مادر زیستی

رهاسازی فراموش نمی‌شود. پدران و مادران زیستی می‌توانند بعدتر ازدواج کنند و بچه‌های بیش‌تری داشته باشند. اما هم‌چنان، ازدواج کردن و داشتن بچه‌های بیش‌تر، رهاسازی یا تجربه‌ی فرزندخواندگی را پاک نمی‌کنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *